🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هفتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل هفتم..(قسمت چهارم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
# آخرین_دیدار
دستگاه قضایی و امنیتی رژیم شاه س از چند ماه موفق نش اتهام دستگیر شدگان را مشخص کند. آن ها سعی می کردند با هر نیرنگی که شده بود پرونده ها را سنگین کنند بعد از دادگاه اول شبی زنگ زدند به خانه ما و خانه حاج اسماعیل سرهنگ قانع که دادستان بود به مادرم گفت: شما بیایید اینجا صحبت دارم مادرم به همراه مادر حاج اسماعیل رضایی و دایی بنده و یکی دیگر از بستگان حاج اسماعیل چهار نفری رفتند خانه سرهنگ قانع خانه ایشان در اطراف پیچ شمیران بود. همه را داخل اتاق می برد و می گوید: این ها اعدام می شوند. ولی اگر شما بتوانید برای هر کدام صد هزار تومان پول تهیه کنید و بدهید من کاری می کنم که اعدام نشوند. مادرم گفت: ما چنین پولی نداریم روز بعد مادر حاج اسماعیل رضایی هر طوری که بود پول را جور کرد به سرهنگ قانع تحویل داد. در جلسه بعدی دادگاه اعلام کردندک ه صد هزار تومان را ضمیمه پرونده کردند به عنوان پرداخت رشوه به دادستان. من در همه جلسات دادگاه حضور داشتم مشخص بود که این دادگاه کاملا نمایشی است پدرم را چند بار خواستند که پشت جایگاه برود و صحبت کند او هم رفت و ضمن پاسخ به سئوالات اعلام کرد که این چیزهایی که ساخته اید تهمت است. فکر اینکه پدرم را اعدام کنند اصلا به ذهنم خطور نمی کرد اما شرایط بسیار سختی بود همه می گفتند شاه به او عفو می دهد. ما مرتب به دیدار پدر می رفتیم آخرین جلسه دادگاه برگزار شد ما در یکی از پنج شنبه های پاییز به همراه مادر و خانواده راهی عشرت آباد شدیم با هزار سختی به آنجا رسیدیم جلوی در که رسیدیم نگهبان گفت: نمی شود بروید داخل. گفتیم: برای زندانی غذا آوردیم خلاصه خیلی اصرار کردیم تایکی از نیروهای امنیتی آمد و ما به داخل رفتیم. من پدرم را دید در داخل محوطه پشت یک ماشین نظامی نشسته بود وقتتی وارد شدیم از ماشین پیاده شد و با دو مامور همراهش جلو آمد سلام کرد و گفت: شماکجایید می خواستند من را ببرند دو ساعت است معطل شماییم. مادرم گفت: توی ترافیک بودیم. همین طور که ایستاده بودم و با مادرم حرف می زد به چهره اش خیره شدم پدرم خیلی شکسته شود بود او دختر کوچکش را خیلی دوست داشت از وقتی به دنیا آمده بود پدر در زندان بود دخترش را در آغوش گرفت و بوسید. بعد نگاهی به سر تا پای من انداخت و گفت: پسرم باید از حالا به بعد مواظب مادر و خانواده ات باش. تو بزرگ این ها هستی. من این حرف ها را نمی فهمیدم من دوازده سال داشتم یکی باید از من مواظبت می کرد. پدرم چند شکلات از جیبش در آورد و به من داد بعد رو به مادرم کرد و گفت: دارند من رو می برند بعد مکثی کرد و آرام گفت: خداحافظ، دیدار به قیامت. همین جمله برام مادرم کافی بود یک بار قابلمه غذا از دستش رها شد و افتاد و غش کرد با هزار سختی مادر را به هوش آوردیم پدر را سوار خودروی نظامی کردند و از مقابل دیدگان اشکبار ما دور شد نمی دانید آن روز چطور به خانه برگشتیم. در به زندان هنگ یکم زرهی منتقل شد هنگ یکم درپادگان قصر واقع در چهار راه قصر بود.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هفتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل هفتم..(قسمت پنجم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#خبر_شهادت
چهارشنبه ۱۳۴۲/۰۸/۰۸اعلام شد که حکم قطعی شده و به زودی اجرا می شود. دو روز بعد، یعنی جمعه ، دهم آبان ماه، به دیدار در رفتیم تا به یک ساختمان رسیدیم. من و عموها و دو همسر پدرم حضور داشتند. ما در محوه باز در جلوی ساختمان ایستادیم. یک پنجره بالای سرما باز شد پدر ما از پشت پنجره سلام و شروع به صحبت کرد اشک در چشمان همه جمع شده بود. پدر سریع نصیحت می کرد. گفت: به فاطمه جهیزیه خوبی بدهید. بعد بدهکاری هایش را گفت و ادامه داد: من نماز و روزه بدهکار نیستم. بعد رو به ما کرد و گفت: خدایی که اون بالاست حواسش به شما هست. زندگی ام رو به زنم فخر السادات بدهید. من رو در کنار مادرم در باغچه علی جان شاه عبدالعظیم دفن کنید و ... بعد یک کاغذ که برای رونوشت نامه های زندان بود از لای نرده ها بیرون آورد به من داد و گفت: وصیتنامه منه، خوب مواظب این برگه باش. دو هفته دیگه بده به مادرت. من هم آن را تا کردم و خیلی با دقت در جیب پیراهنم گذاشتم. می خواستند پدر را ببرند که مادرم از بس گریه کرده بود بی حال شد و به زمین افتاد. برگشتیم. رسیدیم جلوی در پادگان. همه رفتند خانه اما من و چند نفر از رفقای پدرم در آنجا ماندیم جلوی درب زندان یک باجه تلفن بود گفتیم ما می مانیم و اگر خبری شد به خانواده خبر می دهیم.
