eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
8.3هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#تلنگر.‌. #آیت_الله_فاطمی_نیا 🌹🍃 این همه در اینترنت و کتابها میگردی دنبال اینکه #آقای_قاضی چی گفته
... زير سوال ميرود..! ﺍﺯ شبکه های خارجی یک ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺣﺶ ﭘﺨﺶ می کرد... نشاﻥ داد يک ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ تعدادى ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍ ﺭا ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻮﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩند ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ يك ﺭﻭﺑﺎﻩ آﻣﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ يك ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﻻﺷﻪ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﯿﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺍلآﻥ میرود ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﮔﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎنش را مى آورد... ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ يك ﺭﺑﺎﺕ ﺟﺮﺛﻘﯿﻞ ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩند ﻭ آﻭﺭﺩند در ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ مخفى اش ﮐﺮﺩند ﻭ ﺑﺎ ﻣﺎﯾﻌﯽ خاص ﺍﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ تا ﺍﺛﺮ ﺑﻮ ﺭا ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ببرند... ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ همان ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻭ ۷-۸ ﺗﺎ ﺭﻭﺑﺎﻩ ديگر آمدند ﺳﺮ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺍﻭﻝ ﻫﺮچه ﮔﺸﺘﻨﺪ ﻣﺮﻏﻬﺎ ﺭا ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩند ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺮﺩند ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ آن ۷-۸ ﺗﺎ ﺭفتند ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺸﺘﻦ ﮐﺮﺩ... ﺍین ﺑﻮﺩ ﮐﻪ مدام ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﺮش را ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﮐﻪ ﺩاشتند ﺩﻭﺭ مى شدند ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿد!! ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﯿﻢ ﮐﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩند ﺗﺎ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺩﻳﺪ ﺍﯾﻦ دفعه ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺑﺎ ﺩﻧﺪاﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑُﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﯿﻢ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ آمدند ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ هماﻥ ﮐﺎﺭ ﺭا ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩند ﻭ ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺳﻮﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ و بوى مرغها را با اسپرى پاک كردند؛ ﺭﻭﺑﺎه ها ﻭﻗﺘﯽ دوباره ﺭﺳﯿﺪند ﻫﺮچه ﮔﻮﺩﺍﻟﻬﺎ ﺭا گشتند ﻭ ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪند ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻨﺪ... ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺭا نشان ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩیگر ﺟﺴﺖﺟﻮ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ماﻧﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ای ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭼﮏ ﮐﺮﺩند ﺩﯾﺪند ﮐﺎﻣﻼً ﻣُﺮﺩﻩ... ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻻﺷﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮑﯽ ﺑﺮﺩند ﻭ ﮐﻠﯽ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩند ﺩﯾﺪند ﺩﻗﯿﻘﺎً ﻋﮑﺴﻬﺎ ﻭ آﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ نشاﻥ میدهد ﺍﯾﻦ ﺣﯿﻮاﻥ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﯾﮏ ﺷﻮﮎ ﻋﺼﺒﯽ ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣُﺮﺩﻩ! ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ ﮔﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ است ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ میکند ﺻﺪﺍﻗﺘﺶ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ، ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯿﺰند ﻭ ﻣﯿﻤﯿﺮد؛ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﻤﯿﺮد... زیادند کسانی كه می آیند ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻪ ﺯباﻥ مى آورند و زمانیکه ﺣﺘﯽ ﺩﺭﻭغ هایشان آﺷﮑﺎﺭ میشود ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺮوند ﻭ ﺍﺻﻼً ﺧﻢ ﺑﻪ ابرﻭ نمى آورند ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺎکتر ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ... ﭼﻘﺪﺭ زشت است ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮسد ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺍﺯ او ﺩﺭ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﭘﯿﺸﯽ ﺑﮕﯿﺮند ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ گرچه بى رﺣﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ تكان دهنده اى ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺖ. .