🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_عارف_۱۲_ساله🌹🕊 #خاطرات : #شهید_رضا_پناهی 🌹🍃 فصل اول..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشه
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_عارف_۱۲_ساله🌹🕊
#خاطرات : #شهید_رضا_پناهی 🌹🍃
فصل دوم..( قسمت اول )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
#روز_اول_مدرسه
چند روز قبل از رفتن به مدرسه، وقتی رضا را صبح ها بیدار می کردم، می گفت: مامان وقت مدرسه رفتنم نشده؟ عاشق مدرسه بود. قبل از مدرسه رفتن، حروف الفبا و شعر خواندن را به رضا یاد داده بودم. دوران پیش دبستانی و کلاس اولش را در مدرسه ملی تامین سعادت پیشین و هاجر کنونی در مصباح کرج سپری کرد. روز اولی که مدرسه رفت، مانند کسی که منتظر امر مهمی باشد، صبح زود سریع از خوا بلند شد. بعد از سلام کردن پرسید؛ مامان، امروز دیگر باید برم مدرسه؟
با تایید من بسیار خوشحال شد. صبحانه خورد. روپوش مدرسه اش را پوشید، کیفش را روی دوشش اندخات. از زیر قرآن ردش کردم. دست در دست من رفتیم مدرسه. می گفت: شما برو من خودم تنهایی می رم مدرسه.
دانش آموزان زیادی بودند که روز اول از مدرسه می ترسیدند، ولی رضا می گفت: من نمی ترسم شما برگردید. همه سفارشات را بهش کردم. گفتم: سرکلاس مودب بشین. به حرفای معلمت خوب گوش کن. درس ها رو کامل یاد بگیر. یک دفترچه یادداشت هم توی کیفش گذاشتم و گفتم به معلمت بده و بگو تکالیف مربوط به منزلت را یادداشت کند تا من در جریانش قرار بگیرم .یادم است خیلی ذوق کرده بود. زرنگ و درس خوان بود شوخ طبع و صبور بود. مهربانی اش زبان زد بود. معلم ها و مدیرش همیشه ازش راضی بودند مدیرش می گفت بازی گوشی های کودکانه دارد ولی با اخلاق و نمونه است. سال اول دبستان را با نمرات خوب قبول شد. برایش دوچرخه خریدیم.
درس علوم را زیاد دوست داشت. می گفت اگر بزرگ بشوم،پ زشک می شوم. زمانی که می خواست به جبهه برود، به او گفتم: تو که گفته بودی می خوام پزشک بشم؟ گفت : مامان امام فرمان جهاد داده است. امروز وجود من توی جبهه لازمه. فعلا آرزوم چیز دیگه ایه. اگر به آرزوم توی جبهه نرسیدم، بر می گردم آرزوی مدرسه ام رو دنبال می کنم.
یادم هست که یک مرتبه که با پدرش به مدرسه مراجعه کرده بودیم، مدیر مدرسه به ما سفارش کرد از مشورت رضا در کارهایمان بهره مند شویم. پدر رضا لبخندی زد مدیر گفت: من هم از او در برخی کارها مشورت می گیریم. درست می گفت: برای من این موضوع ثابت شده بود. یک روز یکی از بچه های محل، به خواستگاری خواهرش آمد. به رضا گفتم: نظر شما چیه؟ جوان خوبیه؟ خصلتی داشت که هیچ وقت بد کسی را نمی گفت. چیز خاصی از آن جوان نگفت. فقط گفت: بهتر است خواهرم را به او ندهید. معنی حرفش را فهمیدم. ما هم به خواستگارش پاسخ منفی دادیم.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---