4_289357186591622250.mp3
15.01M
#ترتیل_قرآن_کریم
📢 با صدای استاد #شحات_انور
📖 جزء #اول
Ⓜ️ حجم فایل : 14 مگابایت
⏱ زمان فایل : 59 دقیقه
💟💚@yazeynb💚
4_289357186591622181.mp3
12.54M
🍀 ترتیل جزء #اول قرآن کریم
💟 @qurankarim1
#تندخوانی_قرآن_کریم
📢 با صدای استاد آقایی
📖 جزء #اول
Ⓜ️ حجم فایل : 4 مگابایت
⏱ زمان فایل : 34 دقیقه
💟 ڪانـال قـرآن 12
🆔 @qurankarim1
4_289357186591622215.mp3
4.37M
🍀 تندخوانی جزء #اول قرآن کریم
@qurankarim1
••[♥️🌿]••
﷽@yazeynb
♦️ # امیرالمومنین
⭕#اول مصیبتش درباره #شخصخودش است. کسانی حقش را غصبڪردند، اذیتش ڪردند، ڪشتند.
این مصیبت چند سال طولڪشید؟ سی سال، چهل سال، پنجاه سال.
⭕#دوم مصیبتش دربارهۍ #اولادش است
. @yazeynb
امت با اولاد علی بد رفتارڪردند. کشتند، فرارۍ دادند، اسیرڪردند.
هرڪارۍ خواستندڪردند.
⌛ اما این هم چند سال طولڪشید؟ این هم دویست سال طول ڪشید... سیصد سال طول ڪشید. بیشتر شد؟❓
نه،❌
تمام شدند امامان🌿.
••
@yazeynb
•[#امامموسیصدر
سال۱۳۵۰ ،سخنرانی در کاشان]•
🚨کودکی که شب #مرد و صبح #زنده شد!😱
(بخش #اول)
@yazeynb
🔵مصطفی را خیلی دوست داشتم.برای من #هم_بازی شده بود.تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف میزد.روز به روز هم دوست داشتنی تر می شد.شیرین زبانی های او ادامه داشت تا اینکه اتفاق بدی افتاد! شدیداً تب کرد. چند روزی بود که تب پایین نمی آمد. دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایدهای نداشت. وضعیت #بهداشت و درمان مثل حالا نبود. ساعت به ساعت حالش بدتر میشد. هیچ کاری از دست ما بر نمی آمد. یکی دیگر از #فرزندان مادرم قبلاً به همین صورت از دنیا رفته بود. برای همین خیلی میترسیدیم. کمکم نفسهای او به شماره افتاد. #تشنج کرد. هر لحظه داغ تر می شد. مادر گریه
@yazeynb
میکرد.#مادربزرگ هم کنار او بود و از هیچ کاری دریغ نمی کرد. انواع داروهای گیاهی و... بالای سر بچه پر بود از جوشانده و دارو. من هم در گوشه ای نشسته بودم و گریه میکردم. سه روز بود که حال برادرم خراب بود و هیچکاری نمیتوانستیم انجام دهیم. ساعتی بعد صدای #شیون و ناله مادر بلند شد! مصطفی جان به جان آفرین تسلیم
@yazeynb
کرد.برادر داشتنی من در سن یک سالگی از دنیا رفت!! آمدم جلو همه میخواستند مادر را آرام کنند. همان جا جنازه او را دیدم.هیچ تکانی نمیخورد. دهانش باز مانده بود. مادربزرگ برای اینکه داغ مادر تازه نشود جنازه #مصطفی را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت.به من گفت: صبح فردا پدرت از روستا برمیگردد و بچه را دفن میکند! خیلی ناراحت بودم. تازه به شیرین زبانی های او عادت کرده بودم. این جدایی برای من خیلی سنگین بود. نشسته بودم گوشه حیاط و گریه می کردم. این #صحنه های غم انگیز در دوران کودکی هیچ گاه از ذهن من پاک نمی شود.#صبح روز بعد را دقیقاً به خاطر دارم روز #چهارشنبه.بود پدر هنوز از روستا برنگشته بود که صدای #مرشد آمد!
🔹ادامه دارد...
📚منبع:کتاب شهید
@yazeynb
#مصطفی_ردانی_پور صفحه ۱۶ انتشارات شهید #ابراهیم_هادی
32.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
حکایت #اول
اولین حکایت رو میخوام از #رفیق_شهیدم نقل کنم.
علی محمدی که من علی آقا صداش میزدم. تو دانشگاه با هم رفیق شدیم.
ایشان یک سال از من زودتر وارد شده بود. از اونجایی که هم رشته نبودیم، سبب رفقات ما شرکت در نماز جماعت بود. در نماز همو میدیدیم و سلام و علیکی داشتیم. ولی رفتار دوست داشتنی علی آقا من رو به خودش جذب کرد. و موجب رفاقت ما شد.
در یک کلام خیلی پسر ی بود.
در همون سلام علیک ساده چندتا خصوصیت از شخصیت بزرگش رو لو میداد.
اول اینکه خیلی متواضع بود و خاکی
لذا باهاش احساس راحتی میکردم
دوم اینکه خیلی مهربون و خنده رو بود
و حتی سلام و علیک که باهاش داشتی آرامش خاصی رو بهت منتقل میکرد
ادامه دارد ان شاء الله...