آن شب تا صبح بیدار ماندیم صبح شنبه وقتی هوا روشن شد یکی از ماموران بیرون آمد او گفت: چرا اینجا ایستاده اید؟ اگر قرار باشد کسی اعدام شود؟ در تاریکی صبح اعدام می کنند. برگردید ما هم خوشحال به خانه برگشتیم. اما نمی دانستیم که این حرف برای دور کردن ما از آنجا بوده است. صبح روز شنبه یازدهم آبان ماه از چلوی پادگان هنگ یک به خانه برگشتم. خوشحال بودم که امروز اعدام صورت نمی گیرد. وقتی به خانه رسیدم ساعت حدود هفت صبح بود. با خوشحالی به مادرم گفتم که امروز خبری نیست برای همین برگشتم. من حسابی خسته بودم پسر بچه ای که از شب قبل نخوابیده برای همین در ورودی خانه کنار دیوار خوابم برد در خواب عمیقی فرو رفتم دو ساعت بعد با شنیدن صدای جیغ از خواب پریدم. ساعت نه صبح بود ترسیده بودم بدنم داشت می لرزید یعنی کی بود که این طوری جیغ زد؟ هنوز تو عالم خواب و بیداری بودم چشمام رو مالیدم و دوباره به اطراف خیره شدم یعنی خواب دیدم. مادر بزرگ مادری من کمی آن طرف تر نشسته بود خواهرکوچکم را در آغوش گرفته بود و با گریه می گفت: بمیرم برات که یتیم شدی... من هم که هوز گیچ خواب بودم گفتمک چی شده؟ کی بودهجی زد؟ مادر بزرگم گفت: ننه پاشو که بی بابا شدی پا شو. از جا پریدم و گفتم: چی میگید من صبح اونجا بودم خودشون گفتن که امروز خبری نیست. گفت: به عموت زنگ زدن الان هم جنازه ها ر اوردن توی مسگر آباد. عموت رفته اونجا پاشو برو. دیگه حال خودم رو نفهمیدم. سریع اومدم توی کوچه گریم می کردم و دویدم سمت میدان خراسان. جمعیت توی خیابان موج می زد نمی دونستم اون موقع صبح این همه آدم تو خیابون چی کار می کنند؟ همه با شنیدن خبر شهادت طیب و حاج اسماعیل به راه افتاده بودند. با سیل جمعیت رفتم سمت مسگر آباد قبرستانی که الان به پارک فداییان اسلام در وسط خیابان خاوران تبدیل شده است. جای سوزن انداختن نبود انگار عاشورا بود دسته عزاداری پدر خیابان خاوران بند آمده بود همه با ناراحتی حرکت می کردند داخل قبرستان هم پر از جمعیت بود.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هفتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل هفتم..(قسمت ششم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#شهید
من همین طور گریه می کردم و به همراه جمعیت می رفتم نمی دانستم مقصد آن ها کجاست. اما همه از پدرم حرف می زدند با آن ها رفتیم تا به اتاقک غسالخانه رسیدیم. همه را کنار زدم و جلو رفتم در آنجا یک باره پدرم را دیدم نفس در سینه ام حبس شد با چشمانی گرد شده از تعجب و با گلویی بغض کرده به پدرم خیره شدم. همان آدم پر ابهت که بزرگان تهران احترامش را داشتند حالا ساکت و آرام روی سنگ غسالی خوابیده بود. دیدن این صحنه کافی بود تا زانوهای من سست شود. سیل اشک از چشمان من و همه مردانی که در آنجا بودند جاری بود پدر با همان کت و شلوار طوسی آرام و پر ابهت خوابیده بود هنوز صلابت در چهره اش موج می زد وقتی پدر را آماده غسل کردند تازه به عمق فاجعه پی بردیم تمام بدن او سوراخ سوراخ و غرق خون بود گلوله ها، سوراخ کوچکی در روی سینه و حفره بزرگی در کمر پدر ایجاد کرده بود به صورتی که تمام رگ و پی او بیرون ریخته بود نمی دانم خدا چه صبری به من داده بود تا این صحنه ها را تحمل کنم. امیر حاج رضایی، پسر عمویم که اکنون از گزارش گران ورزشی کشور است همان موقع بی هوش شد و به زمین افتاد پیکر پدرم به خاطر قد و قامت رشید او تقریبا سالم مانده بود اما بدن حاج اسماعیل متلاشی بود در غسالخانه هر چه آب می ریختند خونابه و ... می آمد چند بار همه حفره های بدن را با پنبه پر کردند اما باز بی فایده بود. چندین بار کفن را عوض کردند اما همه آن ها غرق خون می شد. همه مشغول فاتحه و صلوات بودند که یک جوان همه را کناز رد و داخل غسالخانه مسگر آباد شد چهره او شبیه طبله ها بود وقتی نزدیک آمد فریاد زد آقایان همه علمای قم گفته اند این دو نفر شهید هستند. شهید غسل و کفن نمی خواهد با اعلام این خبر پیکر دو شهید را آماده کردند تا با تابوت به شاه عبدالعظیم انتقال دهند پیکر حاج اسماعیل را داخل تابوت گذاشتتند اما برای پدرم تابوت وجود نداشت قد او نزدیک به دو متر بود. برای همین بالا و پایین دو تابوت را شکستند و دو تابوت را یکی کردند تا بتوانند پدر را در آن جای دهند بلافاصله پیکر این دو شهید روی دست مردم قرار گرفت جمعیت به سمت خیابان خاوران حرکت کرد تا نزدیک میدان خراسان مراسم تشییع ادامه یافت در آنجا پیکرها به داخل آمبولانس منتقل شد همه مردم برای تدفین با ماشین و دوچرخه و اتوبوس و ... راهی حرم حضرت عبدالعظیم شدند. قدیم همه ماشین ها به میدان حرم می آمدند و سپس از بازار به سمت حرم می آمدند ما در نزدیکی بازار ایستادیم. جمعیت زیادی جمع شد تا دوباره پیکر را تشیع کند. اما یکباره با صدها مامور مسلح مواجه شدیم که در ابتدای بازار در مقابل ما قرار گرفتند آن ها می گفتند یک تمیسار فوت کرده و بر آن آمدیم اما معلوم بود دروغ می گویند همه حرم و اطراف آن پر از ماموران امنیتی با لباس شخصی بود پیکر حاج اسماعیل به یک مقبره خانوادگی منتقل شد الان مزار ایشان در مسیر زائرانی است که به سوی امامزاده طاهر می روند ما هم به پشت حرم و محل باغچه علی جان آمدیم. مزار ماد بزرگم آنجا بود اما با دیدن تابوت پدر زار زار گریه می کرد. چند ردیف پایین تر از مادر بزرگ، قبری برای پدرم آماده شد مراسم تدفین برگزار شد من با چشمانی اشک بار شاهد دفن پدرم بودم اما نمی خواستم آنچه اتفاق افتاده را باور کنم.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هفتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل هفتم..(قسمت هفتم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#تیر_باران
ساعت چهارو پنجاه دقیقه صبح خبرنگاران به سالن مخصوص آمدند. نماینده دادستان و قاضی عسگر در انتظار متهمان بودند. دقایقی بعد طیب را آوردند یک مامور جلو و دونفر پشت سرش بودند طیب در بین آنها با کفش سیاه و کت شلوار طوسی مشخص بود یقه پراهن سفید او باز و موهایش ژولیده بود. در حالی که با دست، دور دهان خود را پاک می کرد در کنار درب ورودی روی صندلی نشست. بعد حاضران در اتاق را برانداز کردند قاضی عسکر که عبای سیاهی داشت، کنار طیب، روی صندلی نشست در ساعت پنج صبح روز ۱۳۴۲/۰۸/۱۱ با حضور و نماینده دادستان و ... طیب به کاغذ او نگاه می کرد و جملاتش را می دید بعد سرش را بالا آورد و به خبرنگاران خیره شد قاضی عسگر آرام به او گفت اگر وصیتی داری، بگو او شروع به صحبت کرد...