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۵_بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان فارسان، روستای کران) (۱۳۳۹ ه.ش) شهید رضا ابوالحسنی🌷 (استان البرز، شهرستان کرج) (۱۳۳۹ ه.ش) شهید محمدحسین میرزازاده اناری 🌷 (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۴۱ ه.ش) شهید ابوطالب کریمی🌷 (استان یزد، شهرستان ابرکوه، روستای مریم آباد) (۱۳۴۲ ه.ش) شهید حشمت‌الله دهقانی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۳ ه.ش) شهید عباس خلجیان🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۴ ه.ش) شهید سیدجلال هاشمی سنگتراشانی🌷 (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۵۹ ه.ش) خلبان شهید محمدتقی منصور قریشی🌷 (استان تهران، شهرستان شمیرانات) (۱۳۵۹ ه.ش) خلبان شهید خسرو اخباری🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) خلبان شهید جلال دمیریان🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید علی بابا بهرامی 🌷 (استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان شهرکرد، روستای بیرگان) (۱۳۵۹ ه.ش) خلبان شهید احمد نادی🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محمد بقرائی🌷 (استان تهران، شهرستان ورامین) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید عبدالله پورمیر بلوک جلالی🌷 (استان گیلان، شهرستان آستانه اشرفیه) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید حسین نوری زیدسرایی🌷 (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید مدافع حرم حمیدرضا اسداللهی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید علی رضا ثقفی🌷 (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید سیدحسن رضوی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید احمد نعمتی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید علی نقی نوروز محمدی🌷 (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید جعفر نقدی مشهدی کلایی 🌷 (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدرضا حسین‌پور🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حمیدرضا برکیان🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید اکبر یگانه دوست🌷 (استان کرمان، شهرستان کهنوج) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم جواد محمدی مفرد🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم ابوذر داودی🌷 (استان فارس، شهرستان رستم، روستای حسین آباد) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم فریدون احمدی 🌷 (استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۹۵ ه.ش) جانباز شهید رحیم حق دوست🌷 (استان گیلان، شهرستان آستانه اشرفیه) (۱۳۹۵ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
|♥️| غـم‌دردلــ❥ ماست غصھ‌فـــراوان‌داريـم ...⇩ چھ‌بايدگذردبرما ڪھ‌بدانيم،تُـ♡|°راڪم‌داريم؟! 🏴 🏴 🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹           🍃 🏴 @Yazinb3🏴🍃
کـاش زودتـر بیـایی💔 که خیـره به قـامتت؛ آل یـس بـخوانیم...! اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه
گفتم وضاقَت‌الاِرض هواے‌زمین‌نفس‌گیرشده گفتۍ↓ لاتَخَف‌ولاتَحزَن‌اِنّا‌مُنجوکِ نگرون‌نباش نجاتت‌میدیم من‌‌دلخوش‌بہ‌وعده‌هاے‌توام
نه شما از گلوله میترسید نه آقای اصغر نه شاگردان مکتبتان ... ☝️ سلام بر پوتین های بی پا،💔 سلام بر سینه های سوخته‌ی شما،💔 سلام بر آنانی که در آخرین فراز زیارتنامه خود به زیارت سبزترین سیرت و سرخ ترین صورت تاریخ نائل شدند.💔💔 فرمانده🌹 سرباز 🌹 🏴 🏴 🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹           🍃 🏴 @Yazinb3🏴🍃
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_بیست_و_هشتم🌹🍃 🌹🍃🌷🍃🌹 #مامان_زهرا به خانه آمد... رفتم کنارش ،نگاهش کردم..
🌹🍃 🌹🍃 ماشین ها برای رفتن به تشییع جنازه درب منزل ما صف کشیده بودند... هنوز باور نمیکردم که پدرم رفته. از در حیاط خارج شدم... همه ی فامیل جمع بودند... لباس های تنشان خبر از داغدار بودنشان داشت. چند قدم از در فاصله گرفتم و برگشتم تا دیوار ها را ببینم... اعلامیه بابا... بنر های تسلیت... فریاد زدم... ،نههههه، کی گفته بابای من مرده؟کی به شماها گفته بیاید؟ برید خونه هاتون...برییییید...الان بابام از سرکار میاد میبینه این همه آدم جمع شده اینجا نمیتونه استراحت کنه.برید خونه هاتون😭 اینارو از دیوارا بکنید...زود باشییییید. فریاد میزدم و هق هق میکردم... همه با حرف های من زجه میزدند و عمو سعی داشت آرامم کند. عمو را هول دادم و به سمت اعلامیه و بنر ها دویدم... اعلامیه را از دیوار کندم و پاره کردم... فریاد میزدم : ،دروغهههه بابای من زنده اس😭 به سمت بنر ها رفتم ،اولین بنر را از دیوار کندم... عمو آمد دستم را گرفت و مرا در آغوش کشید و گریه کرد... در آغوش عمو دست و پایم بی حس شد و از حال رفتم. پسر عمو و عمه برایم آب آوردند تا کمی سرحال شدم... همه آماده رفتن به بهشت زهرا (سلام الله علیها) بودند. در ماشین عمو محمد نشستم و سرم را به شیشه ماشین تکیه دادم. مریم،خواهر بزرگم به همراه مادرم با ماشین عمو حسین میرفتند. من و مهدی هم با عمو محمد. مهدی فقط شش سالش بود. هنوز نمی‌دانست چه بلایی سرمان آمده... اما بی تابی میکرد و می خواست مرا آرام کند... من، آرام نمیشدم... لحظه به لحظه حالم بدتر میشد. بی تاب بودم برای بابا... برای دیدن روی ماهش... برای اینکه صدایش کنم ،تا با مهربانی پاسخم دهد... اما انگار این روزهای خوب به خاطره پیوست و من تمام دارایی ام را از دست دادم. ...🌹🍃 🌹🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
