قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ
خداست که از آنگرفتاری و بلکه
از هر اندوه شدیدی نجاتتان میدهد...
[ سوره انعام آیه ٦٤ ]
#ایه_گرافی
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
⚫️🔴🔵آنچه گذشت🔵🔴⚫️
✔️زیتون و هیثم آماده شدند و به میهمانی که حامد دعوتشون کرده بود رفتند. در راه، هیثم حرفهای خارج از چارچوب با زیتون مطرح میکرد و زیتون هم همراهی میکرد.
✔️وقتی محمد و خانواده اش رسیدند باغ یاس، دیدند حامد هم اومده اما بدون خانواده. محمد ازش پرسید کو اهل بیتت؟ اما حامد طفره رفت و حرف خاصی نزد.
✔️مسعود بالاخره تلاش و توسلش جواب داد و تونست با فواد ارتباط پیامی برقرار کنه.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
⛔️#شوربه⛔️
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
قسمت پانزدهم
🔺بیروت-دفتر مسعود
مسعود وقتی دید شیخ قرار خیلی دارد به او توجه میکند، خیلی معمولی و آرام شماره ای که نوشته بود را در جیبش قرار داد و سیستمش را خاموش کرد و آمد سر میز. دلش ضعف میرفت. چون از صبح چیزی نخورده بود. مقداری برنج و خورشت برداشت و با هم قاطی کرد و بسم الله گفت و شروع به خوردن کرد.
شیخ قرار فقط داشت نگاش میکرد و گاهی هم به خاطر ولع مسعود در خوردن غذا لبخندی میزد. تا اینکه وقتی دید مسعود کاسه اش را تمام کرد و یه لیوان آب هم بعد از غذاش خورد و الهی شکر گفت، با لبخند همیشگیش گفت: نوش جان!
مسعود هم جوابش داد: تشکر. ببخشید اینجا خیلی چیز دندون گیری ندارم تعارف کنم.
شیخ قرار: همه چی عالیه. نمیخوای بگی چی شده؟
مسعود که مشخص بود خیلی دلش نمیخواد درباره کاری که داره با فواد انجام میده، به شیخ آمار بده گفت: چیز خاصی نیست. ذهنم درگیر این پسره ... هیثمه. براتون گفتم چه خبطی کرده؟
شیخ هم نفس عمیقی کشید و گفت: اتفاقا منم برای همین اومدم اینجا.
مسعود که دید بهترین فرصت هست که موضوع بحث کلا به طرف دیگری برود گفت: ما همیشه از دلسوزی های شما استفاده میکنیم. بفرمایید. حکم بدید تا بگیم چشم.
شیخ گفت: جوون خوبیه. خیلی هم فداکاری داشته ولی حس میکنم داره زاده روی میکنه.
مسعود کمی این ور و اون ور نشست و خیلی جدی گفت: شیخ ببخشید اما من از شما انتظار نداشتم هیثم و اون دختر رو به منزلتون راه بدید و ازشون پذیرایی کنید.
شیخ با نرمی گفت: من مثل شما نیستم. شرایط من و مراجعات بچه ها به من با بقیه فرق میکنه. هیثم همون موقع تماس گرفت و از اینکه زیتون در شرایط روحی خوبی نیست و اسلامش متزلزل هست و امکان داره از دستمون در بره و گفته باید با یه نفر صاحب نفس صحبت کنم و هیثم هم نمیدونم در من چی دیده بوده که دعوتش کرده بود منزل من! همین. ولی قبول دارم که باید قبلش با شما مشورت میکردم.
مسعود که از معذرت خواهی شیخ شرمنده شده بودگفت: بزرگِ مایید. ولی من با خودم فکر میکنم زیتون اینقدر ... یا بهتره بگم هیثم نباید اینقدر زیتون را به تشکیلات نزدیک میکرد. اصلا رسم ما این نیست. اگه دیگران بشنون چی میگن؟
شیخ گفت: خب مگه این معرفی شده آقا حامد نیست؟ ما که تا حالا از حامد و همکارانش چیز بدی ندیدیم. از پروژه لندن گرفته تا همین الان که هیثم تونسته یکی از مردان دور زدن تحریم ها باشه، اگر نگم صد در صد، اما بالای هفتاد درصدش به خاطر زحمات همین زیتون هست. درسته طبیعت کارِ ما اینه که نباید به کسی اعتماد کنیم مگر خلافش ثابت بشه، اما ما دیگه با زیتون ندار هستیم. از تمام جیک و پوک هیثم و معاملاتش اطلاع داره و اصلا کار خود زیتون بوده که این قدر هیثم پیشرفت کرده.
مسعود گفت: همیشه بحث کردن با شما برای من سخته. چون شما حق زیادی به گردن ما دارید ولی شیخ! ... نمیدونم ... منم از زیتون و کاردانیش اطلاع دارم. میترسم هیثم زیاده روی کنه.