خبرنگار روزنامه ادامه می دهد بعد از تشریفات مقدماتی محکومان را به سمت میدان تیر حرکت دادند دو خودروی نظامی و یک آمبولانس ارتشی که بین آنها قرار گرفته به میدان آمدند ساعت پنج و چهل دقیقه به میدان رسیدند درب آمبولانس از بیرون باز می شد در باز شد داخل آن ماموران و دو متهم بودند حاج اسماعیل تا چشمش به ما خبرنگاران افتاد گفت از ما عکس بگیرید این عکس ها روز قیامت پیش ما می آید دنیا بقا ندارد ما دارفانی را وداع می گوییم هر چه بیشتر بمانیم معصیتش بیشتر است آنگاه طیب و حاج اسماعیل صورت کیدیگر را بوسیدند هر دو از آمبولانس پیاده شدند آرامش در چهره طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل موج می زد طیب حرف نمی زد اما حاج اسماعیل مرتب صحبت می کرد آن ها را به سمت دو تیره چوبی برده و آماده بستن به تیرک ها می شوند. حاج اسماعیل در حال صحبت است با تعجب می گوید: ما می میریم؟ در این موقع طیب خندید حاج اسماعیل گفت: مگه دروغ میگم تو هم داری می میری طیب با خنده می گوید: بذار کارشون رو بکنن تو هم چیزی نگو حاج اسماعیل می گوید: چشمان من را ببندید من نمی توانم این صحنه را ببینم. طیب دستمال یزدی سرخ رنگ در جیبش دارد آن را در می آورند و با دستمال چشمان هر دوی آن ها را می بندند پس از اینکه هر دوی آن ها را به تیرک ها بستند نماینده دادستان متن حکم دادگاه را بار دیگر قرائت می کند. در آنجا فامیلی حاج اسماعیل را حاج رضایی خواندند که او داد زد حاج اسماعیل رضایی معلوم شد که اینها نسبت فامیلی با هم ندارد سپس چهار مامور اجرای حکم هر کدام شش گلوله دریافت کرده و در مقابل آن ها آماده ی شلیک می شوند. تیغه آفتاب از پشت کوه بر آمده بود که فرمانده میدان دستور داد جوخه آماده و سپس فریاد زد آتش. ساعت درست شش صبح بود صدای شلیک ۲۴گلوله از اسلحه M1 سکوت پادگان را شکست بعد یکی از ماموران با اسلحه کمری به آن ها نزدیک شد و دو تیز خلاص به صورت آن ها شلیک کرد ماموران جلو آمدند و طناب ها را پاره کردند پیکر این دو نفر به داخل آبولانس و سپس به غسالخانه مسگر آباد منتقل شد ساعتی بعد با برادر طیب تماس گرفته شده است.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هفتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل هفتم..(قسمت پایانی )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#واکنش_مردم
از تمام صحنه های تیرباران تصویر برداری شد. در صفحه اول روزنامه های کیهان و اطلاعات همان روز این تصاویر منتشر شد. تیتر اول روزنامه ها اعدام این دو نفر بود. رژیم قصد داشت با تیر باران این دو مظلوم بیگناه، خط پایانی بر ماجرای نهضت اسلامی مردم بکشد اما...
ان ها این خبر را آب و تاب فراوان پوشش دادند. به امید اینکه درس عبرتی برای بقیه شود اما برای رژیم نتیجه عکس داشت مرحوم آیت الله درچه ای می گوید آن شب در قم هر جا می رفتیم صحبت از این دو نفر بود این دو انسان پاک. بعد از نماز در مدرسه فیضیه اعلام شد: برای طیب و حاج اسماعیل نماز لیله الدفن بخوانید زیرا حضرت امام به این موضوع تاکید کرده اند. همه مشغول شدند در بیشتر مدارس علمیه و کتابخانه ها و حتی در مسجد اعظم این کار انجام شد. ایشان ادامه داد: آن شب حساب کردم در شهر قم بیش از پانزده هزار نفر برای این دو شهید نماز شب اول قبر خواندند خیلی ها که طیب را می شناختند گفتند: او عاقبت به خیر شد او حر زمان است مرحوم استاد علی دوانی درباره آن روز سیاه که این دو مظلوم به شهادت رسیدند سخنانی می گوید که خلاصه آن چنین است....
این دو نفر به خاطر اسلام زجر زیادی کشیدند طیب حاج رضایی کسی بود که سختی بسیاری به خاطر اسلام تحمل کرد و مظلومانه به شهادت رسید بعد از رسیدن روزنامه ها و مشاهده تصاویر این دو شهید موجی از تاثر بین مردم و طلبه های قم ایجاد شد بعد از گفت و گوی زیاد قرار بر این شد که به خاطر این موضوع و در اعتراض به رژیم، درس های حوزه یک روز تعطیل شود. این امر در قم سابقه نداشت که به خاطر یک غیر عالم و یا اعدامی چنین اتفاقی رخ دهد.
ساعت یازده شب با رفقا چنین تصمیمی گرفته شد صبح اول وقت با علما صحبت شد آن روز تمام دروس حوزه علمیه قم تعطیل شد این تعطیلی یکباره ساواک و شهربانی قم را غافگیر کرد خبر به دیگر شهرستان ها رسید همه می پرسیدند این دو اعدامی چه کسانی بودند که دروس حوزه به خاطر آن ها تعطیل شد؟ مراسم ختم و هفتم این دو شهید در شهرهای مختلف برگزار شد ساواک از برگزاری مراسم در میدان میوه و مساجد اطراف جلوگیری کرد ولی به هر صورت مراسم ها برگزار شد اعلامیه های بسیاری از سوی گروه ها و علما صادر شد جمعیت هیئت های موتلفه بیانیه بسیار مهمی برای هفتمین روز شهادت این دو نفرپخش کرد نام آن ها همین طور در شهرهای مختلف برده می شد. رژیم تا مدت قبر آن ها را زیر نظر داشت و رفت و آمدها را کنترل می کرد.