چقدر اين متن دلنشينه... 👌 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﻪ نفر ﻣﯿﺮنجی... ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪیش... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ میمونه... ﮐﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺖ... ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧمه... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺸﻪ..! ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ و ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻧـــﻪ... ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺳﺖ! ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﻂ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺶ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ..! ﯾﻪ ﭼﯿﺰ سنگين مثل... "ﺣــــﺮﻣـــــﺖ"
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱۶_بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان تهران، شهرستان شمیرانات) (۱۳۲۸ ه.ش) شهید محسن حاجی بابا🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۷ ه.ش) شهید علیرضا حجت‌دوست🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۴۳ ه.ش) شهید علیرضا دهقان طزرجانی🌷 (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۵۵ ه.ش) شهید احمد قاسمی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان گناباد، روستای سقی) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محمدعلی ظاهری🌷 (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید فرهاد ناصری🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید حسن مجلسی بالدرلو🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید مدافع حرم احمد حیاری🌷 (استان خوزستان، شهرستان شوش دانیال، روستای مالک اشتر) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید علی یدالله‌پور🌷 (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید عباسعلی میرزاجانی نوش آبادی🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید عبدالحسین پنجی🌷 (استان گیلان) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید میربهروز ندایی🌷 (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید عباسعلی سبزیان فیضی🌷 (استان اصفهان، شهرستان کاشان) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید محمود عمو 🌷 (استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید حمید پژمان پور🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) • شهادت شهید سعید شجاعی‌فرد (۱۳۶۴ ه.ش) شهید محمدرضا علی حسینی🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای قدرت آباد) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید مصطفی کرباسیان🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدابوالقاسم رستگارطهرانی مقدم🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدرضا کلاته بجدی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدتقی شفایی مقدم🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حسن مشایخ نعمتی🌷 (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدسعید میرکریمی🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید آرمان نعمتی🌷 (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید صمد مرادی کلمه نو🌷 (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید محمد عبدی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۷۷ ه.ش) شهید مدافع حرم محمدرضا حسینی‌مقدم🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان تربت حیدریه) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم محمد مسرور🌷 (استان فارس، شهرستان کازرون) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم محمود هاشمی سنجانی🌷 (استان قم، شهرستان قم) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم سجاد دهقان🌷 (استان فارس، شهرستان کازرون) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم علی جوکار🌷 (استان فارس، شهرستان کازرون) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم عسکر زمانی🌷 (استان فارس، شهرستان نورآباد ممسنی، روستای تیرازجان) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم محمدکاظم (پژمان) توفیقی🌷 (استان فارس، شهرستان کازرون) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم ستار اورنگ🌷 (استان کهگیلویه و بویراحمد، شهرستان یاسوج، روستای نقارخانه) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع🌷 (استان مازندران، شهرستان بابلسر، شهر بهنمیر) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم سعید سامانلو🌷 (استان قم، شهرستان قم) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مدافع حرم سیدفخرالدین تقوی‌نژاد🌷 (استان فارس، شهرستان کازرون، شهر قائمیه) (۱۳۹۴ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🏴 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 #
