____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #سه_شنبه #۲۶_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_شهید_سیّد_موسی_نامجوی🌷
(استان گیلان، شهرستان بندرانزلی) (۱۳۱۷ ه.ش)
#ولادت شهید رضا امیری شوری🌷
(استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۴۳ ه.ش)
#شهادت شهید محمدکاظم بخشی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید حسین برگی🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید محمدحسین جعفری🌷
(استان خوزستان، شهرستان گتوند) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید اصغر یزدانی آدر منابادی🌷
(استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید فضلالله میرزایی🌷
(استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید علیرضا تیمورپور🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید علی میرزازاده🌷
(استان اصفهان، شهرستان کاشان) (۱۳۶۴ ه.ش)
#شهادت شهید سیدمحمدحسین غفرانی نوفرست 🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند، روستای نوفرست) (۱۳۶۴ ه.ش)
#شهادت شهید اکبر ایوبی 🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش)
#ولادت شهید مدافع حرم حیدر جلیلوند🌷
(استان البرز، شهرستان کرج) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید شکرخدا هاشمی بزمه🌷
(استان اصفهان، شهرستان فریدونشهر) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید سیدعلی جلینی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۷ ه.ش)
#ولادت شهید مصطفی حسین خانی هزاوه🌷
(استان مرکزی، شهرستان اراک) (۱۳۷۲ ه.ش)
#شهادت شهید محمد یوسفی🌷
(استان اصفهان، شهرستان زرین شهر) (۱۳۷۲ ه.ش)
#شهادت شهید تفحص علیرضا شهبازی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۸۰ ه.ش)
#شهادت شهید تفحص محمد زمانی🌷
(استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۸۰ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
#سیره_شهدا
شوخی های ابراهیم و دیگر دوستانش ، همیشه لبخند را بر لبان تمامی دوستان مینشاند.
یکبار دوستان سپاهی از جنوب به گیلان غرب آمدند ، ابراهیم به همراه برخی دوستان در کنار آن ها نشسته بود ، تنها چیزی که از جمع میشنیدم صدای خنده بود.
وارد جمع آنها شدم و به ابراهیم گفتم ، چیکار میکنید؟!
به شوخی گفت ، میخوای گریه کنم؟!
بعد خیلی عادی زد زیر گریه و اشک از چشمانش جاری شد.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم۲ ، ص۱۱۳
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#خدایا !
من همانم که گاه خندانم،
و گاهی گریان.
گاه شکرگزارم، و گاهی درحال گله کردن.
گاه بنده ی تــوام،
و گاهی بنده ی خویش.
#خدای_همیشگیام!🌹🍃
من مبتلا به گاه و بیگاههای هموارهام،
بیماری، نامتعادل که همیشه به نسخه ی طبیب خویش عمل
نمیکند.
اسیر خویشتنم!
و گاه و بیگاههای اسارت گونه ام مرا در برگرفته است…
معبودِ آزادهام!
بندهای گاهها و بیگاههای زندان تنم را… از هم جدا کن!.
مرا به آغوش خویش دعوت کن!
که تشنه ترینم به آن…
تمام این گاه و بیگاههای مدامم را، ببخش …
به حق خداییِ همیشه پایدارت!
#ای_جان_ِجانان...