گزارش ساواک بعد از آن حاکی است که اعدام این دو نفر نتیجه عکس داده بسیاری از اطرافیان طیب که زمانی خود را از دوستان شاه می دانستند به مخالفان شاه پیوسته اند. در یکی از گزارش ها آمده عده ای از دوستان طیب می گویند ما در سال ها از قبر رضاه شاه در مقابل توده ای محافظت می کردیم اما حالا خودمان نقشه تخریب قبر او را ریخته ایم.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هفتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل هشتم..(قسمت اول )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#حر_نهضت
داشت از کوچه رد می شد مشاهده کرد کلی اسباب و وسایل در کنار خیابان گذاشته اند با تعجب پرسید : این ها چیه؟ گفتند: مل این آقاست اجازه نداشته بده، صاحبخوانه اثاث ها رو ریخته کنار یابون. جلو رفت و نگاهی به مستاجر کرد اسمش را پرسید فهمید که از سادات است بعد با عصبانیت درب خانه را به صدا در آورد صاحبخانه در را باز کرد با تعجب دید طیب خان با چهره ای عصبانی پشت در است سلام کرد و اصرار کرد که بفرمایید داخل. طیب با چهره ای در هم گفت: تو خجالت نکشیدی؟ برای چی اثاث این سید اولاد پیغمبر رو ریختی تو خیابون؟ گفت: طیب خان خب اجاره نمی ده. طیب با همان عصبانیت گفت: بنده خدا نداره که بده بعد گفت: خونه ات چند می ارزه ؟ صاحبخانه مکثی کرد و یک قیمتی را گفت. طیب هم ادامه داد: همین الان اثاث این سید رو می بری داخل. پول خونه رو هم تا عصری برات می فرستم که سند رو به نا این سید کنی؟
در تاریخ نقل است که حر در صحرای کربلا اولین کسی بود که راه را بر اهل بیت گرفت. اولین کسی بود که قلب کودکان مولای ما را لرزاند. اما همین فرد که درس جوانمردی و آزادگی را به خوبی فرار گرفته بود. در موقع امتحان بین حق و باطل با کمک خداوند درست تصمیم گرفت. بنابر نقل تاریخ، در روزی که حر با امام جوانمردان رو به رو شد به امام گفت: ماموریت دارم مانع ادامه حرکت باشم. امام بعد از صحبتی به او گفتند: مادرت به عزایت بنشیند. حر در جواب امام ادب کرده و ساکت شد بعد گفت: مادر شما حضرت فاطمه است و گرنه می دانستم در جواب این کلام شما چه بگویم بزرگان ما معتقدند آنچه را که حر نجات داد احترامی بود که به مادر سادات حضرت زهرا نهاد این جایگاه ویژه حضرت صدیقه را در خلقت می رساند. احترام به ام الائمه و تبعیت از حضرت زهرا می تواند انسان را از جهنم به سوی بهشت بکشاند . و ما نمونه این احترام را در تاریخ بسیار دیده ایم اینکه در روایات بیسار درباره توسل به حضرت زهرا اشاره می کنند به خاطر همین موضوع است و بسیاری از دوستان طیب یقین دارندکه احترام طیب خان به اولاد آن حضرت باعث نجات او گردید. مرحوم آیت الله درچه ای نقل می کند که زمانی در خدمت یکی از بازاریان و همکاران طیب بودیم. او از طریب تعریف کرد و بعد هم کمی از رفتارها و برخی کارهای ایشان انتقاد کرد من برای او مثال حر را زدم گفتم: حر اولین کسی بود که مقابل دستگاه امام حسین قرار گرفت و خیانت کرد ولی وقیحانه به میدان نیامد بلکه حریم امام را نگه داشت چون ذاتش پلید نبود. با اینکهک ارهای خلاف انجام داده بود و دل بچه های اهل بیت را شکسته بود اما وقتی امام حسین نام مادرش را برد او ادب کرد و چیزی نگفت. ایشان ادامه می دهد: طیب را هم شکنجه کردند و گفتند بگو از امام خمینی پول گرفته ام و این غائله را راه انداخته ام. اما او گفته بود: من عمر خودم را کرده ام بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود به کسی که جانشین ولی عصر(عج) و مرجع تقلید است تهمت بزنم من به امام حسین و دستگاه او خیانت نمی کنم. آقا مسیح برادر طیب می گفت: یک بار در زندان به ملاقاتش رفتم برای من از مشکلات و شکنجه و .. گفت بعد ادامه داد برادر اگر مرا زیر شکنجه وادار به هر کاری کنند حاضر نخواهم شد به آبروی پسر حضرت فاطمه لطمه بزنم حتی اگر به قیمت جانم تمام بشود. البته طیب خان در طول زندگی نیز این گونه بود او احترام عجیبی به سادات و فرزندان حضرت زهرا(س) می گذاشت. به خصوص همسر ایشان از سادات بود و طیب بسیار به همسرش احترام می گذاشت.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هشتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل هشتم..(قسمت دوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#سلام_به_امام
محمد باقریان در محله ما زندگی می کرد خیلی او را قبول داشتیم این آدم از بس خوش قواره و خوش رخ بود تو محل معروف بود به محمد عروس. وقتی از کوچه رد می شد می ایستادیم و بازوها سر کول و سینه ستبر و هیکل ورزشکاری اش را تماشا می کردیم. چشم های درشت موهای فرفری و طرز راه رفتنش خیلی باوقار و با ابهت بود با قدم های سنگین چشم همه را می گرفت او همیشه به مسجد و هیئت می رفت و هر وقت مرا می دید با مهربانی نگاهم می کرد من نوجوان بودم اما دیدم که محمد آقا در روز پانزده خرداد در میان جمعیت فریاد می زد خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم او در پانزده خرداد دستگیر و پانزده سال از عمرش را در زندان بندر عباس بود. بعدها ازاد شد و در راه انقلاب بسیار زحمت کشید او دوباره به میدان میوه و تره بار برگشت. در دوران بعد از جنگ زندگی سختی را سپری کرد و پس از مدتی زمینگیر شدن در سال ۱۳۷۷ دار فانی را وداع گفت. ما با او رفت و آمد داشتیم. محمد آقا درباره آن روز قیام ۱۳۴۲ در تهران می گفت:
از شهربانی و ساواک ریختن و ما رو دست بسته بردن به شهربانی، خیلی ها دستگیر شدن. همه آن ها بار فروش های میدان بودن و به خاطر آقای خمینی ریخته بودن تو خیابون و به نفع او شعار دادند اما سردمدار همه این ها طیب بود. چند ساعت بعد از دستگیری ما طیب حاج رضایی رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختن وقتی ما رو به زندان باغشاه بردند طیب هم همراهمون بود من با اون کاری نداشتم. چون همیشه دور و برش یک مشت مثل خودش بودند. خودش هم از بزن بهادرهای تهران بود و طرفدار شاه، رو همین حساب تا طیب را دیدم محلش نگذاشتم دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: محمد آقا ما رفیق نامرد نیستیم. جوابش را ندادم اما می دونستم که ساواک از علاقه طیب به آقای خمینی سوء استفاده خواهد کرد آن زمان طیب با شعبان بی مخ سر شاخ شده بود هر دو یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان ورزشکار بود و طرفدار شاه طیب میدان دار و بار فروش و دست