eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
با سلام خدمت شما بزرگواران #قصد داریم ان شالله از امروز #کتاب_علی_بی_خیال (زندگی نامه شهید علی حی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل اول..( قسمت اول)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین علی در اول فروردین سال ۱۳۴۴ در شهر مریوان در خانواده ای متوسط و‌مذهبی چشم به جهان گشود. نام او را به خاطر به امیرالمومنین علیه السلام ٫علی نهادند. پدرش مرحوم محمود حیدری درجه دار ارتش بود و مادر مرحومش خانه دار که هر دو علی را خیلی دوست داشتند و به او عشق می ورزیدند. علی در دو سالگی کنار مادرم در آشپزخانه نشسته بود.مادر مشغول طبخ غذا که به یک باره علی داخل آب جوش افتاد و آرنج و‌شکمش دچار آسیب شد. خدا علی رو به ما برگرداند ولی آثار سوختگی روی بدنش ماند. چهارساله بود.سال چهل و هشت.ما مریوان بودیم.من یازده سالم بود.نیمه شب با صدای علی همگی بیدار شدیم! من ترسیده بودم.خواهرم همین طور.گفتیم علی جان چی شده؟ گفت:مگه شما نمی بینید؟حضرت محمد صلی الله علیه و آله به اتفاق ائمه دارند قرآن می خوانند!ما شوکه شده بودیم.پدرم به شدت گریه کرد..‌ پدر با علی خیلی با احترام و ادب رفتار می کرد.حتی در نامه هایی که در دوران جبهه برای علی می نوشت این احترام کاملا معلوم بود. اما باید بگویم پدر علی اهل همدان بود.برای خدمت سربازی رفته بود سنندج. بعدها در همانجا به استخدام ارتش درآمد و‌در شهرهای مختلف مانند سقز ٫بانه و مریوان مشغول خدمت شد. ازدواج با دختری اهل سنندج باعث ماندگاری او در کردستان شد. همزمان با بازنشستگی پدر در سال ۱۳۴۹ و با مشورت فامیل به تهران مهاجرت کردند. پدر و مادر علاقه زیادی به امیرالمومنین علی علیه السلام داشتند.برای همین نام سه فرزند از پنج فرزندشان فاطمه٫محمد و علی بود. علی به خاطر هوش و ذکاوتی که داشت٫تحصیل خود را از سال ۱۳۵۰ در تهران آغاز کرد. شروع تحصیل او از مدرسه ابتدایی دانش و اخوت بود که توی محله خزانه از جمله مدارس مذهبی بود.مسئولین مدرسه جدای از درس های عادی مدارس به مسائل دینی٫مذهبی و تربیت اسلامی اهمیت زیادی می دادند. علی تحت تعلیم معلمینی چون مرحوم حاج حسین پایدار٫جلال الدین غروی٫حاج محمد لروند که از انقلابیون و مذهبی های قبل انقلاب بودند٫درس علم و‌ دین و اخلاق را فرا گرفت تا سال ۱۳۵۵ در آنجا با نمرات عالی دوران تحصیل ابتدایی خود را گذراند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل اول..( قسمت اول)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل اول..( قسمت دوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین علی به خاطر اینکه در یک خانواده نظامی به دنیا آمد٫بسیار انسان منظمی بود.پدر من به دلیل اینکه ارتشی بود و ماموریت به ایشان میخورد٫باید هر چهارسال یکبار به یکی از شهرستان های استان کردستان میرفت. ما به تهران آمدیم .اولین معلم علی یک روحانی به نام آقای انصاری بود و این زمینه معنوی خوبی در علی ایجاد کرد.علی هم از جهت درس و هم از جهت اخلاقی نمونه بود.به طوری که زبانزد خاص و عام شده بود. همیشه مرحوم پایدار ما را میخواستند و جوایز مختلفی به علی می دادند.یک کارنامه اخلاقی برای بچه ها تشکیل داده بودند که نمره علی همیشه عالی بود. علی در دوره ابتدایی باتوجه به سن کم ٫دارای اخلاقی نیکو و اسلامی بود.همه از او راضی بودند٫در همان سالهای دبستان علاقه زیادی به شرکت در نماز جماعت داشت.سطح نمراتش از همه بچه های خانواده بیشتر بود.بسیار منضبط بود و کارهایش را به موقع و‌ زود انجام می داد. کلاس اول ابتدایی معلمشان دو روز مانده به عید تکالیف عید نوروز را داده بود و انصافا تکالیف سنگینی بود. قرار بود که بعد از تعطیلات تکالیف را ببرد و به معلم نشان دهد.منتها علی نمی دانست که باید آخر تعطیلات ببرد!همان شب نشست و تا آخرشب بیدار بود. همه را یک جا نوشت.فردا برد مدرسه و نشان معلم داد. معلم هم که خدا خیرش بدهد ٫همه را خط زد و گفت:من نگفتم الان بیاور٫حالا باید دوباره بنویسی و علی مجبور شد با دستان ضعیفش دوباره آن ها را بنویسد. کارها در خانه تقسیم شده بود.وظیفه خریدن نان منزل به عهده علی بود. ما هم در منزل خودمان وظایفی داشتیم٫ولی از زیر آن در می رفتیم٫ اما علی خیلی مقید بود با سلیقه خاصی هم این کار را می کرد.نان ها را ابتدا خنک می کرد و منظم می چید. به خانواده خیلی اهمیت می داد .وقتی می گفت مادرم گفته فلان ساعت بیا.سر ساعت می رفت.با اکراه هم نمی رفت.با علاقه می رفت. وقتی از مادرم یاد می کرد٫ عشق در آن موج می زد.به رضایت آن ها خیلی اهمیت می داد.وقتی هم نماز می خواند٫ با تمام وجود نماز می خواند.خواهرش می گفت:حدود دوازده ساله بود با قرقره های خیاطی خواهر بزرگم و مقداری مقوا و چسب ٫مبل و صندلی درست کرد.به من هم یاد داد٫این در حالی بود که هیچ آموزشی ندیده بود.علی در خیلی از کارهایش خلاقیت داشت و این تا آخر عمرش ادامه داشت. برادرش می گوید؛علی در دوره راهنمایی در یکی از مدارس خزانه بخارایی پیش «آقای لروند» بود. ایشان یکی از افراد انقلابی بود که جلسات فراوان و متعددی را برای بچه ها برگزار می کرد و این موضوعات واقعا زمینه خیلی خوبی برای رشد علی به وجود آورد.علی در همان مدرسه راهنمایی با شهید کاسه ساز آشنا شد.به همراه این شهید به جلساتی می رفتند که مسایل انقلابی٫عقیدتی و احکام در آن مطرح می شد و علی پایه های اعتقادی اش از همان جلسات ساخته شد. تا اینکه ساواک وحشیانه حمله کرد و چند نفر از گردانندگان این جلسه را دستگیر کرد. علی که حالا یک نوجوان سیزده ساله شده بود در این مجالس بر افکار مذهبی و سیاسی خود افزود وچهره واقعی رژیم وقت برایش آشکار شد. نزدیک ایام انقلاب بود.علی وارد دبیرستان شد.از ترمینال جنوب به سمت سه راه افسریه که می رفتیم٫در چهارراه فدائیان اسلام دبیرستان دکتر عمید واقع شده بود.به آن کالج دکتر عمید هم می گفتند! ما برای دبیرستان یا باید می رفتیم نازی آباد و یا دکتر عمید.بیشتر بچه های خزانه می رفتند دبیرستان عمید. ما با بچه های دبیرستان دکتر عمید٫که خودم نیز در آنجا درس می خواندم بیشتر اوقات درس ها را تعطیل می کردیم و می رفتیم در تظاهرات شرکت می کردیم.البته علی سنش کم بود .پدرم بیشتر اوقات اجازه نمی داد و می ترسید که همراه ما بیاید.اما علی گاهی اوقات با من صحبت می کرد و یک قول هایی از من می گرفت که به خانواده نگویم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران علی به عضویت در اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان درآمد. ارتباط علی با مسجد محل خوب بود.ما در محله خزانه روبروی ترمینال جنوب تهران ساکن بودیم.علی به مسجد محل می رفت.مسجدی کوچک و باصفا تا آن زمانی که راهنمایی بود و‌سنشان کم بود در مسجد موسی بن جعفر علیه السلام بالاتر از فلکه اول خزانه فعالیت می کرد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل اول..( قسمت دوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل اول..( قسمت سوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین علاقه شدیدی به هنر خطاطی و طراحی داشت.در مدت کوتاهی توانست پیشرفتهایی زیادی کسب کند. علی با کار خطاطی روی مقوا شروع کرد و بعد روی پارچه و کم کم نقاشی های بززگ پارچه ای را به مناسبت های مختلف می کشید و در مسجد نصب می کرد. سمت راست اتاق واحد فرهنگی اتاق خیلی کوچکی است که علی کارهای خطاطی را آنجا انجام می داد.