eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
8.7هزار ویدیو
29 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
آخر شبيه جد غريبش شهيد شد آري دعاي خسته دلان مستجاب بود غربت براي آل علي تازگي نداشت در آن ديار كشتن مظلوم باب بود اما فداي بي كفن دشت كربلا آلاله اي كه زخم تنش بي حساب بود هم نعل تازه بر بدنش ردّ پا گذاشت هم داغديده ی شرر آفتاب بود 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
گوشه حجره بی صدا بودی 1.mp3
8.83M
🔳 شهادت امام جواد (صلوات الله علیه) 🌴گوشه ی حجره بی صدا بودی 🌴به غم و غصه مبتلا بودی حسین سیب سرخی زمینه 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند😔 جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند پشت این حجره دربسته چه گفتی تو مگر که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند شهادت مظلومانه ابن‌الرضا جواد الائمه تسلیت باد 🏴 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼️سیاهپوش کردن حرم مطهر امام جواد پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست؟ فرمودند ؛ از شخص کریم همینکه درخواست ‌کنید به شما عنایت میکند ولی« جواد »خود به دنبال سائل‌‌میگردد تا به او عطا کند ... شهادت امام جوادعلیه السلام🥀 امام زمان عج الله و همه ی عاشقان آقاجان و شمابزرگواران تسلیت عرض می نماییم. 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 اینکه‌ من‌ بیام‌ سنگ‌ریزه‌ بریزم‌ تو دهنم‌ که‌ حرف‌ نامربوط‌ نزنم‌ و‌ کم‌تر بشه‌ حرف زدنم، شاید خوب‌ باشه‌ ولی‌ هنر نیست اینکه‌ تو آزاد باشی‌ و رعایت‌ کنی‌ قشنگه.. 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
دوستی‌ها تو‌ جبهه ؛ ‌طوری‌ بود‌ که‌ از میون‌ گلوله‌ها همدیگه رو‌ بیرون‌ می کشیدن سعےکنید‌ دوستانی داشته‌ باشید که‌ همدیگه رو از گناه‌ نجات‌ بدید . . . ! 🌿 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
📸 رهبرانقلاب: امام جواد الگوی حركت ملّت ايران بود 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
آن بی حیا به دادن زهر اکتفا نکرد 1.mp3
4.9M
آن بی‌حیا به دادن زهر اکتفا نکرد تنها به کشتنت دل خود را رضا نکرد 🎤: کربلایی حمید‌رضا علیمی 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
خداونـــد مقربترین بندگــان خویــش را از میان عشــــاق برمیگزیند تا گره کور دنیا را به معجـزه عشــق بگشایند... 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
چہ‌زیبا‌گفت‌حاج‌حسین‌خرازی !' یادمون‌باشه!کہ‌هرچی براےِخُدا کوچیکی و‌افتادگی کنیم خدا‌در‌نظر‌بقیہ‌بزرگمون‌میکنه 🌹🏴 ....🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊 فصل اول..(قسمت شش
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل اول..(قسمت آخر)🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین از پشت يك ماشين سرخ رنگ آتشنشاني به سويشان شليك ميشد. حالا ارتشيهـا پشـت دو نفربرِ نظامي سمت غربِ محوطه، موضع گرفته بودند. جوان رو به جمع برگشت وبا صدايي كه همه را ساكت كرد، فرياد زد: از ساختمان رو به رو شليك ميكنند، بالاي پشت بام هستند، شش، هفت نفر يا بيشتر، درست نديـدم. پشـت دو پنجـرة سمت راست مقابل ما سنگر گرفتهاند، پشت ماشين آتشنشاني هم. تقريباً محاصره شدهايم، بجز سمت غرب كه خودي هايند. كسي از ميان جمع، چنانكه چاره بخواهد، گفت: خُب؟ مردي حدود سي ساله با اندام نه چندان درشت اما ورزيده گفـت: خُـب كـه خُب، فاتحة خودمان را ميخوانيم و راست ميرويم توي شكمشان! جوان گفت: يكي با من بيايد، بقيه زير خط آتـش مـا بپرنـد پـايين و پشـت نزديكترين ماشين به ساختمان موضع بگيرند، پشت همان تويوتاي آبي بعد، رو به مرد كرد و گفت: شما با من بيا. مرد پلكهايش را خواباند و سرش را كمي خم كرد كه، قبول. جوان گفت: من ساختمان را دارم، شما حواست به آنجا باشد كه از پشت تير نخوريم. با دست محوطة ميان ساختمان و باند فرود و ماشين آتشنشـاني را نشـان داد. آن وقت بدون آنكه منتظر جواب مرد شود، به سـوي پلكـان رفـت.اسـلحه را از ضامن خارج كرد و آن را روي رگبار گذاشت و بسرعت بيرون زد. اسلحه را بـه سينه چسباند، در خود گرد شد و از آن سوي پلكان كه نرده نداشت، پريد پـايين، شانهاش كه به زمين رسيد، باز شد، غلتيد و پشت پلكان موضـع گرفـت.در ايـن لحظه،سوي پنجره كه نزديكترين هـدف شود،شـليك كـرد.صـداي فـرو ريخـتن شيشه هايي كه هنوز نشكسته بودند،در محوطه پيچيـد.دوبـاره شـليك كـرد. مـرد همراهش هم بعد از او پريد. هر دو زير شكم هواپيما پشت به پشت هم به دو سو شليك ميكردند. گلوله ها از رو به رو هم، بي وقفه مـيباريـد، بـه بدنـة هواپيمـا مي نشست يا در برخورد با فلز پلّه ها كمانه ميكرد. زير خط آتش آنها، نيروهاي ديگر يكي يكي از پله ها مي پريدند. فقط اسـلحه و خشاب با خود داشتند. آخرين نفر كه پريد، ميان زمين و هوا تيـر خـورد، فريـاد كوتاهي كشيد و افتاد. از بالاي ساختمان كسي با لباس و دستار كـردي برخاسـت. جـوان، موشـك آر،پي،جي را بر شانهاش ديد و دلش فرو ريخت. پيش از آنكه بتواند عكس العملي نشان دهد، موشك شليك شد. جوان براي لحظه اي چشمهايش را بست و احساس كرد آتش گرفته است.گلوله در هوا منفجر شد، درست بالاي هواپيما. جوان رو كرد به ديگران ـ كه حالا زير شكم هواپيما بودند و سعي داشتند بـا شدت آتش، دشمن را از ساختمان بيرون برانند ـ و فرياد زد: پراكنده شويد،پشت ماشينها سنگر بگيريد. آر،پي،جي دارند با دست، نزديكترينشـان را هـل داد و بـه دنبـال مـرد آر،پي،جـيزن چشـم چرخاند؛ نبود. اما بوي خطر را احساس ميكرد. مردي كه با جـوان پـايين پريـده بود، با فرياد گفت: «من ميروم سمت ماشين، از پشت هوايتان را دارم خيز برداشت. از زير شكم هواپيما، خميده به سوي ماشين آتشنشـاني دويـد. بارش گلوله چنان بود كه نميشد به ساختمان نزديك شد. چند نفر پشت تويوتاي آبي رنگ سنگر گرفته بودند. ميكوشيدند تيرباري را كه پشت پنجرة سمت چـپ كمين كرده بود، خاموش كنند. جوان بار ديگر آر،پي،جيزن را پشت پنجره ديد. دنـدانهايش را بهـم فشـردو تمام گلوله ها را به سوي او شليك كرد. وقتي قاب پنجره از حضور مرد خالي شد،جوان نَفَسي از سر آسودگي كشيد. سينهخيز تا نزديك پلكان رفت. اسلحهاي را از كنار جسدي كه همانجا افتاده بود، برداشت و به سينه چسباند. به سوي تويوتـاي آبي غلتيد. آنها كه تنگ هم نشسته بودند، جمعتر شدند و او پشت لاسـتيك جلـو جا گرفت. نَفَسزنان پرسيد: «نارنجك نداريد؟» هيچ كس نداشت. همه با سلاحهاي سبكي كه از سپاه اصفهان گرفتـه بودنـد، اعزام شده بودند. جوان، رو به آنها گفت: «بايد خودمان را به سـاختمان برسـانيم، چارهاي نيست. نبايد تعدداشان زيادتر از ما باشد.» با دست به آنها كه هنوز زير شكم هواپيما بودند، علامـت داد تـا بـا پوشـش آتش، گروهش را حمايت كنند. در همين لحظه، كسي از كنـارش گفـت: «آنجـا را...» جوان سرش را چرخاند و به سويي نگاه كرد كه او با انگشـت نشـان مـيداد. ماشين آتشنشاني پر گاز به سوي آنها ميآمد.پشت فرمان مردي نشسته بود كه از هواپيما پايين پريد.كسي با لباسِ نظامي كنارش بود. انفجاري درست كنار ماشين، زمين را لرزاند و تكههاي آسفالت را به هوا برد. ماشين به راست و چـپ كشـيده شد و دوباره تعادلش را به دست آورد. جوان بسرعت به سوي ساختمان برگشـت و با چشم همه جا را در پي آر،پي،جيزن كاويد. ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---