🔺تهران-باغ یاس
هیثم که در جمع مردانه نشسته بود و با بچه ها گپ میزد و میخندید، هر از گاهی چشمش میچرخید و به طرفی میرفت که زیتون هم با خانم ها نشستن و دور هم گرم گرفتند و زیتون پوشیه را برداشته و داره با بقیه خانما با فارسی دست و پا شکسته حرف میزنه و بقیه هم از این شیرین زبونی میخندن و ذوقش میکنند.
هیثم همینطوری به زیتون زل زده بود که دستی روی زانوش حس کرد. فورا به خودش اومد و دید حامد نشسته کنارش.
-آقا حامد ما خیلی شرمنده لطف شما هستیما.
-خواهش میکنم برادر. انجام وظیفه بود. ولی بیشتر با مسعود هماهنگ باش. مردِ سختگیری هست اما کم اشتباه میکنه.
-چه تعبیر قشنگی؛ کم اشتباه میکنه.
-آره. بالاخره همه ما اشتباهاتی داریم. خدا همه کارا درست میکنه. کسی نمیتونه ادعا بکنه که همیشه همه چیزش درسته.
-بله. دقیقا. آقا حامد شما با اینکه سن و سال زیادتری نسبت به بقیه ندارید اما زود موها و محاسنتون سفید شده.
-من رنگ نمیزنم. دوس ندارم. البته محمد هم رنگ نمیزنه. محمدو میشناسی؟
-اسمشون زیاد شنیدم ولی تا حالا ندیدمشون.
-اونا ... اون سه چهار نفرو میبینی؟
-آره ... کدومشونن؟
-همون وسطیه. که فقط میخنده. همیشه همینه. این جور جاها خیلی حرف نمیزنه.
-البته سن و سال زیادی هم ندارن.
-آره ... همون ... داره کم کم جو گندمی میشه ولی رنگ نمیکنه. فقط ما دوتاییم که رنگ نمیکنیم.
-سن و سال شما از محمد بیشتره. آره؟
-آره دیگه. تابلوه. شاید هفت هشت سال من بزرگترم.
-ماشالله. الان چیکارن؟ تو چه قسمتی کار میکنن؟
-الان که ماشالله همه کاره. فعلا دور، دور ایناست. آدمتو بشناس.
-حتما. راستی کو بچه های شما؟ چند تا بچه دارین؟
🔺بخش خانما🔺
زیتون نشسته بود و چهار پنج تا خانم جوان و چند تا خانم جا افتاده هم دور و برش بودند و با هم میگفتند و میخندیدند.
یکی از خانما که سن و سالش از بقیه بیشتر بود و حدودا به شصت ساله ها میخورد به زیتون گفت: من خیلی زن های لبنانی رو دوست دارم. هم بر و رو دارند و هم ماشالله ایمان و اعتقادشون خیلی عالیه. چند وقت قبل که خانمِ عماد میخواست برای جهاد دختر انتخاب کنه، ماشالله از بس دور و برش دخترخانمای خوشکل ریخته بود نمیدونست کدومش انتخاب کنه. رفته بودیم دمشق و عماد با خانمش و بچه هاش هم اونجا بودند. کلی خانمش باهام درد دل کرد که نمیدونم چیکار کنم و به نظرت کدوم دختر انتخاب کنم؟
یکی دیگه از خانما که اونم سن و سال داشت گفت: ماشالله جهاد هم جای پسرم، پسر خیلی خوبیه. خوانوادتا خیلی باصفا هستند. باید هم یه دختر عالی براش پیدا کنن.
همون خانم اولی گفت: ولی خیلی دلشون میخواد از ایران دختر بگیرن. میگن عروس ایران شدن، عروس امام رصا شدنه.
یکی دیگه از خانما گفت: به خاطر همین یکی از مهریه هایی که قرار میدن اینه که هر سال بیان زیارت امام رضا.
خانم اولی گفت: زیتون خانم شما اصالتا اهل لبنانید؟ ماشالله چشم و ابروهاتون...
زیتون لبخند زد و گفت: نه. من لبنانی نیستم. خیلی دوست داشتم لبنانی باشم. اهل المواسی ام.
یکی از خانما که از بقیه جوان تر بود از زیتون پرسید: نوار غزه؟
زیتون فورا بهش نگاه کرد و با تعجب گفت: بله. بله. دقیقا. شما المواسی را میشناسید؟ رفتید؟
خانمه گفت: نه. خودم نه. ولی داداشام و آقامون رفتن.
زیتون پرسید: قدس هستند؟
خانمه هم سری تکان داد و نه تایید کرد و نه رد. همان خانم اولی گفت: اینجا تا بهت بگم ... زهرا سادات و پروانه خانم و معصومه خانم آقاهاشون از بچه های اون طرف اند. بقیه ام که ماشالله ... نگم بهتره.
تا اینو گفت همه زدند زیر خنده.