اتاق به قدری کوچک بود که وقتی علی خطاطی می کرد .دیگر جا نبود تا فرد دیگری وارد این اتاق شود.بسیجی ها از دم در اتاق با علی احوالپرسی می کردند.این اتاق کوچک روح بزرگی را در خود جای داده بود.اینجا نقطه وصل خیلی ها با علی و آسمانی شدنشان شد.هنوز هم این اتاق کوچک واحد تبلیغات است. خطاطی تابلوی واحد فرهنگی مسجد ٬بالای درب ورودی زنانه که آن وقت ها راه مشترک با بسیج و واحد فرهنگی بود٬از کارهای علی است. علی با تمام وجودش ساعت ها در تنهایی برای خطاطی وقت می گذاشت و با این کار صفا می کرد.او در این اتاق کوچک راز و نیازهایی برای خودش داشت.تو همین حین ٬تو فعالیت های بسیج مسجد هم پرشور و فعال حضور داشت. علی خیلی استعداد هنر خطاطی و نقاشی داشت.سال ۵۹ در اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان ناحیه شش٬مسئول واحد فرهنگی شدم. علی را با خودم می بردم که در بعضی کارها به ما کمک کند.در آن مجموعه فردی در کنار علی بود که قبل انقلاب٬ نقاشی تابلوهای بزرگ سینما را می کشید و‌ دبیر هنر مدارس بود.علی در کنار اون شخص استعدادش شکوفا شد. او توانست به سرعت و با استعداد زیادی که داشت تمامی فنون طراحی و خطاطی را به صورت تجربی فرا گیرد.پس از مدتی به من گفت این شخص از جهت اعتقادی مشکلاتی دارد و دیگر نمی تواند کنارش باشد. اتفاقا آن بنده خدا هم بعد از شهادت علی خیلی متاثر شد و‌سنگ قبر علی را هم خودش طراحی کرد و علی از آن فرد جدا شد و راهی مسجد شد.کار نقاشی تمثال شهدا را شروع کرد.بعد به مناسبت های مختلف روی پلاکارد پارچه ای خطاطی می کرد.او یک هنرمند توانا در خدمت اهداف انقلاب و اسلام شده بود. با توجه به اینکه از جهت خط٬پیشرفت قابل توجهی داشت٬دیوارنویسی ها را شروع کرد. می شود گفت که اولین دیوار نویسی ها را علی در همان مسجد که یک مدتی هم آثارش بود نوشت٬اما حالا که مسجد رنگ شده دیگر آثار آن نیز از بین رفته است. بیشتر این دیوارنویسی ها فرمایشات امام در مورد جنگ٬تشویق رزمندگان برای حضور در جبهه بود. با آغاز جنگ ٬ فضایی پیش آمد که علی شیفته اخلاق ٬کردار و رفتار رزمندگان شد. با توجه به اینکه برخی از دوستان ایشان هم به شهادت رسیدند٬واقعا اثرات ماندگاری در روح و روان علی برجای گذاشت.طوری که علی از خود بی خود می شد و وابستگی اش به خانواده کم می شد. اخلاق و رفتار بچه ها خیلی اثر زیادی روی علی گذاشت و جرقه آن تحول عظیم‌در علی ایجاد شد. به شدت علاقه مند به انجام کارهای پشت جبهه بود. کارهایی مثل خطاطی و هنری و هر کاری که به وی می دادند تا دیر وقت انجام می داد.گاهی شب تا صبح نمی خوابید و کارهای مسجد را انجام می داد.حالا شاید سنش در آن حد نبود که بتواند به جبهه برود. در واقع اولویتش کارهای مسجد بود.احساس می کرد آن ها را باید انجام دهد.خودش را مدیون شهدا می دانست. یادم هست سال ۵۹ علی رو به اتفاق همکارش که هم سن خودش بود در دفتر انجمن تنها گذاشتیم تا برای کاری به خارج دفتر بریم و برگردیم. وقتی برگشتیم دیدیم همسایه ها مقابل دفتر تجمع کردند. ما خیلی ترسیدیم.داخل رفتیم دیدیم علی و همکارش رنگ به صورت ندارند و به شدت ترسیده اند.وقتی علت رو جویا شدیم فهمیدیم دوستش با اسلحه برنو که برای محافظت از دفتر به ما داده بودند مشغول شد و یکباره تیری از کنار گوش علی رد می شه و به دیوار می خوره!! این بار هم خدا بهش رحم کرد.خدا او را حفظ کرد تا وجودش کامل شود و به لقاء الله برسد. یادمه هیئت خانواده شهدا متوسلین به ائمه اطهار علیه السلام را در سال ۱۳۶۱ در سه شنبه ها راه انداختیم.سال ۶۳ هیئت به مسجد منتقل شد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 دلم گرفته... اعصابم سر جاش نیست... چیکار کنم؟ جواب #شهید_مدافع_حرم_م
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🕊 به خانواده ام توصیه کنید هر وقت برای من خواستند گریه کنند به یاد قاسم امام حسین ( علیه‌السلام ) گریه کنند و هر وقت به یاد غریبیم افتادند ، یاد حسین... بیفتند . دوست دارم مانند رفقای شهیدم جنازه ام را حسین کفن و و در بیابان های کربلا به خاک بسپارند . پدر و مادر و اهالی خانواده عزیزم برای گناهان من دعا کنید ، چون من همه عمرم را در گناه به سر بردم به جز آن مدتی که خود را به دست خدا سپرده بودم. فرازی از وصیت نامه 🌷🕊 🌹🏴 🌷🕊 🌺🏴 💐 🏴🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🏴 ....🌹🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 👇🌹بله🌹👇 https://ble.ir/yazinb69 🌹👇🌹 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~--- ‌
🌴 #یازینب...
با سلام خدمت شما بزرگواران #قصد داریم ان شالله از امروز #کتاب_علی_بی_خیال (زندگی نامه شهید علی حی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل اول..( قسمت اول)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین علی در اول فروردین سال ۱۳۴۴ در شهر مریوان در خانواده ای متوسط و‌مذهبی چشم به جهان گشود. نام او را به خاطر به امیرالمومنین علیه السلام ٫علی نهادند. پدرش مرحوم محمود حیدری درجه دار ارتش بود و مادر مرحومش خانه دار که هر دو علی را خیلی دوست داشتند و به او عشق می ورزیدند. علی در دو سالگی کنار مادرم در آشپزخانه نشسته بود.مادر مشغول طبخ غذا که به یک باره علی داخل آب جوش افتاد و آرنج و‌شکمش دچار آسیب شد. خدا علی رو به ما برگرداند ولی آثار سوختگی روی بدنش ماند. چهارساله بود.سال چهل و هشت.ما مریوان بودیم.من یازده سالم بود.نیمه شب با صدای علی همگی بیدار شدیم! من ترسیده بودم.خواهرم همین طور.گفتیم علی جان چی شده؟ گفت:مگه شما نمی بینید؟حضرت محمد صلی الله علیه و آله به اتفاق ائمه دارند قرآن می خوانند!ما شوکه شده بودیم.پدرم به شدت گریه کرد..‌ پدر با علی خیلی با احترام و ادب رفتار می کرد.حتی در نامه هایی که در دوران جبهه برای علی می نوشت این احترام کاملا معلوم بود. اما باید بگویم پدر علی اهل همدان بود.برای خدمت سربازی رفته بود سنندج. بعدها در همانجا به استخدام ارتش درآمد و‌در شهرهای مختلف مانند سقز ٫بانه و مریوان مشغول خدمت شد. ازدواج با دختری اهل سنندج باعث ماندگاری او در کردستان شد. همزمان با بازنشستگی پدر در سال ۱۳۴۹ و با مشورت فامیل به تهران مهاجرت کردند. پدر و مادر علاقه زیادی به امیرالمومنین علی علیه السلام داشتند.برای همین نام سه فرزند از پنج فرزندشان فاطمه٫محمد و علی بود. علی به خاطر هوش و ذکاوتی که داشت٫تحصیل خود را از سال ۱۳۵۰ در تهران آغاز کرد. شروع تحصیل او از مدرسه ابتدایی دانش و اخوت بود که توی محله خزانه از جمله مدارس مذهبی بود.مسئولین مدرسه جدای از درس های عادی مدارس به مسائل دینی٫مذهبی و تربیت اسلامی اهمیت زیادی می دادند. علی تحت تعلیم معلمینی چون مرحوم حاج حسین پایدار٫جلال الدین غروی٫حاج محمد لروند که از انقلابیون و مذهبی های قبل انقلاب بودند٫درس علم و‌ دین و اخلاق را فرا گرفت تا سال ۱۳۵۵ در آنجا با نمرات عالی دوران تحصیل ابتدایی خود را گذراند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 👇🌹👇 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل اول..( قسمت اول)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل اول..