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم..( قسمت ۶ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
هوا روز به روز سردتر می شد برف های روی زمین یخ بسته بود. جاده های روستایی کم رفت و آمد شده بودند و به همین خاطر دیگر کسی از قایش به عمدان نمی آمد. در این بین، صاحب خانه خیلی هوایم را داشت. گاهی که برای خودشان چیزی می خرید مقداری هم برای ما می آورد اما من یا قبول نمی کرد یا هر طور پولش را می دادم دوست نداشتم دینی به گردنم باشد یا اینکه فکر کنند حالا که شوهرم نیست به دیگران محتاجم. به همین خاطر بیشتر از توانم از خودم کار می کشیدم. سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود. نفت کافی برای گرم کردن خانه ها نبود. برای اینکه بچه ها سرما نخورند توی خانه کاپشن و کلاه تنشان می کردم. یک روز صبح وقتی رفتم سراغ نفت دیدم پیت تقریبا خالی شده بچه ها خوابیده بودند پیت های بیست لیتری نفت را برداشتم و رفتم شعبه نفت که سر خیابان بود و با خانه ما فاصله زیادی داشت مردم جلوی مغازه صف کشیده بودند پیت های نفت را با طناب به هم وصل کرده بودند تا کسی نوبتش جا به جا نشود. پیت های نفتم راگذاشتم آخر صف وایستادم. هنوز برای مغازه نفت نیامده بود. نیم ساعتی که ایستادم سرما از نوک انگشت های پایم شروع کرد به بالاآمدن. طوری شد که دندان هایم به هم می خورد. دیدم این طور نمی شود برگشتم خانه و تا می توانستم جوراب و ژاکت پوشیدم و برگشتم بچه ها را گذاشته بودم خانه و کسی پیششان نبود تا ظهر چهار پنج دفعه تا خانه رفتم و برگشتم. بعد از ظهر بود که نفت به شعبه آمد. یک ساعت بعد نوبتم شد آن وقت ها توی شعبه های نفت چرخی هایی بودند که پیت های نفت مردم را تا در خانه ها می آوردند شانس من هیچ کدام از چرخی ها نبودند یکی از پیت ها را توی شعبه گذاشتم و آن یکی را با هزار مکافات دو دستی بلند کردم و هن هن کنان راه افتادم طرف خانه. اولش هر ده بیست قدم یک بار پیت نفت را زمین می گذاشتم و نفس تازه می کردم اما آخرهای کار هر پنج قدم می ایستادم. انگشت هایم که بی حس شده بود را ماساژ می دادم و دستم را کاسه می کردم جلوی دهانم. ها می کردم تا گرم شوم. با چه مکافاتی اولین پیت نفت را بردم و زیر پله های طبقه اول گذاشتم. وقتی می خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم عزا گرفتم پیت را که از شعبه بیرون آوردم دیگر نه نفسی برایم مانده بود نه رمقی. از سرما داشتم یخ می زدم اما باید هر طور بود پیت نفت را به خانه می رساندم. از یک طرف حواسم پیش بچه ها بود و از طرف دیگر قدرت راه رفتن نداشتم بالاخره با هر سختی بود خودم را به خانه رساندم مکافات بعدی بالا بردن پیت های نفت بود. دلم نمی خواست صاحب خانه متوجه شود و بیاید کمکم. به همین خاطر آرام و آرام و بی صدا پیت اولی را از پله ها بالا بردم و نیم ساعت بعد آمدم و پیت دومی را بردم. دیگر داشتم از هوش می رفتم. از خستگی افتادم وسط هال خدیجه و معصومه با شادی از سر و کولم بالا می رفتند اما آن قدر خسته بودم و دست و پا و کمرم درد می کرد که نمی توانستم حتی به رویشان بخندم خدا خدا می کردم بچه ها بخوابند تا من هم استراحت کنم اما بچه ها گرسنه بودند و باید بلند می شدم شام درست می کردم.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌴 #یازینب...
شاخصهای یک نماینده ی در ترازِ انقلاب اسلامی، از نگاه حضرت امام خمینی (قدّس سرّه) و حضرت آیه الله الع
شاخصهای یک نماینده ی در ترازِ انقلاب اسلامی، از نگاه حضرت امام خمینی (قدّس سرّه) و حضرت آیه الله العظمی امام خامنه ای( حفظه اللّه):
۷. پایبندی به نظام و قانون اساسی
۸. صداقت
۹. امانتداری
۱۰. انقلابی بودن
۱۱. شجاعت
۱۲. اهتمام به امور مستضعفین
۱۳. دلسوز مردم و طبقات محروم و صمیمیّت با مردم
۱۴. چشنده طعم تلخ فقر
👈ادامه دارد....