و دلباز و خیر و یتیم نواز. در حالی که همیشه شنیده بودیم او طرفدار و فدایی شاه است اما یهو ورق و برگشت و طیب شد ضد شاه حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود خدا می دونه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بار فروش ها رو تیر کنم. عاقبت دادگاه به حاج اسماعیل رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه، ده تا پانزده سال زندان دادند بعد از اعلام حکم، ما را به بند منتقل کردند. یک بار نیمه شب مامور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری، حاج علی نوری، اعلی حضرت با یک درجه تخفیف عفو ملکوانه به شما داده است زندان شما شد پانزده سال. این ها را بلند گفتند تا طیب جا بزنه و از ترس اعدام حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منو برای 15 خرداد تحریک کرده است. طیب توی یک سلول دیگه زندانی بود. تا این حرف رو شنید بلند گفت: این حرف ها رو برا ننه ات بزن . یک بار گفتم، باز هم می گم من با بچه حضرت زهرا در نمی افتم. فردا شب صدایی از سلول طیب آمد فهمیدم دارن می برندش برای اعدام. آمدم جلو وقتی می رفتن طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا اگه یک روز خمینی رو دیدی سلام منو بهش برسون و بگو خیلی ها شما رو دیدند خریدند ما ندیده شما رو خریدیم. بعدا معلوم شد که تیربارونش کردند. طیب رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد هنوز هم حیرون کار طیب هستم. محمد آقا هر وقت این قصه را برایم می گفت به پهنای صورت اشک می ریخت و می گفت: هر وقت یاد آن شب می افتم قلبم می گیره خیلی طیب رو اذیت کردن تا از شاه طلب بخشش کنه اما خدا اگر بخواد کسی رو بخره می خره اسم طیب و حاج اسماعیل تا قیامت مانداگره. بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از زندانیان ۱۵خرداد خدمت امام خمینی رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند آنجا بود که محمد آقا پیام طیب را به امام گفت. امام هم فرمودند طیب حر دیگری بود.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هشتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل هشتم..(قسمت سوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#یادی_از_دوست(قسمت اول)
حاج اسماعیل رضایی یکی از چهره ایی است که پس از قیام ۱۵خرداد ۱۳۴۲ دستگیر، محاکمه و سپس همراه طیب اعدام شد. او در سال ۱۳۰۴ در تهران متولد شد از همان دوران جوانی اش به بار فروشی در میدان میوه و تره بار شوش مشغول شد. اسماعیل رضایی هیچ نسبتی با طیب نداشت اما با هم رفیق بودند او از ارادتمندان خاندن عصمت و طهارت بود و تا آخر عمر پای اعتقادات دینی و مذهبی خود ایستادگی کرد. او همواره در محافل و مجالس مذبهبی شرکت می کرد و با بیشتر روحانیون و علما ارتباط داشت و با رهاهنمایی آن ها به ارائه دخمات به مردم فقیر و تهی دست اقدام می کرد. حسین شاه حسینی از آشنایان و همراهان شهید رضایی در مصاحبه ای که در اوایل دهه هشتاد در روزنامه جامج م منتشر شد درباره یکی از خدمات ماندگار او می گوید:
حاج اسماعیل با کمک عده ای از دوستان خود در یکی از مناطق مرکزی تهران خریدند آن ها صدها خانه دو اتاقه با آشپزخانه و سرویس ساختند که هنوز برخی از آن ها هست. همزمان با این امر، با کمک برخی علما زن هایی را که آلوده بودند از سطح شهر جمع کردند و به ارشاد و هدایت آن ها پرداختند. گروهی متشکل از چند نفر می رفتند و زن هایی را که به دلیل فقر یا نداشتن شوهر دچار بحران مالی شده و تدریجا به فساد کشیده شده بود تک تک شناسایی می کردند و می آوردند بعد آن ها را به دست چند خانم متدین می سپردند تا آن ها را نصیحت و ارشاد کنند و از آلودگی توبه دهند. شاه حسینی در ادامه گفت: طیب هم جوانانی که در میدان بودند وزن و زندگی نداشتند پیدا می کرد و بعد از مدتی این ها را با هم آشنا می کردند. حاج اسماعیل و طیب مراسم عروسی دسته جمعی برای این زوج ها برگزار می کردند. از دور هم آن ها را کنترل می کردند که دوباره آلوده به فساد نشوند اگر مدتی زندگی آن ها ادامه می یاقتند زندگی کنند خانه آن ها به صورت سه دانگ به زن و سه دانگ به شوهر به نام آن ها می شد. شاه حسینی ادامه داد: حاج اسماعیل و یارانش جلسات سیاری در شب های جمعه با آیت الله سید مهدی لاله زاری داشتند که من هم بودم هر شب جمعه خانه یکی از افراد می رفتیم و دعای کمیل می خواندیم و گریه می کردیم. صبح های جمعه هم به ابن بابویه می رفتیم از آن جا به حرم حضرت عبدالعظیم مشرف می شدیم و زیارت می کردیم بعد هم به خانه بر می گشتیم. حاج اسماعیل رضایی با تعدادی از دوستانش در سال ۱۳۳۹به حج و زیارت خانه خدا مشرف شد او در ادامه فعالیت های خود همواره در سازماندهی هیئت ذهبی و دسته های عزاداری در ماه محرمم و صفر تلاش زیادی می کرد و در راستای مبارزه با نفوذ عناصر بیگانه در حاکمیت ایران نقش داشت. به ویژه قضایای مربوط به فرقه بهاییت که در سال های ۱۳۴۰ و قبل از آن در ایران جریان یافت. حاج اسماعیل به همراه دوستانش وارد مبارزه با این جریان شد پس از صدور فتوای علما در منع و تحریم خرید فروش و مصرف پپسی کولا و غیره که کارخانه داران بهایی آن را تولید میی کردند حاج اسماعیل رضایی حرکت های دسته جمعی علیه بهاییت را ساماندهی کرد یکی از خدمات حاجی که خیلی مهم بود و نشان از غیرت دینی آن مرد داشت در نیمه شعبان بود اولین باری که در زمان شاه مردم تهران در مقابل کارخانه پپسی کولا برنامه گذاشتند به مناسبت تولد اما زمان و با برنامه ریزی حاج اسماعیل بود. از میدان انقلاب فعلی تا جلوی پپسی کولا را چراغانی کردند تمام هزینه چراغانی و جشن را حاج اساعیل رضایی داد سپس حاج اسماعیل رضایی هر آنچه داشت مهیا کرد و با کمک یارانش رو به روی شرکت پپسی کولا معروف به زمزم که محل تجمع و تبلیغ بهاییان بود مسجدی بنا کرد. حاجی آنجا را به محل تجمع و تبلیغ دین و آیین اسلام تبدیل ساخت سرانجام هم با کمک عده ی و با یاری و همراهی مردم مسجد صاحب الزمان ( عج) را در خیابان آزادی رو به رو کارخانه پپسی کولا تاسیس کرد او در بنای این مسجد در خیابان آزادی نقش اول را داشت در طول بنای آن مسجد او حتی یک روز هم نمی گذاشت کار تعطیل شود... سپس حاج اسماعیل به راه افتاد و یک تظاهرات با شکوه مذهبی ضد بهاییان سامان داد ... بعد مسجد را افتتاح کردند و آیت الله خوانساری را بردند انجا نماز بخواند...
