eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.5هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
10.7هزار ویدیو
35 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊 فصل دوم ..( قسمت او
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل دوم ..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت، باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از هم ردیفانش جدا می ساخت. هیچ گاه ندیدم که در محرم و صفر لب به نجاست ها بزند. ماه رمضان را همیشه روزه می گرفت و نماز می خواند. یکی از دوستانش می گفت: پدر و مادرش بسیار انسان های با ایمانی بودند پدرش به لقمه حلال بسیار اهمیت می داد. مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود. این ها بی تاثیر در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود. به سادات و روحانیون بسیار احترام می گذاشت. قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت. هر چه پول داشت خرج دیگران می کرد هر جایی که می رفیتم، هزینه همه او را می پرداخت. هیچ فقیری را دست خالی رد نمی کرد هیچ گاه سیگار نکشید. فراموش نمی کنم یک بار زمستان بسیار سردی بود با هم در حال بازگشت به خانه بودیم پیرمرد درشت اندامی مشغول گدایی بود و به شدت از سرما می لرزید. شاهرخ کاپشن گران قیمت خویش را در آورد به مرد فقیر داد. بعد هم دسته ای اسکناس از جیبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد پیرمرد که از خوشحالی نمی دانست چه بگوید، مرتب می گفت جوون خدا عاقبت به خیرت کنه! صبح یکی از روزها که با هم به پل کارون رفتیم به محض ورود نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر پشت قسمت فروش قرار گرفته بود با تعجب گفت: این کیه، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟ در ظاهر زن بسیار با حیایی بود اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود. شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره تا حالا ندیده بودمت تازه اومدی اینجا؟! زن خیلی آهسته گفت بله من از امروز اومدم. شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره اسمت چیه؟ قبلا چه کاره بودی؟ زن در حالی که سرش را بالا نمی گرفت: مهین هستم شوهرم چند وقته که مرده مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا شاهرخ حسابی به رگ غیرتش برخورده بود دندان هایش را به هم فشار می داد رگ گردنش زده بود بیرون بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی. بعد بلند گفت: همیشذه راه بیفت بریم شاهرخ همین طور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود و گفت: زود بر می گردم. مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند مدتی از این ماجرا گذاشت من هم شاهرخ را ندیدم تا این یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک، بی مدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟! اول درست جواب نمی داد اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت صاحب خونه به خاطر اجاره ، اثاث ها رو بیرون ریخته بود من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوایی براشون اجازه کردم. به مهین خانم ها هم گفتم: تو خونه بمون و بچت رو تربیت کن من اجاره و خرجی شما رو می دم. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---