#نماینده_تراز_انقلاب_اسلامی
#انتخابات_مجلس
#درست_انتخاب_کنیم
#مجلس_انقلابی
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب...🌹🍃 #قسمت_دوم 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 قطره های خون روی فرش جلوی آشپزخانه ت
#عاشقی_به_افق_حلب..🌹🍃
#قسمت_سوم..🌹🍃
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃
آروم باش ریحانه جان،باور کن طوری نشده!
اگر طوری نشده پس کجان؟نه مامان هست و نه بابا!
_خب عزیز من نمیتونستند که دست روی دست بذارن!مادرت با عموت تماس گرفت و اومدن پدرت را بردن بیمارستان.
بی معطلی تلفن را برداشتم و با عمو محمد تماس گرفتم.
با اولین بوق جوابم را داد...
جان دلم دختر قشنگم؟
#عمو توروخدا بابام کجاست؟ حالش خوب است؟
_سلامت کو دختر؟ الحمدالله حالش خوبه نگران نباش.
معذرت میخوام عمو جان ...سلام!واقعا بابا خوبه؟
بله دخترم خیالت راحت!خوبه...
#مامان زهرا کجاست؟
#زهرا_خانم خونه ی عمه هست...دخترم من باید برم .کاری با من نداری؟
نه عموجان .فقط مراقب بابا باشید...
به روی چشم...خدانگهدار
#خداحافظ
با مادرم تماس نگرفتم میدانستم او نیز حالش خوب نیست،نباید مزاحمش میشدم...
هنوز یونیفرم مدرسه ام را به تن داشتم...
به اتاقم رفتم و لباسم را عوض کردم...
بهترین کار این بود که تدارک شام را ببینم، مطمئن بودم شب پدر و مادرم به خانه برمیگردند...
حال خوبی نداشتم ،بغض گلویم را میفشرد...
منتظر بهانه ای بودم تا زار زار گریه کنم....
اولین قدم را که در آشپزخانه گذاشتم تا مغز استخوانم سوخت!
#ادامه_دارد...🌹🍃
#نویسنده_میم_سلیمی..
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
••|🦋|••
^ وَتُخرِجُالْـحَیَّمِنَالْمَیِّتــــ ^
منـو از خودم بیـرون بیار !!
#خــــدایمن♥️
#چه_غریبانه_دلم_میل_شهادت_دارد
مثلا درجواب بیاد:
"لا تَخَف وَ لَا تَحزَنـ إنَّا مُنجّوڪَ"
♥️مترس و غمگین مباش ،
ما #تُ را نجات خواهیمـ داد :)🌱
[ العنڪبوت³³ ]
#مخاطبخاصم..
از این قشنگ تر نمیشه...
ی عده از اوناییکه میگن چرا رهبری برای حل مشکلات ورود نمیکنه، همونایی اند که قبلا میگفتن "چرا نظام نمیزاره فلانی کار کنه" و فریاد برائت از دیکتاتوری سرمیدادن!
#در_همین_حد ...
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌸سلاااااام
🌱صبـح چهارشنبهتون بخیر و نیکی
🌸امـروزتون سرشـار از آرامـش
🌱مهـر و محبـت
🌸نشان لبخنـد خـدا
🌱در زنـدگی ست
🌸ان شاءالله
🌱نگاهش
🌸توجه و لبخنـدش
🌱و برڪت بی پایانـش
🌸همیشه شامل حالتـون بشـه
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#دلنوشته...