آن شب نیمه شعبان که برنامه چراغانی خیابان آزادی انجام شد باور کنید که از سر میدان انقلاب فعلی تا جلوی ساختمان پپسی کولا دو طرف خیابان مردم ایستاده بود و بعد مسجد را افتتاح کردند.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هشتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل هشتم..(قسمت چهارم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#یادی_از_دوست(قسمت آخر)
و آیت الله خوانساری را بردند انجا نماز بخواند...
آن شب نیمه شعبان که برنامه چراغانی خیابان آزادی انجام شد باور کنید که از سر میدان انقلاب فعلی تا جلوی ساختمان پپسی کولا دو طرف خیابان مردم ایستاده بود و بعد مسدج را افتتاح کردند شاه حسینی در مصاحبه اش می گوید: من فکر می کنم علت اصلی دستگیری حاج اسماعیل مقابله با بهاییان در قضیه پپسی کولا و تاسیس مسجد صاحب الزمان در خیابان آزادی بود. او یکی از افراد خوش فکر مذهبی بود که شجاعانه تصمیم می گرفت و گروه های مذهبی را به زیبایی مدیریت می کرد. ایشان می گفت: ثروت حاج اسماعیل مانند دارایی طیب در راه خدا و کمک به محرومان هزینه می شد با شهادت حاج اسماعیل حداقل پانصد خانواده مستحق در تهران یتیم شدند.
مدتی از شهادت پدر من گذشت. من وصیتنامه را مانند یک گوهر حفظ کرده بودم به مادرم دادم او هم به آنچه نوشته بود عمل کرد روز به روز شرایط زندگی ما سخت تر می شد برخی از همسایه ها ارتباط با ما را قطع کردند می ترسیدند متهم شوند ... در آن ایام افراد ناشناس که از ماموران ساواک بودند درکوچه و محله ما زیاد دیده می شدند زندگی بسیار سخت بود یاد پدر و رفتار و اخلاق خوب او در خانه بیشتر ما را آزار می داد. در آن ایام تفریح و دل خوشی ما این بود که برویم زیارت شاه عبدالعظیم و مزار پدر. هر زمان فرصتی می یافتیم همگی با مادر راهی حرم می شدیم بعد از زیارت می رفتیم پشت حرم باغچه علی جان که آن زمان در و دیوار داشت. همه مشغول گریه می شدیم صنحه های دلخراشی بود برخی از دوستان پدر می آمدند و از دور ما را می دیدند بیش از همه دلشان به حال بچه های یتیم طیب می سوخت. بعضی وقت ها موقع برگشت هوا تاریک می شد تاکسی و ماشین برای ما پیدا نمی شد یادم هست که یک بار پیاده تا میدان خراسان برشایم یک بار که به باغچه علیجان رسیدسم غروب شد در بسته بود طبق معمول از دیوار بالا رفتم تا در را باز کنم اما بالای دیوار پایم به یک میله گیر کرد هر چه تلاش کردم که پا را نجات بدهم نشد. خیلی اذیت شدم خلاصه از آن روز قرار گذاشتیم که فقط شب جمعه به کنار مزار بیاییم. روزهای سختی بود اما به قول پدرم ما هم خدایی داریم که ما را فراموش نکرده خدا را شکر می کنم بچه ها بزرگ شدند دانشگاه رفتند و هرک دام برای خداشان کسی شدند خداوند به پدرم فرزندانی داد که یکی از یکی بهتر و همه دارای مدارج علمی بالایی هستند. تا زمان پیروزی انقلاب روند زندگی ما ادامه داشت در آن ایام شاهد بودم که ملی گراها در تجمعات خودشان به شاه و پدر من فحش می دادند یک بار سئوال کردم چرا پدر من ؟ او که با شاه مخالفت کرد و شهید شد. گفتند: چون عامل قاتل دکتر فاطمی پدر شما بوده است او بود که دکتر فاطمی را دستگیر کرد و باعث اعدام او ش. رفتم برای آن شخص سند آوردم و ثابت کردم کسی که دکتر فاطمی را به دادگاه آورد شعبان جعفری بوده نه پدر من در زمان دستگیری دکتر فاطمی پدر من در زندان بوده است اما حتی در سال اول انقلاب که جبهه ملی در دولت حضور داشت مرتب به پدر ما بی حرمتی می شد تا اینکه به ملاقات حضرت امام در قم رفتیم ایشان خیلی به ما احترام گذاشت و ما را تحویل گرفت بعد از آن هم مسئولات و مقام معظم رهبری بارها از پدرم به نیکی یاد کردند. حالا بعد از سال ها و نیم قرن که از شهادت طیب گذشته وقتی مردم را که از نسل های مختلف بر سر مزار او می آیند مشاهده می کنیم به حقانیت و عمل او پی می بریم. راهی که از شهید کربلا آغاز شد و تا قیام منجی آخر الزمان ادامه دارد من همیشه این نیت زیبا در ذهنم نقش می بندد.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هشتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل هشتم..(قسمت پنجم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#رویای_صادقه