( قسمت دوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین علی به خاطر اینکه در یک خانواده نظامی به دنیا آمد٫بسیار انسان منظمی بود.پدر من به دلیل اینکه ارتشی بود و ماموریت به ایشان میخورد٫باید هر چهارسال یکبار به یکی از شهرستان های استان کردستان میرفت. ما به تهران آمدیم .اولین معلم علی یک روحانی به نام آقای انصاری بود و این زمینه معنوی خوبی در علی ایجاد کرد.علی هم از جهت درس و هم از جهت اخلاقی نمونه بود.به طوری که زبانزد خاص و عام شده بود. همیشه مرحوم پایدار ما را میخواستند و جوایز مختلفی به علی می دادند.یک کارنامه اخلاقی برای بچه ها تشکیل داده بودند که نمره علی همیشه عالی بود. علی در دوره ابتدایی باتوجه به سن کم ٫دارای اخلاقی نیکو و اسلامی بود.همه از او راضی بودند٫در همان سالهای دبستان علاقه زیادی به شرکت در نماز جماعت داشت.سطح نمراتش از همه بچه های خانواده بیشتر بود.بسیار منضبط بود و کارهایش را به موقع و‌ زود انجام می داد. کلاس اول ابتدایی معلمشان دو روز مانده به عید تکالیف عید نوروز را داده بود و انصافا تکالیف سنگینی بود. قرار بود که بعد از تعطیلات تکالیف را ببرد و به معلم نشان دهد.منتها علی نمی دانست که باید آخر تعطیلات ببرد!همان شب نشست و تا آخرشب بیدار بود. همه را یک جا نوشت.فردا برد مدرسه و نشان معلم داد. معلم هم که خدا خیرش بدهد ٫همه را خط زد و گفت:من نگفتم الان بیاور٫حالا باید دوباره بنویسی و علی مجبور شد با دستان ضعیفش دوباره آن ها را بنویسد. کارها در خانه تقسیم شده بود.وظیفه خریدن نان منزل به عهده علی بود. ما هم در منزل خودمان وظایفی داشتیم٫ولی از زیر آن در می رفتیم٫ اما علی خیلی مقید بود با سلیقه خاصی هم این کار را می کرد.نان ها را ابتدا خنک می کرد و منظم می چید. به خانواده خیلی اهمیت می داد .وقتی می گفت مادرم گفته فلان ساعت بیا.سر ساعت می رفت.با اکراه هم نمی رفت.با علاقه می رفت. وقتی از مادرم یاد می کرد٫ عشق در آن موج می زد.به رضایت آن ها خیلی اهمیت می داد.وقتی هم نماز می خواند٫ با تمام وجود نماز می خواند.خواهرش می گفت:حدود دوازده ساله بود با قرقره های خیاطی خواهر بزرگم و مقداری مقوا و چسب ٫مبل و صندلی درست کرد.به من هم یاد داد٫این در حالی بود که هیچ آموزشی ندیده بود.علی در خیلی از کارهایش خلاقیت داشت و این تا آخر عمرش ادامه داشت. برادرش می گوید؛علی در دوره راهنمایی در یکی از مدارس خزانه بخارایی پیش «آقای لروند» بود. ایشان یکی از افراد انقلابی بود که جلسات فراوان و متعددی را برای بچه ها برگزار می کرد و این موضوعات واقعا زمینه خیلی خوبی برای رشد علی به وجود آورد.علی در همان مدرسه راهنمایی با شهید کاسه ساز آشنا شد.به همراه این شهید به جلساتی می رفتند که مسایل انقلابی٫عقیدتی و احکام در آن مطرح می شد و علی پایه های اعتقادی اش از همان جلسات ساخته شد. تا اینکه ساواک وحشیانه حمله کرد و چند نفر از گردانندگان این جلسه را دستگیر کرد. علی که حالا یک نوجوان سیزده ساله شده بود در این مجالس بر افکار مذهبی و سیاسی خود افزود وچهره واقعی رژیم وقت برایش آشکار شد. نزدیک ایام انقلاب بود.علی وارد دبیرستان شد.از ترمینال جنوب به سمت سه راه افسریه که می رفتیم٫در چهارراه فدائیان اسلام دبیرستان دکتر عمید واقع شده بود.به آن کالج دکتر عمید هم می گفتند! ما برای دبیرستان یا باید می رفتیم نازی آباد و یا دکتر عمید.بیشتر بچه های خزانه می رفتند دبیرستان عمید. ما با بچه های دبیرستان دکتر عمید٫که خودم نیز در آنجا درس می خواندم بیشتر اوقات درس ها را تعطیل می کردیم و می رفتیم در تظاهرات شرکت می کردیم.البته علی سنش کم بود .پدرم بیشتر اوقات اجازه نمی داد و می ترسید که همراه ما بیاید.اما علی گاهی اوقات با من صحبت می کرد و یک قول هایی از من می گرفت که به خانواده نگویم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران علی به عضویت در اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان درآمد. ارتباط علی با مسجد محل خوب بود.ما در محله خزانه روبروی ترمینال جنوب تهران ساکن بودیم.علی به مسجد محل می رفت.مسجدی کوچک و باصفا تا آن زمانی که راهنمایی بود و‌سنشان کم بود در مسجد موسی بن جعفر علیه السلام بالاتر از فلکه اول خزانه فعالیت می کرد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 👇🌹👇 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل اول..( قسمت دوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل اول..( قسمت سوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین علاقه شدیدی به هنر خطاطی و طراحی داشت.در مدت کوتاهی توانست پیشرفتهایی زیادی کسب کند. علی با کار خطاطی روی مقوا شروع کرد و بعد روی پارچه و کم کم نقاشی های بززگ پارچه ای را به مناسبت های مختلف می کشید و در مسجد نصب می کرد. سمت راست اتاق واحد فرهنگی اتاق خیلی کوچکی است که علی کارهای خطاطی را آنجا انجام می داد.اتاق به قدری کوچک بود که وقتی علی خطاطی می کرد .دیگر جا نبود تا فرد دیگری وارد این اتاق شود.بسیجی ها از دم در اتاق با علی احوالپرسی می کردند.این اتاق کوچک روح بزرگی را در خود جای داده بود.اینجا نقطه وصل خیلی ها با علی و آسمانی شدنشان شد.هنوز هم این اتاق کوچک واحد تبلیغات است. خطاطی تابلوی واحد فرهنگی مسجد ٬بالای درب ورودی زنانه که آن وقت ها راه مشترک با بسیج و واحد فرهنگی بود٬از کارهای علی است. علی با تمام وجودش ساعت ها در تنهایی برای خطاطی وقت می گذاشت و با این کار صفا می کرد.او در این اتاق کوچک راز و نیازهایی برای خودش داشت.تو همین حین ٬تو فعالیت های بسیج مسجد هم پرشور و فعال حضور داشت. علی خیلی استعداد هنر خطاطی و نقاشی داشت.سال ۵۹ در اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان ناحیه شش٬مسئول واحد فرهنگی شدم. علی را با خودم می بردم که در بعضی کارها به ما کمک کند.در آن مجموعه فردی در کنار علی بود که قبل انقلاب٬ نقاشی تابلوهای بزرگ سینما را می کشید و‌ دبیر هنر مدارس بود.علی در کنار اون شخص استعدادش شکوفا شد. او توانست به سرعت و با استعداد زیادی که داشت تمامی فنون طراحی و خطاطی را به صورت تجربی فرا گیرد.پس از مدتی به من گفت این شخص از جهت اعتقادی مشکلاتی دارد و دیگر نمی تواند کنارش باشد. اتفاقا آن بنده خدا هم بعد از شهادت علی خیلی متاثر شد و‌سنگ قبر علی را هم خودش طراحی کرد و علی از آن فرد جدا شد و راهی مسجد شد.کار نقاشی تمثال شهدا را شروع کرد.بعد به مناسبت های مختلف روی پلاکارد پارچه ای خطاطی می کرد.او یک هنرمند توانا در خدمت اهداف انقلاب و اسلام شده بود. با توجه به اینکه از جهت خط٬پیشرفت قابل توجهی داشت٬دیوارنویسی ها را شروع کرد. می شود گفت که اولین دیوار نویسی ها را علی در همان مسجد که یک مدتی هم آثارش بود نوشت٬اما حالا که مسجد رنگ شده دیگر آثار آن نیز از بین رفته است. بیشتر این دیوارنویسی ها فرمایشات امام در مورد جنگ٬تشویق رزمندگان برای حضور در جبهه بود. با آغاز جنگ ٬ فضایی پیش آمد که علی شیفته اخلاق ٬کردار و رفتار رزمندگان شد. با توجه به اینکه برخی از دوستان ایشان هم به شهادت رسیدند٬واقعا اثرات ماندگاری در روح و روان علی برجای گذاشت.طوری که علی از خود بی خود می شد و وابستگی اش به خانواده کم می شد. اخلاق و رفتار بچه ها خیلی اثر زیادی روی علی گذاشت و جرقه آن تحول عظیم‌در علی ایجاد شد. به شدت علاقه مند به انجام کارهای پشت جبهه بود. کارهایی مثل خطاطی و هنری و هر کاری که به وی می دادند تا دیر وقت انجام می داد.