🏴 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 :بانو بهناز ضرابی.. فصل سیزدهم ..( قسمت ۸)🏴 🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴 یکی از خانم ها که دعاهای زیادی را از حفظ بود شروع کرد به خواندن دعای توسل ما هم با او تکرار می کردیم. بچه ها نق می زدند و گریه می کردند. کلافه شده بودیم یکی از خانم ها که این وضع را دید بلند شد و گفت: این طوری نمی شود هم بچه ها گرسنه اند و هم خودمان. من می روم چیزی می آورم بخوریم دو سه نفر دیگر هم بلند شد و گفتند: ما هم با تو می آییم. می دانستیم کار خطرناکی است اولش جلوی رفتنشان را گرفتیم اما وقتی دیدیم کمی اوضاع آرام شده رضایت دادیم و سفارش کردیم زود بر گردند.با رفتن خانم ها دلهره عجیبی گرفتیم که البته بی مورد هم نبود. چون کمی بعد هواپیماها پیدایشان شد. دل توی دلمان نبود این بار هم هواپیماها پادگان را بمباران کردند هر لحظه برایمان هزار سال می گذشت تا اینکه دیدیم خانم ها از دور دارند می آیند می دویدند و زیگزاگی می آمدند بالاخره رسیدند با کلی خوردنی و آب و نان و میوه. بچه ها که گرسنه بودند با خوردن خوارکی ها سیر شدند و کمی بعد روی پاهایمان خوابشان بردند. هر چه به عصر نزدیک تر می شدیم نگرانی ما هم بیشتر می شد.نمی دانستیم چه عاقبتی در انتظارمان است با آبی که خانم ها آورده بودند وضو گرفتیم و نماز خواندیم. لحظات به کندی می گذشت و بمباران پادگان همچنان ادامه داشت. دیگر غروب شده بود و دلهره و نگرانی ما هم بیشتر. نمی دانستیم باید چه کار کنیم.به خانه برگردیم یا همان جا بمانیم. چاره ای نداشتیم به این نتیجه رسیدیم بر گردیم. در آن لحظات تنها چیزی که آراممان می کرد صدای نرم و حزن انگیز خانمی بود که خوب دعا می خواند و این بار ختم امن بجیب گرفته بود. نزدیکی های خانه های سازمانی که رسیدیم دیدیم چند مرد نگران و مضطرب آن دور و بر قدم می زنند ما را که دیدند به طرفمان دویدند یکی از آنها صمد بود.با چهره ای خسته و خاک آلوده. بودن هیچ حرف دیگری از اوضاع پادگان پرسیدیم آنچه معلوم بود این بودکه پادگان تقریبا با خاک یکسان شده و خیلی ها شهید و مجروح شده بودند چند ماشین جلوی در پارک شده بودصمد اشاره کرد شوار شویم پرسیدم کجا؟ گفت: همدان کمک کرد بچه ها سوار ماشین شدند.گفتم: وسایلمان کمی صبر کن بروم لباس بچه ها را بیاورم. ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ...‌ ...🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🕊🌷بسم رب الشهدا الصدیقین🌷🕊 ۳۳ روزه لبنان می گذشت با گرفتم و گفتم: داداش این لباسی که پوشیدیم الکی نیست که شنیدم خود حاجی هم رفته لبنان بیا بریم التماس کنیم ما رو هم بفرستن برای جنگ مصطفی جون من سه روزه که نامه نوشتم و درخواست اعزام دادم دیر بفکر افتادی خیلی نامردی تلفن رو قطع کردم و تو دلم کلی بدوبیراه گفتم به اصغر آخه هیچ وقت تک خور نبود، همیشه هرچی داشت اول می داد به دور و وری ها بعد خودش خودکارم رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن بسمه تعالی به... از... موضوع: درخواست اعزام با عرض سلام و احترام... شاید ده دقیقه طول کشید در اتاقم باز شد، دیدم اصغر با اون هیبت حیدری و محاسن نرم و زیباش و اون لبخند همیشگی و ملیحش ایستاده بین چارچوب در و یه نگاه چپ به من میکنه، بهش گفتم: ؟ ؟ بی معرفت!!! حالا گوشی رو رو من قطع میکنی؟ روی من؟!!! بدون اینکه به من بگی رفتی درخواست اعزام دادی! - نمیخواستم کسی بفهمه، الانم نباید بهت می گفتم اما وقتی دیدم میخوای داوطلب بشی دلم نیومد که به تو نگم. الانم حواست باشه کسی نفهمه آخه ریا میشه( باخنده) حالا داری چه غلطی می کنی؟ دارم درخواست می نویسم، بیا یکم کمکم کن برگه A4 رو از زیر دستم درآورد و هم زمان سرم رو گاز گرفت و گفت: اینم تنبیهت ات بود که دیگه تلفن رو رو من قطع نکنی شروع کرد به نوشتن؛ بعد من پاک نویسش کردم و با موتور اصغر رفتیم ساختمان فرماندهی و نامه رو تحویل دبیرخانه دادیم. تو راه برگشت بهم گفت: یه سر بریم پیش ... یه مقدار پول ازش قرض بگیرم لازم دارم. ۵۰ هزار تومن گرفت، وقتی برگشتیم قرارگاه همین که میخواستیم چای بخوریم یکی از سرباز ها در زد و اجازه گرفت تا وارد اتاق بشه پسر خوبی بود، بچه افسریه، فقط یکم زیادی شرارت داشت از بس فرار کرده بود از خدمت، ۴ سالی می شد که خدمتش ادامه داشت، اما حالا تنها نبود، دیگه زن و یه بچه ۶ ماهه هم داشت اسمشم حسین... بود گفتم: بله حسین جان کاری داری؟ گفت: آقای گودرزی یه مشکلی برام پیش اومده یه مقدار پول لازم دارم میتونید بهم قرض بدین؟ بهش گفتم: دو سه روز دیگه بیا کارت رو راه میندازم حتما. دیدم بلند شد و دست کرد توی جیبش و همه ۵۰ هزار تومنی رو که گرفته بود داد به حسین و راهیش کرد که بره گفتم: این چه کاری بود خودت گیر بودی گفت: اون سربازه بیشتر از من گیره حالا من یه کاریش میکنم حالا 🌷🕊 و هر لحظه خاطرات اون توی مغزم جولان میدن، خاطراتی که هر کدومش ساعت ها قلبم رو به درد میاره . 🌷🕊 🌷🕊 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2