اواسط دوران جنگ بود خیلی دوست داشتم در خواب هم که شده از پدرم اطلاعی داشته باشم این همه از او حرف های متفاوت می شنیدم. می خواستم بدانم این مرد چه عاقبتی داشت او الان در برزخ چه می کند؟ تا اینکه یک روز با چند نفر از دوستان برای دیدار با علما راهی قم شدیم. قرار شد در میدان قیام جمع شویم و از آنجا حرکت کنیم یکی از آقایان روحانی همراه ما عازم قم بود من ایشان را نمی شناختم بعد از سلام و علیک دوست ما من را معرفی کرد آن آقای روحانی تا شنید که من فرزند طیب هستم خیلی من را تحویل گرفت بعد هم از ارادات خودش به مرحوم پدر، خاطراتی بیان کرد اما من ایشان را نمی شناختم دوست ما حاج آقا را به من معرفی کرد و گفت: ایشان آقای نماینده حضرت امام در یکی از نهادها هستند. حاج آقا ادامه داد خدا خواست من امروز با شما بیایم تا خوابی را که چند شب پیش دیده ام بیان کنم. با تعجب گفتم: خواب؟ و بعد نزدیک تر رفتم حاج آقا گفت: چند شب پیش در عالم رویا دیدم که راه کربلا باز شده من با خوشحالی و با سرعت وارد حرم شدم. عجیب بود که صحن آقا اباعبدالله (ع) شباهت زیادی به صحن حضرت عبدالعظیم داشت. من وقتی وارد حرم شدم متوجه شدم که یک راه به زیر زمین وجود دارد گفتند: محل اصلی مزار سید الشهدا (ع) در پایین است. من هم به سرعت به سمت پایین حرتک کردم. قبر و ضریح در مقابلم بود در حالی که به شدت اشک می ریختم به سمت ضریح رفتم. یک باره دیدم شخصی مانند خادمان حرم آنجا ایستاده کت و شلوار زیبا و چهره ای نورانی و قامتی رعنا داشت تا او را دیدم شناختم طیب بود پدر شما. با تعجب گفتم: طیب خان اینجا چه می کنی؟ بلافاصله گفت: ما سال هاست که اینجا نوکری ارباب رو می کنیم همان موقع یادم افتاد که پدرتان را تیرباران کردند خواستم چیزی بپرسم که پدرتان دوباره با همان صراحت لهجه ای که داشت فرمود: از روزی که شهید شدیم ارباب ما رو به اینجا آورد.
یک بار هم جناب اقای غلامعلی حداد عادل را دیدم ایشان از کودکی در محله ما بودند پدر ایشان از مذهبی های به نام در آن محل بود و با حاج اسماعیل رضایی ارتباط داشت. آقای حداد عادل می فرمود: در ایام تابستان ۱۳۴۲ رژیم شاه برای اینکه ذهن مردم را از روحانیت منحرف کند. دو تن از بازاریان میدان میوه را به عنوان عامل حوادث 15 خرداد معرفی کرد من تا قبل از اعدام این دو نفر اخبار آن ها را پیگیری می کردم تا اینکه در سحر یازدهم آبان سال ۱۳۴۲ در عالم رویا مشاهده کردم که دو انسان نورانی بر اسب های پر از جلال و شکوه به آسمان رفتند صحنه ای که در خواب دیدم خیلی برایم عجیب بود گویی می دیدم که آن ها به معراج رفتند و این اسب ها برای بردن آن ها به ملکوت بود. وقتی از خواب برخاستم تمام بدنم خیس از عرق بود و هوا در حال روشن شدن. آن روز خوابم را برای پدرم تعریف کردم. عصر همان روز خبر شهادت این دو عزیز را شنیدیم. پدرم گفت: این تعبیر خواب تو بود. این دو نفر همین دو شهیدی بودند که امروز به خاطر اسلام به شهادت رسیدند.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هشتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل هشتم..(قسمت ششم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#زیارت
سه روز از ورود امام خمینی( ره) به ایران گذشت. من در آن روزها جزو نیروهای محمد بروجردی بودم ما به همراه دیگر نیروهای انقلابی به صورت مسلح در مدرسه رفاه و محل استقرار حضرت امام مستقر بودیم هنوز دولت بختیار بر سر کار بود شرایط امنیتی دشواری داشتیم اما همه آماده جانفشانی در راه اهداف امام و انقلاب بودیم. غزوب روز چهاردهم بهمن ماه ۱۳۵۷ همه ما به صورت مسلح در کوچه های اطراف مدرسه مستقر بودیم حاج مهدی عراقی به سراغ ما آمد. حاجی رو به محمد بروجردی کرد و گفت: با یک سری از بچه ها بروید حرم شاه عبدالعظیم. آقا می خوان امشب برای زیارت به حرم بروند حاج مهدی از نزدیک ترین یاران رهبر انقلاب بود فقط او اجازه داشت به اتاق خصوصی حضرت امام برود. چند دقیقه بعد چند خودرو پر از نیرو شد. یک جیپ آهو و چند تا ماشین حرکت کردیم و خودمان را رساندیم به حرم مطهر. حدود بیست نفر مسلح در اطراف و داخل حرم مستقر شدیم. آن زمان در ساعت پایانی شب درب حرم را می بستند البته حرم مثل حالا گسترده نبود یک صحن و شبستان اصلی بود و چندین قبرستان که در اطراف صحن قرار داشت. ساعت ده شب بود حرم تقریبا خالی شده و سکوت همه جا را فرا گرفته بود درست در همین موقع سه خودروی شخصی پر از نفرات با عبور از خیابان های فرعی به سمت درب اصلی حرم از طرف بازار آمدند نفرات خودرها پیاده شدند من که جلوی درب حرم بودمم و به استقبالشان رفتم حاج مهدی عراقی و آقای خلخالی و حاج آقا صفا به همراه چند نفر دیگر از محافظین جلو آمدند در میان آنها ناگهان چشمم به چهره نورانی حضرت امام افتاد. سید احمد آقا در کنار امام بودند این جمع حضرت امام را مانند نگین در بر گرفته بودند و راهی حرم شدند برخی از افراد که از حرم خارج می شدند با ناوری به چهره امام خیره شدند یک نفر از میان مردم دوید توی بازار و با شور هیجان فریاد می زد مردم، امام، مردم، امام..