گاهی شب تا صبح نمی خوابید و کارهای مسجد را انجام می داد.حالا شاید سنش در آن حد نبود که بتواند به جبهه برود. در واقع اولویتش کارهای مسجد بود.احساس می کرد آن ها را باید انجام دهد.خودش را مدیون شهدا می دانست. یادم هست سال ۵۹ علی رو به اتفاق همکارش که هم سن خودش بود در دفتر انجمن تنها گذاشتیم تا برای کاری به خارج دفتر بریم و برگردیم. وقتی برگشتیم دیدیم همسایه ها مقابل دفتر تجمع کردند. ما خیلی ترسیدیم.داخل رفتیم دیدیم علی و همکارش رنگ به صورت ندارند و به شدت ترسیده اند.وقتی علت رو جویا شدیم فهمیدیم دوستش با اسلحه برنو که برای محافظت از دفتر به ما داده بودند مشغول شد و یکباره تیری از کنار گوش علی رد می شه و به دیوار می خوره!! این بار هم خدا بهش رحم کرد.خدا او را حفظ کرد تا وجودش کامل شود و به لقاء الله برسد. یادمه هیئت خانواده شهدا متوسلین به ائمه اطهار علیه السلام را در سال ۱۳۶۱ در سه شنبه ها راه انداختیم.سال ۶۳ هیئت به مسجد منتقل شد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل اول..( قسمت سوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل اول..( قسمت چهارم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین وقتی داشت کار طراحی تصویر شهدا را انجام می داد، خیلی تمرکز داشت. با جان و دل کار می کرد. از طرفی هر کس هم از راه می رسید، شروع می کرد نظر دادن از بس که علی مهربان بود و شخصیت مردمی داشت. دوستان نظر می دادند که اینجایش بد شده، این کار را بکن و ... ولی علی دوست داشت با شهید و عکس او تنها باشه و درد و دل کنه برای همین علی یک کاغذ کنار تصویر می زد و شوخی و جدی می نوشت: لطفا نظر ندهید یا کاری به کار من نداشته باشید. کارش این طور شروع می شد ابتدا چهار یا پنج خط صاف و مورب می کشیدبعد روی این خطوط کار می کرد تا تصویر شهید در می آمد حالا در این چند روز که این تصویر کامل شود؛ هر کس فکر می کرد کار خراب شده و باید اصلاح شود. وقتی هم که در پادگان ابوذر کار طراحی و نقاشی را انجام می داد ابتدا شرط کرد که باید یک اتاق کار اختصاصی برای طراحی و نقاشی داشته باشد. من آن زمان خطاطی می کردم و علی هم نقاشی، تصویر اکثر شهدا رو نقاشی کرده بود. وقتی نقاشیش تمام می شد با اینکه خودش خوش خط بود با احترام خاصی به من می گفت: بیا اسم شهید را شما بنویس علی تابلو تمام شهدا رو چه بسیجی، چه سپاهی و یا ارتشی می کشید. یادمه یکی دو رور بعد از شهادت خدیور، عکس بزرگی از او را به منزلشان آوردند. کاری از علی حیدری بود. این عکس را به قدری با احساس کشیده بود که هر ببیننده مبهوت چشم های شهید می شد. یک نفر در آنجا گفت این عکس پیش از شهادت رضا و با حضور خودش کشیده شده. خانواده شهید خدیور خیلی علاقه شدیدی به علی حیدری داشتند. با شهید محمد صمدی و شهید عباس شعبانی و ... گروهی بودیم که پلاکارد نویسی، کلیشه نویسی و دیوار نویسی و نیز پخش پوستر و چسباندن اعلامیه شهدا را انجام می دادیم. علی برای خطاطی و نقاشی شهدا و یا طرح های انقلابی می آمد آنجا و ما را کمک می کرد. آن زمان همه سعی می کردند از علی یک یادگاری داشته باشند. یادگاری ها عموما دست نوشته، طراحی یا نقاشی بود. اوایل سال ۶۳ منزل پدری را رنگ کرده بودم. قدیم ها منازل طاقچه داشتند بعضی ها دیوار خانه را منظره می کشیدند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل اول..( قسمت چهارم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشه
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل اول..( قسمت آخر )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین کار نقاشی خانه که تمام شد من آمدم سراغ علی و گفتم: دوست دارم بیای منزل ما یک منظره بکشی. علی خندید و گفت مگه من نقاشی ساختمانم؟ خلاصه طبق معمول بوسیدمش و گفتم: دوست دارم یک یادگاری از تو داشته باشم که هیچ کس نداشته باشه. آخه اون موقع همه از علی یک دست نوشته، عکس و یا طرحی داشتند با خواهش و تمنا آوردمش خانه. گفت من چی بکشم؟ من هم یک عکس از قبل آماده کرده بودم که یک قبضه کاتیوشا در هنگام طلوع خورشید شلیک می کرد علی بنده خدا چند روز زحمت کشید تا این منظره رو نقاشی کرد. یکی دیگر از کارهای هنری علی بازی در فیلم بود. علی در فیلم گورکن در کنار زنده یاد فرج الله سلحشور هنرمند انقلابی و بچه های مسجد بازی می کرد. تمام رفقای من نقش شهدا را بازی کردند و البته خیلی از آن ها بعد این نقش ها را واقعا بازی کردند. شهیدان کاتبی، حیدری، کاوه، کریم پور و چند شهید دیگر در این فیلم حضور داشتند. علی به سختی جلوی دوربین حاضر می شد خصوصا هر چه به تاریخ شهادت نزدیک تر می شد، از این کار خودداری می کرد. به زور می آمد جلوی دوربین و بعدش هم ناراحت بود که چرا جلوی دوربین آمده . علی در هر کاری درجه یک بود. یادم هست یه نمایش به کارگردانی شهید محسن کاسه ساز در کانون مطهری اجرا کردند که من توانستم برای دیدنش بروم. به جرات می توانم بگویم که بهترین بازیگری علی و بهترین کارگردانی محسن رو دیدم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل اول..( قسمت آخر )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهد
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت اول )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین یکی از مراسمات خوبی که زمان جنگ در تهران انجام می شد و رونق بسیاری داشت، خواندن دعای کمیل در مهدیه تهران بود. مردم از مساجد و میدان های مهم با استفاده ای اتوبوس هایی که شرکت واحد گذاشته بود به مهدیه تهران می آمدند و دعای کمیل خوانده می شد. جمعیت طوری بود که خیابان ولیعصر تا مسافت زیادی جمعیت می نشست. پنج شنبه ای در فصل زمستان بود و دعای کمیل خوانده می شد. با موتور رفتم سراغ علی حیدری و اصغر ایوبی‌ سه نفری رفتین مهدیه. وقتی رسیدین در داخل مهدیه جا نبود زیرانداز هم نداشتیم. یک نفر یک پتوی کوچک به ما داد که روی آن بنشینیم ولی پتو نازک بود و از سرمای زمین جلوگیری نمی کرد. بیشتر از یکساعت بود که روی پتو نشسته بودیم و سرما تا عمق استخوان ما نفوذ کرده بود. مدام جا به جا می شدم تا یک مقدار از شدت سرما بکاهم اما علی تکان نمی خورد سرش پایین بود و در حال و هوای دعای کمیل بود با خودم گفتم شاید جای او گرم است. به آخرای دعای کمیل رسیده بودیم. مردم آرام آرام در حال بلند شدن بودند من عجله داشتم تا سریع از دست این سرما خلاص شوم. گفتم بلندشوید برویم دعا کنیم دعا تمام شد در وجود علی انکار سرمایی نبود هنوز آرام نشسته بودند با تقاضای من آن ها بلند شدند وقتی علی بلند شد چشمم به جایی که علی نشسته بود افتاد. وای خدای من. یکی از پاهای علی روی زمین یخ زده کنار جوی بود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت اول )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهد
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت دوم )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین علی آنقدر در دعا غرق بود که سرما را احساس نکرده بود. حتی اعتراضی؛ یا مثل من تکان بخورد... اصلا گویا اصلا متوجه نشده بود کمیل او کمیل دیگری بود. علی را رساندم درب منزلشان. وقتی پیاده شد هنوز مقداری پایش می لنگید. به شوخی دست به پایش زدم هنوزم یخ بود‌. نمی دانم چی بهش نشان می دادند که متوجه شدت سرما نبود. ما یک نسیم می آمد یخ می کردیم ولی او روی یه نشسته بود و یخ نمی کرد. از آنجا بود که فهمیدم جنس او جنس دیگری است. او با همه فرق می کند. نمازش، کمیلش، عبادتش و رفتارش با دیگران فرق می کند. وقتی به فرازهای دعا کمیل توجه می کنم تازه می فهمم که چه شراب نابی را جرعه جرعه در کام علی می ریخته اند و ما بی خبران در کنار او بودیم و عروج این ملکوتیان را می دیدم. برای همین منتظر شهادتش بودم. به همان مقدار که با او بودم از او استفاده می کردیم من دو سال با او بودم به همان مقدار استفاده کردم. وادی معنوی او عجیب بود و زبانزد بچه ها بود. خیلی از کسانی که در آن مقطع جذب بسیج و مسجد می شدند از یک لبخند سخن می گویند که به طور عجیبی آن ها را جذب کرده است. این نگاه نافذ مسیر زندگی آن ها را تغییر داده است شاید از نگاه و لبخند را بتوان به این شعر تعبیر کرد: آنان که به نظر خاک را کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند در دفتر بسیج و واحد فرهنگی مسجد یک کتابخانه داشتیم یکی از کارهای اولیه هر مسجد تشکیل خانواده و استفاده از آن بود. کاری که شاید الان خیلی رونق نداشته و مورد توجه نیست. در این کتابخانه، علی که خطاط ماهری بود، برای شهدا یا مراسمات جشن و عزاداری پلاکارد می نوشت. حتی مساجد اطراف که نیاز داشتند علی می رفت و برای آن ها پلاکارد می نوشت. خیلی از نوجوانان مسجد که بعدها به شهادت رسیدند، در همین کتابخانه و در حالی که علی خط می نوشت جذب مسجد و بسیج شدند و محور این جذب علی بود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت دوم )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهد
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت سوم )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین من پنج سال از علی حیدری کوچک تر بودم. یک نوجوان سیزده ساله،رفته بودم طبقه دوم مسجد. ناخودآگاه مجذوب کار علی شدم. خیره شده بودم به خطی که علی بر روی پارچه می نوشت. در حالی که خط می نوشت سرش را بلند کرد و در یک زاویه خاص، مظلومانه به چهره من نگاهی گرد و لبخندی سحر آمیز زد. چنان جذبه ای در این لبخند بود که همه را شیفته خود می کرد. بعدها که با برخی از رزمندگان صحبت می کردم،متوجه شدم خیلی ها جذب این نگاه و لبخند شده بودند. او در حالی که خط می نوشت، سرش را کج کرده و لبخندی از سر مهربانی به اطرافیانش می زد. این لبخند نقطه اتصال عمیق من با علی حیدری بود. بعدها که فهمید من برادر شهید علی فلاح، دوست قدیمی و همکلاسی اش هستم، دوستی اش با من بیشتر شد. می گفت من به برادرت شهید علی فلاح به عنوان یک الگو نگاه می کردم. در ورزش، درس، مسجد و کار الگوی من بوده. تقریبا کسی رو ندیدم که کمترین آشنایی با علی حیدری داسته باشد و جذب او نشود. شاید حتی با اولین برخورد ایشان مصداق بارز سیجعل الرحمن ودا بود. گویی خدا محبتش را در دل افزار قرار می داد. کسی نمی توانست علی حیدری را دوست نداشته باشد. حتی افراد به ظاهر بی دین او را دوست داشتند. محبت او را خدا در دل ها نشانه بود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت سوم )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهد
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت چهارم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین یادم هست رسم خوبی در آن زمان بین بچه حزب الهی ها بود. اینکه وقتی کارشان در بسیج یا هیئت تمام می شد، معمولاً دو نفری یا چند نفری در راه منزل با هم صحبت می کردند. صحبت ها هم در خصوص موضوعات معنوی یا مسائل حکومت اسلامی بود. خیلی از افراد در این صحبت های شبانه، رفتارشان الهی می شد و مسیر خود را پیدا می کردند. علی در این زمینه خیلی قوی بود. اهتمام ویژه داشت که با دوستان خود به تنهایی و در خلوت صحبت کند. او دوستانش را به خوبی ها دعوت می کرد. دلسوزانه ، مشفقانه بعضی وقت ها به صورت نامه و مکاتبه. سخنانش ویژه بود نصیحت نبود آدم ها ازصحبت هایش دلگیر نمی شد. با اینکه برخی اوقات اشکالات افراد را به خودشان تذکر می داد، ولی واکنش منفی تولید نمی کرد. همیشه ازیک افق بالاتر شروع می کرد، چشم اندازی نشان می داد و بعد اشکال را می گفت. مثلاً می گفت مرگ نزدیک است. قیامت نزدیک است و دست ما از اعمال صالح خالی است. ساعت ها در این خصوص صحبت می کرد بعد هم به نقطه ضعف اعمال طرف مقابل به صورت غیر مستقیم اشاره می کرد. اغلب دوستان علی خاطراتی از این دست از او دارند. او نسبت به مسائل اجتماعی و آسیب هایی که جمع رفقای متدین و مسجدی با آن روبرو بودند حساس بود.دید و بصیرت فوق العاده ای داشت. ایشان شرایطبعد از جنگ و آینده را می دید. واقعا خدا به او بصیرت نافذی داده بود. سوای اینکه در برخی حالات معنوی، اینده و تقدیرات خود و برخی دوستان را می دانست و تذکر می داد که قابل ذکر نیست. هر چه می گفت درست از آب در آمد. من قدرت درک خیلی ازحرف هایش را نداشتم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت چهارم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشه
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت پنجم )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین حرف هایی از آینده می زد از سیر و سلوک معنوی، از آینده دوستان و ... اما من مبهوت بودم. من یقین دارم چشم برزخی اش باز شده بود. به همین خاطر از اشتباهات دوستانش ناراحت بود و به آن ها تذکر می داد. من فقط نگاهش می کردم می گفت گوش کن بعدها می فهمی الان که آن خاطرات را بازخوانی می کنم هربار مطلب جدیدی از آن به دست می آورم.علی با دوستانش آن قدر مهربان و صمیمی بود که به طور جدی و خالصانه اگر خطایی بود به آن ها با مهربانی می گفت. او وقت می گذاشت و ساعت ها حرف می زد. آن هم تنهایی تا بفهماند که کجای کار دوستانش اشتباه بوده همیشه دلش می سوخت که نتوانیم از دوران حیات خود، خوب استفاده کنیم. برادرش از قول علی می گفت: یکبار با بچه های مسجد، به اردوی مشهد می رفتیم. در حرم من صف جلو کنار حجترستمی که مشغول خواندن دعا بود نشستم. تو حال خودم بودم که یکباره آقا امام زمان (عج) را دیدم. به من فرمودند: من اینجا هستم به بچه ها بگو گار حاجتی دارند بگویند تا برآوده شود. من به حجت گفتم حجت هم تو مجلس اعلام کرد و شور عجیبی بر پا شد. خدایا تو شاهد باش دارم اززبان علی می گویم و صورتم پر اشک شده. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت پنجم )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشه
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت آخر )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین یک سنت حسنه که بعضی شهرها دارند و در اوایل انقلاب در تهران هم بود خواندن دعای کمیل و ندبه صورت دسته جمعی بود. الان در برخی شهرها هنوز بقایای این کار وجود دارد از محله های مختلف اتوبوس می گذارند برای دعای کمیل و دعای ندبه. در آن زمان مساجد اتوبوس می گذاشتند تا هر کس می خواهد در شب های جمعه برای شرکت در دعای کمیل در مهدیه تهران در خیابان ولیعصر،شرکت کند. بچه های مسجد جامع هم شرکت می کردند یک شب جمعه با بچه های مسجد مانند شهید اکبر محمدی و شهید جلال پور جمشیدی رفته بودیم دعای کمیل. خیلی هم شلوغ می شد به حدی که به ندرت میشد داخل مهدیه برویم. معمولا در خیابان ولیعصر کنار جوی آب می نشستیم یادم هست دعا تمام شد ولی محسن کاسه ساز در پیاده رو هنوز در سجده بود و گریه می کرد نمی خواست از این حالت معنوی خارج شود. ما منتظر بودیم تا بیاید و برویم هر کس می رفت نمی توانست محسن را از آن حالت در آورد.محسن در حالت سجده بود مردم از کنارش رد می شدند اما محسن توجهی نداشت بعضی هم با محسن شوخی می کردند بالاخره علی حیدری رفت او را ازسجده بلند کرد همدیگر را در آغوش گرفتند و یک دل سیرگریه کردند بعد دست در دست یکدیگر نجوا کنان و گریان در پشت سرما آمدند. بعد از دعای کمیل با هم به سمت منزل می رفتیم معمولا کلاس های تربیتی و تاثیر گذاری در مساجد و هیئت در این گفتگوهای دو نفره بعد از این جلسات برگزار می شد. من از علی کوچکتر بودم او به بهانهرساندن من به درب منزل، با من صحبت می کرد و نصیحت می کرد. محسن کاسه از مربی تئاتر ما بود خیلی دوستش داشتیم. علی حیدری هم عاشق محسن بود. گاهی وقت ها از شب تا صبح با هم صحبت می کردند. ولی من متوجه حرف هایشان نمیشد. وقتی خبر شهادت محسن را دادند علی خیلی دگرگون شد بعدها علی مکرر می گفت محسن جواز شهادتش را در آن شب دعای کمیل گرفت. محسن در سال ۱۳۶۱ والفجر مقدماتی شهید شد. در گردان کمیل بود که در محاصره بعثی ها در کانال شهید شد. بعد ازشهادت محسن علی دیگر طاقت نیاورد. نمی دانم خانواده پدر و مادر بزرگوارش را چطور راضی کرد. چون می گفت: با اعزام بچه ها در اواخر سال ۶۰می خواسته با علی فلاح و بقیه برود جبهه اما نشد. او فقط فکر رفتن به جبهه بود. دنبال راهی می گشت تا بارضایت پدر و مادر برود و در آخر هم موفق شد با شوقی بسیار وصف نشدنی عازم شد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت آخر )🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهد
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت اول)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین علی برادر کوچکتر من بود، بیشتر وقت ها قبل از مسجد سری به من می زد، آن روز بعد از مسجد آمد خانه ما، احساس کردم حال خوشی ندارد یک مقدار دارو دستش بود گفتم علی چطوری؟ بلا دوره! گفت چیز مهمی نیست رفتم خانه کسی نبود آمدم اینجا به پیشانیش دست زدم دیدم تب بالایی دارد فوری پاشویه کردم به ناچار شب خانه ما ماند. شوهرم جبهه بود ایشان حمید حیدری هستند از بچه های مسجد و از دوستان بسیار نزدیک آ سید اکبر میر محمدی، ما یک اتاق داشتم و یک دختر دو ماهه. علی گفت من در بالکن می خوابم. خلاصه با لطف خدا تب علی را پایین آوردم. علی خوابید صبح که شد گفتم علی مواظب دخترم باش تا من سرکوچه بروم و دو تا نان بگیرم صبحانه بخورم. وقتی برگشتم دیدم بچه بغل جاری من است و گریه می کند از علی هم خبری نبود گفتم پس علی کجاست گفت من فکر کردم داداشت هست با صدای بچه آمدم اینجا. بعد از گذشت نیم ساعت علی نفس زنان برگشت. با کلی ابراز شرمندگی. گفتم علی کجا بودی با این حال بیماری کجا رفتی؟ گفت شرمنده به کسی قول داده بودم دیدم بچه خواب است گفتم زود بروم و بر گردم. باید می رفتم وفای به عهد دستور دین ماست. امر به معروف هم به شیوه علی حالات خاصی داشت یک روز وقتی علی عازم جبهه بود من و مادرم ایشان را بدرقه کردیم مادرم با قرآن و آب به بدرقه آمد. در آستانه در بودیم و از زیر قرآن رد شد کمی از موی مادرم از زیر چادر پیدا بود علی پیشانی مادر را بوسید و چادرش را به جلو کشید بله این است امر به معروف سرباز امام زمان (عج). یادم هست علی چهارده یا پانزده ساله بود توی منزل بحثی شد و کار به بدگویی در مورد یکی از همسایه ها رسید در همین گیر و دار بود که علی با لباس خانه به خیاط رفت و شروع کرد دوچرخه بازی اون هم در وسط زمستان های آن موقع تهران. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت اول)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت دوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین پدر و مادر آمدند تو حیاط که علی جان بیا تو،بیرون خیلی سرده، مریض می شوی. علی گفت: شما غیبت می کنید تا وقتی غیبت می کنید من توی خانه نمی آیم. خلاصه این قدر پافشاری کرد که پدر و مادرم گفتند باشه بیا ما دیگه ادامه نمی دهیم. وقتی من سن کمی داشتم علی به من می گفت در مورد مثلا اصفهانی یا تر کها جک خنده دار تعریف می کنی چون در مورد همه اصفهانی یا ترک ها صحبت کردی ، باید بروی از همه کسانی که اصفهانی یا ترک هستند حلالیت بطلبی. به همین خاطر من یاد گرفتم هیچ وقت راجع به شهر خاصی بد گویی نکنم. می گفت: غیبت نکن می گفتم من غیبت نمی کنم راست می گویم. می گفت چون راست می گویی غیبت است. اگر دورغ بگی میشود دروغ غیبت تهمت . این حرفها برای زمانی بود که او هنوز مسجد را نشناخته بود وبنده هم سن کمی داشتم. حمید فلاح می گفت: یک شب برای فعالیت بسیج با علی به مسجد رفتیم. با دوستان ازساعت ۱۰ شب جمع می شدیم. یکی دو ساعت جلسه و قرآن و ... بود. از ۱۲ شب می رفتیم برای ایست بازرسی و نگهبانی. وقتی با علی می خواستیم وارد اتاق بسیج بشویم تعدادی از برادرها که زودتر آمده بودند کفش هایشان به طور نامرتب جلو در ریخته بود. علی با حوصله همه کفش ها را جفت کرد و گفت: الان دقت کن هر کی بره بیرون و برگرده که کفشش رو مرتب می گذارد سر جای خودش. واقعا همین طور شد. من جلو در رفت آمد می کردم می دیدم که بچه ها وقتی وارد می شوندو کفش های مرتب شده را می بییند. کفش خودشان را منظم جفت کرده و کنار کفش های دیگر می گذارند. البته آن شب کسی متوجه نشد این کار حیدری است اما درس خوی برای بنده شد. کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم بدون استفاه اززبانتان دیگران را به نیکی دعوت کنید. علی این حدیث را به طور عملی به بنده نشان داد. بخشی از وصیتنامه شهید علی حیدری در مورد شیوه امر به معروف و نهی از منکر است. علی سعی می کرد با عمل خود دیگران را به خوبی ها دعوت کند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت دوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت سوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین بیش از حد دوستش داشتم هیچکس این موضوع را نمی دانست شاید خود علی فهمیده بود به روش خودش نمی آورد وقتی رفت جبهه شب تا صبح گریه کردم که برگردد تا یک بار دیگر ببینمش. چون حرف های ناگفته داشتم. صبح که شد دیدم در می زنند. در را که باز کردم علی بود لبخندی زد و گفت خواهر برگشتم. ظاهرا اعزام آن ها عقب افتاده بود. علی با حاج قدرت خدا بیامرز خادم مسجد در آن زمان و حاج رمضان ارتباط خوبی داشت. علیرغم اینکه دل خوشی از برخی بچه های بسیج نداشت به جهت اذیت و آزارها که آن موقع تو مسجد داشتیم تنها کسی که برای تمام آن ها قابل احترام بود علی بود. بعد ازشهادت علی یک روز داشتیم تابلو عکس شهدا را تمیز می کردیم حاج قدرت آمد جلو قاب علی ایستاد نگاهی کرد و آهی کشید و گفت علی یک چیز دیگه ای بود که گفتنی نیست بعد اشک گوشه چشمش رو پاک کرد و رفت. علی به تمام اعضای خانواده اش علاقه داشت گه گداری هم اگر اختلافی بود که بیشترش مربوط به جبهه رفتن بود. توی دلش نگه می داشت و همیشه خیلی با احترام از آن یاد می کرد. وقتی می خواست خودش رو آرام کنه می گفت: خوب من هم یک تکلیف دارم آخه باید وظیفه ام را انجام بدهم؟ یک روز علی با موتور رکس اکبر آقا رفتند پای منبر حاج آقا حق شناس. من آن شب در مسجد بودم آقا محمد اخوی علی آمد توی مسجد دنبالش می گشت. گفتم علی رفته مسجد حاج آقا حق شناس. اخویش گفت: وقتی امد بگو بیاید خانه پدر و مادر کارش دارند. به محض آمدن گفتم علی از منزل آمده بودند دنبالت گفتند کاریش داریم. علی با عجله می خواست برود اکبر بهش گفت کجا؟ علی جمله قشنگی بهزبان آورد و گفت عشقام توی خونه کارم دارن باید برم بعدا میام. یک عشق وصف ناپذیر بین علی و مادرش بود. یکبار علی بهم گفت می دونستی من قرار بود همزمان با یکی از دوستانم به نام عطا شهید بشم؟ گفتم : نه گفت: مادرم ...مادرم اون می خواست من رو بیشتر ببینه. به همین خاطر یکسال شهادتم عقب افتاد. زمانی که این مطلب را شنیدم دقت کرد و دیدم که عطا در اسفند ۱۳۶۲شهید شده تاریخ گذشت دقیقا یک سال بعد در اسفند ۱۳۶۳ علی شهید شد مادرش همیشه می گفت خدا کنه علی اسیر نشود چون تحمل شکنجه علی را نداشت. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت سوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت چهارم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین به زنده بودن شهدا اعتقاد داشت. نه تنها من که خیلی از دوستان یقین داشتند که آن ها را می دید با شهدا ارتباط داشت. حتی به من که از کوچکترین همراهان علی بودم یکشب گفت می خواهی شهدا را ببینی؟ من تعجب کردم مگر می شود شهدا را دید ؟ چیزی نمی گفتم اما محو حرفهای علی بودم.علی گفت اگر می خواهی شهدا را ببینی باید به آیه و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیلء عند ربهم یرزقون اعتقاد داشته باشی اگر واقعا اعتقاد داشته باشی که شهدا زنده اندمی توانی آن ها را ببینی. مانده بودم چه بگویم. می خواستم از خودش سوال کنم که آیا خودش بلافصله گفت: من برخی شهدا را می بینم. یادم هست برای اولین بار مطالبی از شهادت و مقام شهید و آیه شریفه و لا تحسبن... برایم گفت برخی مطالب دیگر را نیزبیان کرد. خیلی ها مثل من یقین داشتند که علی به عین الیقین رسیده حرف های او دانسته هایش نبود بلکه یافته هایش بود. علی با تشویق دوستان اولین تصویر شهید را با سختی کشید بعد از آن شروع به کشیدن عکسهای شهدای محل کرد واقعا برایش سخت بود همیشه می گفت کی نوبت ما می شود تا عکس را بکشند. همزمان کار دیوار نویسی را نیز آغاز کرد یکی از اثرگذارترین دیوارنویسی های علی یک نوشته مهم ازحضرت امام (ره) بود که در پل ورودی اتوبوسهای ترمینال نوشت تا سالها من از دیدن آن لذت می بردم. هر موقع از علی درخواست می کردیم متنی را برای ما بنویسند با صبر و حوصله انجام می داد. علی هم یکی از خاص ترین شهدا بود مانتوانستیم او را بشناسیم. من با علی خلوت های زیادی داشتیم علی سرتاپا نور بود یک شب در مسجد مشغول بود و داشت تصویر یکی ازشهدا رامی کشید و گریه می کرد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت چهارم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشه
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت پنجم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین علی عکس ها را با تمام وجودش با عشق و با نیت می کشید آن شب مرتب اشک می ریخت و زمزمه می کرد و ذکر می گفت معمولا علی وقتی می خواست عکس شهیدی را نقاشی کند قبل ازشروع کاربه عکس شهید خیره می شد و عمیق به آن نگاه می کرد وتو فکر می رفت به چه چیزی فکر می کرد فقط خدا می داند گاهی اوقات می شد که این فکرکردن ها و گناه کردن به عکس شهدا به یک ساعت هم میکشید قرار بود صبح فردا مراسم تشییع یکی ازشهدا را داشته باشیم. علی آمد مسجد.صدایش کردم و عکس آن شهید را دادم به علی. گفتم: علی آقا بسم الله. علی عکس شهید را روی تابلو گذاشت و وسایلش را آماده کرد مثل همیشه اول خیره شد به عکس شهید. من رفتم بیرون و حدود نیم ساعت بعد آمدم دیدم علی هنوز در عکس شهید غرق است برای اینکه حالش را خراب نکنم رفتم و دوباره. شاید چهل دقیقه بعد برگشتم. دیدم علی هنوز دارد به عکس شهید نگاه می کند.این دفعه صدایش زدم و گفتم علی جان فردا مراسم تشییع داریم یک کاری بکن. بعد از اینکه دو سه بار صدایش زدم با کی لبخند و نگاه پر معنی گفت قاسم جان نگاه کن ببین این شهید دارد حرف میزند. ببین از عکسش آمده بیرون دارد با من حرف می زند. ببین چقدر قشنگه منحرف های علی را درک نمی کردم چشم دلم نابینا بود یک نگاهی به او کردم و گفتم علی جان قربانت شوم من کهچیزی نمی فهمم فقط شروع کن که دیر شد علی هم فهمید من چیزی نمی بینم و نمی فهمم کارش را شروع کرد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت پنجم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهد
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت ششم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین مدتی در جبهه کردستان بودم موقع برگشت از جبهه دیدم که علی نواری به صدای خودش به خانواده ما داده بود که به دست من برسانند قبل از آن به مدت شش ماه در منزل ما یک ساعت مانده به نماز و مغرب و عشاء با همدیگر جلسه داشتیم. کتابی را حاج آقا حق شناس به نام ثواب الاعمال و عقاب الاعمال معرفی کرده بود علی به منزل ما آمد و هر شب راجع به مقداری از کتاب با من صحبت می کرد به تعبیری او تلاش می کرد تا من را آدم کند زیاد با هم به جلسه حاج آقا حق شناس می رفتی یکبار از ایشان پرسیدم حاج آقا. چرا شما دائم از غضب خدا صحبت می کنید و از رحمت خدا چیزی نمی فرمائید؟ گفتند: چون اگر رحمت خدا بگم داداش چون آن وقت شما غافل می شوید مراقبت و ترس در وجود شما ازبین می رود. ازقیامت غافل می شوید. من می خواهم در برزخ هم شما خوش باشید. علی این مطلب را خیلی دقت می کرد یادمه هر روز کتاب ثواب الاعمال و عقاب الاعمال را می آورد می خواندیم تا بلکه کمی تغییر در ما ایجاد شود علی گوییبر مرکبی از محبت خدا سوار شد و زود به بالا رسید اما من جا ماندم. یقین دارم که انسان باید اخلاص داشته باشد تا به جاییبرسد علی اخلاص داشت. انسان باید یک استاد داشته باشد تا صیقل پیدا کند. آدمهای اهل نفس انسان را صیقل می دهند علی پیش اهل نفس رفته بود.وقتی وجودت را در اختیار یک انسان خدا رسیده قرار می دهی هم در این دنیا کمک می کنند و هم در آخرت. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت ششم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت آخر)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین علی در جایی از نواری که بهمن داده بود می گوید: آه آه از دست بی حجابی. یک روز از کنار یک دختر بد حجاب رد شدیم. علی سرش پایین بود و گفت به خدا اگر چادر داشتم همین الان سر این دختر می کردم گفت این ها چه بلایی دارند سرما و خودشان می آورند واقعا از این قضیه ناراحت بود و غصه می خورد می گفت اگر زنی چادر به سر داشته باشد گناه نگاه به نامحرم برای کسی است که به او نگاه کرده ولی اگر بد حجاب باشد، گناهش مال خودش است یک روز از خیابان مولوی به سمت خزانه حرکت می کردیم یک زنی با صدای ببند دات حرف می زدنمی دانم شاید داشت فرزندش را دعوا می کرد. شب که برگشتیم علی را دیدم با بدنی که می لرزید وشاید تب داشت پرسیدم چی شده؟ گفت فردا می گویم پرسیدم دیشب چرا این قدر آشفته و پریشان بودی گفت دیروز آن زن که با صدای بلند داشت حرف می زد باعث شد من در دل خودم به او حرف های بدی بزنم وقتی به خودم آمدم دیدم من حق نداشتم درباره آن زن قضاوت کنم این چه کاری بود که کردم؟ خیلی ناراحت شدم لذا بابت قضاوت نابجایی که در مورد آن کردم، خودم راجریمه کردم که سه روز روزه بگیرم و هزار صلوات بفرستم. چون عادت ندارم جریمه هایم را به تاخیربیاندازم نتوانستم با شما صحبت کنم مشغول فرستادن صلوات بودم. علی شبها به ترمینال جنوبمی رفت غذای نیم خورده فقرای کارتن خواب را از آن ها می گرفت و به آن ها ساندویج تمیز می داد علی با تنهایی اخت شده بود می گفت وقتی تو جمع هستی خدا می گوید این سرش شلوغ است وقتی تنها باشی خدا می آید سراغت. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل سوم..( قسمت آخر)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل چهارم..( قسمت اول)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین شب ها هفته ای یک شب به ترمینال می رفت و به کارتن خواب ها کمک می کرد به آن ها غذا می داد و غذایی را که آن ها ازسطل زباله پیدا کرده و مشغول خوردن آن بود را از آن ها می گرفت و می خورد می گفت و می خورد. می گفت می خواهم این نفس را آدم کنم این نفس باید تربیت شود می خواهم ببینم آن ها چه میکشند بعد به ان ها غذاهایی که خودش تهیه کرده بود را می داد که بخورند می گفت: آه آه کارد به شکمم بخورد. من چگونه می خورم در حالی که بعضی افراد گرسنه اند. اعتقاد داشت کسانی که خداوند دلهاشون رو باز کرده، کسانی بودند که تکلیف را قبل ازسن تکلیف شروع کردند. می گفت: وقتی مریض میشویم حسنش این است که در پیشگاه خدا چیزی برای عرضه داریم مریضی را کفاره گناهان می دانست وقتی با او بودیم احساس می کردی رابطه موسی و خضر بین ما است هر کاری که او می کرد حکمتی داشت. یک بارطرح خیلی قشنگی کشید خیلی جالب بود. یکی از بچه ها آمد و از طرح خیلی تعریف کرد علی با او برخورد بدی کرد بنده خدا رفت به او گفتم: علی خیلی کار بدی کرد چرا با او برخورد کردی او که خیلی از کار تو تعریف کرد. گفت: تعریف او باعث می شد که بت وجود من تقویت شود. برای همین این گونه برخورد کردم تا مغرور نشوم و آن فرد نسبت به من حس پایین بودن نداشته باشد. از جمع پرهیز داشت. متعبد به خواندن نماز اول وقت و به جماعت بود. علی تو مردم بود ولی با مردم نبود برای همین از جمع دوری می کرد. علی به همه حتی به حیوانات هم محبت داشت یادمه برای کنکور درس می خواندیم می رفتیم پارک شهر.در کتابخانه آنجا که خیلی تمیزبود. هر کس داشت کتاب می خواند برای من جذاب بود البته من کتاب نمی خواندم بیشتر مجلات ورزشی را دریک میز آرام می خواندم. بعد هم که تمام میشد می رفتم داخل پارک و منتظر علی می شدم. ناهار هم با خود میبردیم. موقع ناهار شده بود علی آمد داخل پارک و با هم ناهار خوردیم. علی برای گریه ها غذا می انداخت. می گفت گرسنه اند من هم کلا از گربه بدم می آید اگر حیوان دیگری بود مشکلی نداشتم ولی از گربه می گفتم علی غذای ما را برای گربه ها ننداز او با شوخی و خنده این کار را می کرد و بعد هم سر این موضوع با هم کشتی می گرفتیم و خیلی خوش می گذشت. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊 #خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃 فصل چهارم..( قسمت اول)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشه
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : 🌹🍃 فصل چهارم..( قسمت دوم)🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین علی به شدت مراقب اعمالش بود.حتی کوچکترین مکروهی انجام نمی داد.شدیداً و حقیقتاً مراقبه داشت. از نامحرم به شدت پرهیز داشت.او حتی از شبهات دوری می کرد.این عامل تعالی روح او بود. سفارش علامه طباطبایی را به خوبی عمل می کرد که می فرماید:برای رسیدن به خدا مراقبه مراقبه مراقبه... واقعاً علی به کمال رسیده بود.روحش بسیار بزرگ شده بود و جسمش تحمل آن را نداشت. برای حالت مراقبه که در وصیت نامه اش٬همه را توصیه به آن کرده٬موارد دیگری را بیان می دارد٬آنجا که می گوید مواظب گوشتان باشید و... علی با چشمش گناه انجام نمی داد.به نامحرم نگاه نمی کرد.با گوشش به غیبت و تهمت و...گوش نمی داد.با زبانش غیبت نمی کرد. همان طور که در وصیت نامه اش آمده: باید اولیای خدا و ائمه را ببیند و این اعضا تا پاک نباشد ٬چطور می شود چشم بصیرت پیدا کند؟ و شرط رسیدن و‌ دیدن را حفظ اعضا بدن اعلام می کند.علی خصوصاً اواخر عمر شریفش خیلی بیشتر اهل مراقبه شده بود. یکی دو سال آخر منزلشان آمده بود نزدیک ما در کوچه پشت خیابان. ما با هم مسجد می رفتیم.من هم از همراهی علی خوشحال بودم.ضمن اینکه ایشان بزرگتر بود و برای من حکم استاد را داشت.من اصلا روی تصمیم و حرفش حرفی نمی زدم. علی از کوچه باریک روبروی منزل ما رفت و آمد می کرد .مقداری راهش دور می شد.بعد از مدتی متوجه شدم علی بی دلیل راهش را دور می کند! گفت:از کوچمون که رد می شوم برخی خانم ها جلو در می ایستند یا می نشینند٬از اینجا رد می شوم تا چشمم به آن ها نیفتد. همیشه توصیه می کرد که شدیدا از نامحرم پرهیز کن تا به درجاتی برسی. خواهرش می گفت:علی زود به زود به من سر می زد چون شوهر من جبهه بود و بچه کوچک داشتم. آن زمان منزل ما چندین اتاق داشت و چندین خانواده زندگی می کردند.روزها خانم ها در حیاط جمع می شدند.اتاق ما پنجره بزرگی به حیاط داشت. وقتی علی می آمد روز روشن پرده ها را می کشید و برق روشن می کرد! می گفت: نمی خواهم خانم های توی حیاط را ببینم. دوستش می گفت:علی بعضی وقت ها خودش را تنبیه می کرد٬نفسش رو ادب می کرد. یه شب توی زمستون که هوا خیلی سرد بود داشتم به سمت ترمینال می رفتم ٬علی حیدری رو دیدم با یه پیراهن داره میاد. مثل چی داشت می لرزید!! گفتم :علی اینجا چکار می کنی؟ چرا توی این سرما لباس تنت نکردی٬مریض میشی ها؟! علی نگاهی کرد و لبخند ملیحی زد و گفت:این نفس من سرکش شده٬این نفس راحت طلب شده٬ بایست حالش جا بیاد! بایستی بفهمه کسانی که پول ندارند لباس گرم بخرند چی می کشند. یه روز تو مسجد داشت پارچه می نوشت و هم زمان یه تابلو پارچه ای دیواری هم می کشید.نمی دونم درونش چه خبر بود.ولی خیلی احساس ناراحتی می کرد. پاسی از شب گذشته بود و هی چرت می زد.گفتم:علی برو یه کم بخواب و استراحت کن. علی گفت:نه.این نفس سرکش خیلی پررو شده.باید حالش رو جا بیارم. رفت پایین تو حیاط قدیم مسجد هنوز حوض داشت. سرش را تا رخ صورتش کرد تو آب و همین جوری آمد بالا ٬تا اذان صبح کار کرد و زیر لب ذکر گفت. سعید منافی می گفت:یک شب در بالکن مقر تیپ ذوالفقار توی پادگان دوکوهه خوابیده بودیم.علی گفت بیا قول به هم بدهیم که اشتباهات همدیگر رو به هم بگیم.تو مواظب من باش.من مواظب تو. گفتم ول کن بابا من مواظب خودم هم نمی تونم باشم چه برسه بخوام مواظب تو باشم. کلی رو مخ من راه رفت و از خوبی های این روش گفت.اینکه از بیرون بهتر عیوب مشخص می شود. می گفت:از درون حبّ نفس وجود دارد و چیزهای دیگر.بالاخره قبول کردم و از ما قول گرفت. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🔺حضور فرزندان پزشک 🌷🕊 در دیدار امروز با رهبر انقلاب 🔹شهید حیدری چندی پیش توسط رژیم جنایتکار صهیونیستی در لبنان به شهادت رسید. ....🌹 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 👇🌹👇 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---