eitaa logo
کانال مدافع حرم خانم زینب حاج قاسم سلیمانی
1.8هزار دنبال‌کننده
32.8هزار عکس
23.8هزار ویدیو
118 فایل
#شهادت_سردار_سپهبد_قاسم_سلیمانی 😢😢😢😢😢 آهنگ: (یاران چه غریبانه رفتند از این خانه) سر لشڪرِ ایرانی سردارِ سلیمانی هم عاشق قرآن و هم ڪشته قرآنی رفتی و وقارم رفت بر عشق عیارم رفت هم یار ولایت هم سردار دیارم رفت ای یار خداحافظ سردار خداحافظ😢😢😢😢
مشاهده در ایتا
دانلود
منتشر شده از که از ارزشمند حاج آقای سلیمانی از رزمندگان لشکر امام رضا ع برداشت گردید، خودم تا بحال این رو ندیده بودم و برام تازگی داشت. شهید کاوه در حال بازدید و بررسی وضعیت نیروهای مشمول و بسیج لشکرش هست. وقتی وارد صبحگاه میشده از بند پوتین تا جیب خشاب و برگ سینه و مو و ناخن و فردی شخص و لباس و وضعیت سلاح و تکمیل کوله پشتی حاضرین و غایبین و........ را کامل بررسی میکرده است. ایجاد در لشکری که مستقر در منطقه جنگیست آنهم در اون دوران خیلی است. ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ 💚@yazeynb💚
حتما بخوانید👇 . قال و الزمان عجل الله تعالی فرجه : بی یدفع الله البلاء عن اهلی و شیعتی همانا خدا به واسطه من را از اهل و من دور میکند. همه ما این روزها درگیر بلاییم. گاهی بلای خود ، گاهی بلای ترس از آن. آرامش جسمی گروهی و روانی همه ما به هم خورده است. دغدغه های‌مان تا سطح و ژل و .. فروکش کرده. دعواهای بچگانه اصحاب و جنگ انتقام ، بر نگرانی های‌مان افزوده. طوری ، سالها ، به بازی گرفته شده است که ما نقاب‌دارانِ اعتقاد هم این روزها همه شعارهای‌مان را فراموش کردیم. راستش گمان نمیکنم این روزها کسی حتی جرات کند مردم را به دعوت کند، و اگر میکند حتما صابون تمسخر حتی از جانب مذهبی‌پوش! ها را به تن مالیده است. کجاست آن همه شعار و ادعا؟! این نوشته هرگز در پی نفی اهمیت یا عمل به توصیه های نیست ، اما یادمان باشد « با توکل زانوی اشتر ببند » را. نه رهایش کن ، نه را فراموش کن. دوا را طبیب می‌دهد و شفا را خدا. اگر روزی با بلای وبا از سامرا ریشه کن شد ، چون عقیده به اعجاز آن کلام قدسی وجود داشت. اگر امروز من از توسلم اثر نمی بینم چون برای تفنن و آزمون است.._ و صد البته که همین هم بی جواب نمی ماند_ یادمان باشد ، دلسوز ما کسی است که غصه دار همیشگی ماست : انا غیر مهملین لمراعاتکم و یادمان بیاید که حضرتش به مرد بحرینی فرمود اگر همان لحظه مرا صدا می زدید ، دستگیری می کردم. میان این همه توجه به ماسک و ژل و شستشو _ که صد البته لازم است_ از توجه پر از اضطرار به حضرتش غافل نباشیم _ که هزار البته واجب است_ نمیدانم دیگر باید چه رخ بدهد تا متوجه شویم : الهی عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء و ضاقت الارض و منعت السماء را.. 💚@yazeynb💚 شاید هم تا همین جایش بلدیم و ادامه اش را در یاد نمی آوریم که : انت المستعان و الیک المشتکی و علیک المعول فی الشده و الرخا.. کاش بیاییم و بخوانیم ، با تضرع هم بخوانیم که خدای بنده نواز است و مهربان‌تر از مادر.. . در کنار عمل به همه احتیاطات عقلانی و توصیه های پزشکی ، خواندن دعای را در دستور کار خود قرار بدهیم.. مگر بلا چه معنای دیگری دارد؟! . همه را به این دعای شریف دعوت کنیم.. باور کنیم اثر دارد.. با عقیده قلبی بخوانیم🌹 💚@yazeynb💚
🚨کودکی‌ که‌ شب‌ و صبح‌ شد!😱 (بخش ) @yazeynb 🔵مصطفی را خیلی دوست داشتم.برای من شده بود.تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف میزد.روز به روز هم دوست داشتنی تر می شد.شیرین زبانی های او ادامه داشت تا اینکه اتفاق بدی افتاد! شدیداً تب کرد. چند روزی بود که تب پایین نمی آمد. دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایده‌ای نداشت. وضعیت و درمان مثل حالا نبود. ساعت به ساعت حالش بدتر میشد. هیچ کاری از دست ما بر نمی آمد. یکی دیگر از مادرم قبلاً به همین صورت از دنیا رفته بود. برای همین خیلی می‌ترسیدیم. کم‌کم نفس‌های او به شماره افتاد. کرد. هر لحظه داغ تر می شد. مادر گریه @yazeynb میکرد. هم کنار او بود و از هیچ کاری دریغ نمی کرد. انواع داروهای گیاهی و... بالای سر بچه پر بود از جوشانده و دارو. من هم در گوشه ای نشسته بودم و گریه میکردم. سه روز بود که حال برادرم خراب بود و هیچکاری نمی‌توانستیم انجام دهیم. ساعتی بعد صدای و ناله مادر بلند شد! مصطفی جان به جان آفرین تسلیم @yazeynb کرد.برادر داشتنی من در سن یک سالگی از دنیا رفت!! آمدم جلو همه می‌خواستند مادر را آرام کنند. همان جا جنازه او را دیدم.هیچ تکانی نمی‌خورد. دهانش باز مانده بود. مادربزرگ برای اینکه داغ مادر تازه نشود جنازه را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت.به من گفت: صبح فردا پدرت از روستا برمی‌گردد و بچه را دفن می‌کند! خیلی ناراحت بودم. تازه به شیرین زبانی های او عادت کرده بودم. این جدایی برای من خیلی سنگین بود. نشسته بودم گوشه حیاط و گریه می کردم. این های غم انگیز در دوران کودکی هیچ گاه از ذهن من پاک نمی شود. روز بعد را دقیقاً به خاطر دارم روز .بود پدر هنوز از روستا برنگشته بود که صدای آمد! 🔹ادامه دارد... 📚منبع:کتاب شهید @yazeynb صفحه ۱۶ انتشارات شهید