حضرت امام بلافاصله وارد حرم و مشغول زیارت و نماز شدند مردم و همسایگان حرم برای دیدار با امام هجوم آوردند ما هم درب سمت بازار را بستیم و اجازه ورود ندادیم اما مردم از در و دیوار هجوم آوردند و وارد شدند حضرت اما پس از پایان زیارت به سراغ مزار برخی علما که در حرم ذفن شده بودند رفته و مشغول قرائت فاتحه شدند جمعیت داخل محوطه بسیار زیاد شد هر کسی از هر طریق خود را به داخل حرم می رساند تا چهره امام عزیز را ببیند. حاج مهدی عراقی و دیگر نزدیکان تصمیم داشتند که هر چه زودتر امام را بازگردانند. ما هم تا جایی که امکان داشت جمعیت را متفرق کردیم و راهی را برای خروج امام باز کردیم من دوباره رفتم و در جلوی درب حرم ابتدای بازار مستقر شدم. امام به جلوی در رسید به سمت من آمد و گفت: سید می دونی قبر طیب کجاست؟با تعجب گفتم: اره پشت حرم توی باغچه علیجان چطور مگه؟ بی معطلی گفت سریع بیا راه رو نشون بده امام می خوان برن سر قبر طیب هیچ کدوم ما بلد نیستیم. همین طور که می دویدم گفتم: امام خسته شده راه قبر طیب برای امام زیاده. وقتی رسیدم جلوی درب حرم، حاج مهدی عراقی گفت: بلدی قبر طیب کجاست؟ گفتم آره بچه محل ما بوده چند بار اومدم سر قبرش. من جلوتر از بقیه راه افتادم آن موقع مثل حالا نبود جمعیت محافظین و همراهان امام که حدود سی نفر می شدند از فاصله ده متری پشت سر من حرکت کردند امام بعد از لحظاتی که به قبر طیب خیذه شده بود به حالتی شبیه رکوع خم شدند و دستشان را روی قبر طیب گذاشتند و مشغول قرائت فاتحه شدند. حاج مهدی عراقی درست در کنار امام ایستاده بود. بعد از قرائت فاتحه ، حضرت امام جمله ای به اطرافیان گفتند و آماده بازگشت شدند. دقایقی بعد خوردوی حامل حضرت امام و همراهان ایشان به سمت مدرسه رفاه حرکت کرد ما هم بلافاصله نیروها را جمع کردیم و برگشتم صبح فردا حاج مهدی عراقی را دیدم که مشغول صحبت با محمد بروجردی بود جلو رفتم و پرسیدم حاج آقای عراقی ببخشید یه سوال؟ حاج مهدی کلام خودش را قطع کرد و گفت: بفرمیید من هم بی مقدمه گفتم: حضرت امام بعد فاتحه سر قبر طیب چیزی گفتند؟ حاجی نگاهی به صورت من انداخت و گفت: بله آقا جمله عجیبی گفتند که برای من هم جای تعجب داشت حضرت امام بعد از اینکه فاتحه خواندند به سمت قبر طیب اشاره کردند و گفتند: طیب تو که عاقبت به خیر شدی دعا کن خمینی هم عاقبت به خیر بشه.
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊 فصل هشتم..(قسمت
#کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
فصل آخر..(قسمت آخر)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊
#حب_الحسین
روز سوم محرم سال ۱۳۹۱ بود رفته بودیم به جلسه اخلاقی حضرت استاد حاج آقا مجتبی تهران ایشان از جمله علمایی بودند که سخنانشان عالمانه و اخلاقی بوده وکمتر کلام عرفانی یا احساسی می گفتند. اما آن روز سخنان ایشان با همیشه فرق داشت. موضوع سخنان ایشان حب الحسین بود و در این زمینه سنگ تمام گذاشتند. من هم به سفارش دوستم همه کلام این بزرگوار را نوشتم. و این یادگار عجیبی برای من شد چرا که آن شب آخرین منبر این استاد گرانمایه بود. ایشان بعد از این سخنرانی دچار بیماری سختی شدند و دیگر نتوانستند به منبر بروند و مدتی بعد راهی دیار ارباب شدند. ایشان در آن جلسه آخر فرمودند: اگر انبیاء و اولیا حب الحسین نداشتند به این مقامات نم رسیدند حتی حضرت آدم به حب الحسین رسید. چون خدا توبه او را قبول نمی کرد توبه او به حق امام حسین قبول شد. چکیده عالم وجود حسین علیه السلام است. حسین چراغ هدایت است بزرگان سر به دامان حسین گذاشتند و به آن مقامات رسیدند. به کوچکترین و بزرگترین مقامات معنوی که رسیدند از همین بود ما قدر این را ندانستیم ایشان سخنان خود را اینگونه ادامه داد که هر کس به هر جا رسید حب الحسین در درون نهفته بوده حتی اگر خودش هم خبر نداشته باشد و بعد مثال زهیر را زدند که او عثمانی مذهب بود اما حب الحسین او را چگونه تغییر داد من همانجا به یاد طیب افتادم کسی که همه وجودش حب الحسین بود او خودش را وقف مولایش کرد و خدا اینگونه او را نجات داد. از اوایل دهه هفتاد مقام معظم رهبری در حسینیه امام خمینی ( ره) برنامه عزاداری در ایام محرم را آغاز کردند آن زمان برخی شب ها بچه های هیئت رزمندگان میهمان حضرت آقا بودند و عزاداری می کردند درست در شب هشتم محرم بود یادم هست که آن شب بعد از نماز سخنرانی آغاز شد استاد گرانقدر حضرت آیت الله فاطمی نیا سخنران برنامه بود. ایشان ضمن بیان خاطراتی از کرامات جناب حر ابن یزید ریاحی فرمودند بسیاری از بزرگان در مشکلات خود متوسل به جناب حر می شدند و با این توسل گره از مشکلات خود می گشودند بعد ادامه دادند که مسیر حر در تمام تاریخ ادامه دارد و هر کس مانند او گناهانش را ترک کند و در کشتی نجات آقا ابا عبدالله قرار گیرد همین صفت را پیدا می کند بعد ادامه دادند آقا همین کسی که حضرت امام او را لقب حر نهضت را دادند همین جناب طیب حاج رضایی که در حرم حضرت عبدالعظیم دفن شده است. همین شهید هم مانند حر است. بنده شاهد بودم که برخی از بزرگان و علما سر قبر این آقا می آمدند و با حاجات روا شده باز می گشتند ایشان ادامه داد خود بنده وقتی از خدا چیزی بخواهم به زیارت مزار این بزرگوار می روم. از ایشان می خواهم که واسطه شود تا مشکلات ما برطرف شود و خدا شاه است هر بار که می روم با حاجات روا شده بر می گردم.
#پایان
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---