eitaa logo
کانال مدافع حرم خانم زینب حاج قاسم سلیمانی
1.8هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
23.4هزار ویدیو
118 فایل
#شهادت_سردار_سپهبد_قاسم_سلیمانی 😢😢😢😢😢 آهنگ: (یاران چه غریبانه رفتند از این خانه) سر لشڪرِ ایرانی سردارِ سلیمانی هم عاشق قرآن و هم ڪشته قرآنی رفتی و وقارم رفت بر عشق عیارم رفت هم یار ولایت هم سردار دیارم رفت ای یار خداحافظ سردار خداحافظ😢😢😢😢
مشاهده در ایتا
دانلود
4_289357186591622250.mp3
15.01M
📢 با صدای استاد 📖 جزء Ⓜ️ حجم فایل : 14 مگابایت ⏱ زمان فایل : 59 دقیقه 💟💚@yazeynb💚
📢 با صدای استاد آقایی 📖 جزء Ⓜ️ حجم فایل : 4 مگابایت ⏱ زمان فایل : 34 دقیقه 💟 ڪانـال قـرآن 12 🆔 @qurankarim1
••[♥️🌿]•• ﷽@yazeynb ♦️ # امیرالمومنین ⭕ مصیبتش درباره‌ است. کسانی حقش را غصب‌ڪردند، اذیتش ڪردند، ڪشتند. این مصیبت چند سال طول‌ڪشید؟ سی سال، چهل سال، پنجاه سال. ⭕ مصیبتش درباره‌ۍ است . @yazeynb امت با اولاد علی بد رفتارڪردند. کشتند، فرارۍ دادند، اسیرڪردند. هرڪارۍ خواستندڪردند. ⌛ اما این هم چند سال طول‌ڪشید؟ این هم دویست سال طول ڪشید... سیصد سال طول ڪشید. بیشتر شد؟❓ نه،❌ تمام شدند امامان🌿. •• @yazeynb •[ سال۱۳۵۰ ،سخنرانی در کاشان]•
🚨کودکی‌ که‌ شب‌ و صبح‌ شد!😱 (بخش ) @yazeynb 🔵مصطفی را خیلی دوست داشتم.برای من شده بود.تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف میزد.روز به روز هم دوست داشتنی تر می شد.شیرین زبانی های او ادامه داشت تا اینکه اتفاق بدی افتاد! شدیداً تب کرد. چند روزی بود که تب پایین نمی آمد. دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایده‌ای نداشت. وضعیت و درمان مثل حالا نبود. ساعت به ساعت حالش بدتر میشد. هیچ کاری از دست ما بر نمی آمد. یکی دیگر از مادرم قبلاً به همین صورت از دنیا رفته بود. برای همین خیلی می‌ترسیدیم. کم‌کم نفس‌های او به شماره افتاد. کرد. هر لحظه داغ تر می شد. مادر گریه @yazeynb میکرد. هم کنار او بود و از هیچ کاری دریغ نمی کرد. انواع داروهای گیاهی و... بالای سر بچه پر بود از جوشانده و دارو. من هم در گوشه ای نشسته بودم و گریه میکردم. سه روز بود که حال برادرم خراب بود و هیچکاری نمی‌توانستیم انجام دهیم. ساعتی بعد صدای و ناله مادر بلند شد! مصطفی جان به جان آفرین تسلیم @yazeynb کرد.برادر داشتنی من در سن یک سالگی از دنیا رفت!! آمدم جلو همه می‌خواستند مادر را آرام کنند. همان جا جنازه او را دیدم.هیچ تکانی نمی‌خورد. دهانش باز مانده بود. مادربزرگ برای اینکه داغ مادر تازه نشود جنازه را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت.به من گفت: صبح فردا پدرت از روستا برمی‌گردد و بچه را دفن می‌کند! خیلی ناراحت بودم. تازه به شیرین زبانی های او عادت کرده بودم. این جدایی برای من خیلی سنگین بود. نشسته بودم گوشه حیاط و گریه می کردم. این های غم انگیز در دوران کودکی هیچ گاه از ذهن من پاک نمی شود. روز بعد را دقیقاً به خاطر دارم روز .بود پدر هنوز از روستا برنگشته بود که صدای آمد! 🔹ادامه دارد... 📚منبع:کتاب شهید @yazeynb صفحه ۱۶ انتشارات شهید
32.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🥀💦💦@yazeynb💦💦🥀🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃‌‌‌‌‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 🔸مستند | با موضوع حجاب 👈 قسمت 🕒 زمان: 14 دقیقه و 20 ثانیه 🔹حجم: 31/5 مگابایت کاری از قرارگاه فرهنگی المهدی دلفان
💠@yazeynb💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 حکایت اولین حکایت رو میخوام از نقل کنم. علی محمدی که من علی آقا صداش میزدم. تو دانشگاه با هم رفیق شدیم. ایشان یک سال از من زودتر وارد شده بود. از اونجایی که هم رشته نبودیم، سبب رفقات ما شرکت در نماز جماعت بود. در نماز همو می‌دیدیم و سلام و علیکی داشتیم. ولی رفتار دوست داشتنی علی آقا من رو به خودش جذب کرد. و موجب رفاقت ما شد. در یک کلام خیلی پسر ی بود. در همون سلام علیک ساده چندتا خصوصیت از شخصیت بزرگش رو لو میداد. اول اینکه خیلی متواضع بود و خاکی لذا باهاش احساس راحتی میکردم دوم اینکه خیلی مهربون و خنده رو بود و حتی سلام و علیک که باهاش داشتی آرامش خاصی رو بهت منتقل میکرد ادامه دارد ان شاء الله...