🍃🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
بغضهای حقیر ما، روبهروی تصاویر گلگون شما سرریز میشود و راه را برای کلام میبندد؛ با شما شقایقهایم. از شما چه باید گفت و چه باید نوشت؟
واژههای خاکسترگونه ما، فقط بلدند روبهروی شما ضجه بزنند. اما کاش میدانستند که یاد شما حرکت است؛ حرکتی برای بهبودی وضعِ «بودن». چه باید گفت که شما حنجرههای خود را عبور دادید تا آن سوی مرزهای تکبیر، آن سوی مرزهای ندیدن؛ جایی که واژهای یافت نمیشود تا شما را با آن ستود. اصلاً شما که برای تحسین برانگیزی قلمهای ما بوسه بر عطر پرواز نزدید!
هر روز و هر شب، خاکریزها، با اشکها و دعاهایتان گره میخورد.
شما، درشتناکی شب را با تکبیرهای فاتحانهتان درهم میشکستید و روزهای سنگر را سپیدتر از بالهای کبوتران میکردید.
ما ماندهایم و یاد شما
بدا به حال ما، اگر یاد شما را زندگی ما قاب نگیرد. اینجا فراوانند داغهای کمرشکن و زخمهایی که شما مرهمشان هستید؛ شما را میگویم که نگاهتان رفت و در جهت قبله پروانهها خانه کرد.
وقتی دست نوشتههای شما خوانده میشود، در مییابیم که شما نام دیگر خورشیدید و قرابتی نزدیک با خود عشق دارید.
وقتی وصیتنامههای شما را میخوانند، تازه میفهمیم چرا با عزم آخرین نفر از شما، آسمان چمدان خود را بست و کوچید تا بر شرم خویش نیفزوده باشد. وقتی عکس شما را در ذهن خویش ورق میزنیم، تازه میفهمیم که عکسهای تک تک شما اشاره میکرده است به بهترین فصل حیات و ما غافل بودیم. حال ما ماندهایم و دستانی که به دیوارههای قفس میخورد. ما ماندهایم و نام جاوید شما که از لمس رهایی، خنده میزند. ما ماندهایم و موسم یاد شما که روزهای ما را ترمیم میکند.
#شهدا_التماس_دعا...
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب..🌹🍃 #قسمت_سوم..🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 آروم باش ریحانه جان،باور کن طو
#عاشقی_به_افق_حلب..🌹🍃
#قسمت_چهارم
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃
نمیتوانستم قدم از قدم بردارم...
پایم را دقیقا روی خورده شیشه های لیوان گذاشته بودم...
بهانه ی خوبی بود برای گریه کردن.
گریه میکردم و زخم های کف پایم را میبستم، درد داشتم اما دردش از درد قلبم کمتر بود...
با هر سختی ای بود از جایم بلند شدم و شام را آماده کردم.
مهدی که از بازی با پسردایی خسته شده بود به خانه آمد و از گرسنگی بهانه گیری کرد...
غذایش را دادم و چون دیروقت بود به اتاقش بردم و برایش قصه گفتم تا بخوابد...
هنوز وسط قصه نرسیده بودم که دیدم صدای خروپفش تمام اتاق را فرا گرفت...
از حالت خوابیدنش خنده ام گرفت!
مهدی تنها امید من بود برای ادامه زندگی در این شرایط سخت...
ساعت یک بامداد بود که زنگ خانه به صدا در آمد!
#کیه؟؟؟!!!
ما هستیم عمو جان درو باز کن...
#بفرمایید_داخل...
شالم را سرم انداختم و بارانی قرمز رنگم را تنم کردم و به سرعت به حیاط رفتم...
با دیدن بابا در آن وضعیت بغضم گرفت اما سعی کردم خودم را کنترل کنم...
دست خودم نبود ،دوست نداشتم کسی اشکم را ببیند...
سرژی فیکس موهای خاکستری بابا را در بر گرفته بود، یقه پیرهن سفیدش خونی بود...
مامان زهرا آنقدر گریه کرده بود که چشمانش کاسه خون بود...
ادامه دارد..🌹🍃
#نویسنده_میم_سلیمی
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3