زیتون گفت: راستی اون خانمه که از اولش فقط با بچه هاش هست کیه؟ چرا معاشرت نمیکنه؟
همه خانما سرشون برگردوندن و به اون طرف نگا کردند ببینند زیتون کیو میگه و کدوم زن هست که نظرشو جلب کرده؟
خانم اولی گفت: نمیشناسم. بار اوله که میبینمش. ماشالله اینقدر جوون ها زیاد شدن که خیلیاشون نمیشناسم.
بقیه هم نمیشناختند. تا اینکه یکی از خانما گفت: فکر کنم خانم اون آقاهه باشه. دیدم با اون اومد داخل. پسرشم رفت پیش همون آقاهه.
خانم اولی گفت: کدوم؟ آهان ... اون آقاهه میگی؟ آره ... بعید نیست ... پس خانم حاج محمد آقاست!
زیتون تا اینو شنید فورا دوباره برگشت و هم به محمد نگا کرد و هم به خانم محمد و زیر لب گفت: زنِ محمد!
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
⚠️توجه⚠️
کانال انجمن ادمین های ایتا
برای بالا رفتن امنیت(جلوگیری از هک،جلوگیری از فیلتر شدن) عضو انجمن شوید
آموزش اداره درست کانال
نحوه رساندن کانالتون به 10k
ما نه پول میگیریم و نه قرار است شما شخصی از مارا ادمین کنید فقط عضو بشید و پیام دهید تا شمارا عضو انجمن کنیم
کاملا تضمینی و حقیقی
@anjomanadmins
⟮•🌸🍭•⟯
کســے بآش کهـ شکوهیرفتارش ،👀 آفرینندهیلـبخندِزندگــےدرچهرهۍدیگرآن بآشــے'😻!
#لبخندبزندخترجانآ🌿🙊
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
اَلسَّلامُ عَلی ساکِنِ التُّربَةِ الزّاکِیَةِ
هیچ کـس هم نداند
خودم ڪہ مےدانم
دواے دردهاے من تویے...
#یا_حسیـن_جانـم
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
🌖
نحوه خوندن #نمازشب😍
🌿[نماز شب یازده ركعت می باشد]
🌿_چهار دو ركعت مانند نماز صبح.
🌿_دو ركعت نماز شفع كه در ركعت اول بعد از حمد (قل اعوذ برب الناس) و در ركعت دوم (قل اعوذو برب الفلق) و یا هر سوره ای كه بخواند.
🌿_و اما نماز وتر كه یك ركعت است بعد از حمد سه مرتبه سوره توحید، یک مرتبه فلق و ناس.💙
🌿_بعد دعای قنوت كه در آن چهل مؤمن را دعا نموده هركس كه می خواهد. پدر باشد یا مادر؛ دوست باشد یا برادر؛ زنده باشد یا مرده به این نحو (اللهم اغفر لِـ ... فلانی) و به جای فلانی نام مؤمن یا مؤمنه ای برده شود و اگر چهل مؤمن در نظر نیست بطور جمع دعا كند و چهل مرتبه بگوید: (اللهم اغفر للمؤمنین و المومنات) كه می توان با انگشتان خود بشمارد یا دست چپ را به صورت قنوت نگهدارد و با دست راست با تسبیح بشمارد و بعد از آن همان طور كه ایستاده هفتاد مرتبه بگوید: (استغفر الله ربی و اتوب الیه) و بعد هفت مرتبه بگوید: (هذا مقام العائذ بك من النار) این مقام پناه بردن به تو از آتش و معنی این دعا است. بعد سیصد مرتبه بگوید (العفو العفو) كه سه دور تسبیح می شود و گناهانش را به خاطر بیاورد و بعد اگر خواهد دعای دیگری در قنوت بخواند و گرنه به ركوع و بعد دو سجده را انجام دهد و سلام گوید.
اینم آموزش خوندن نماز شب.☺️😇
هرچی به اذان صبح نزدیکتر بشه ثوابش بیشتره...
ولی اگر میدونید که بیدار نمیشید، قبل خواب بخونید.🌷
دنیامیخواینمازشب،آخرتمیخواینمازشب!😍👌🏻
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
گاهی اوقات
گناه که می کنم،تو
سرت را پایین می اندازی🍃
•″یامهدی″•
#تلنگر
#منتظرالمهدی
-------•🍃🌸🍃•------
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
✋ سلام مولای من ،مهدی جان💚🕊
💔 دلم چقدر تنگ است برای دیدارتان
شما بگویید این دل دردمندِ بیقرار چقدر تاب بیاورد ؟
😢 شما بگویید این چشمان خیس تا کی به راه بماند ؟
🤲 شما بگویید این دست های خالی تا کی رو به آسمان باشد ؟
🥀 نخواهید که آرزوی بوییدن و دیدنتان را به گور ببرم ،من تنها به این امید زنده ام که در هوای شما نفس بکشم 🌼🍃
اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🤲🌹
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹
🌺🌷🌹
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ
🍃ذکر روز سه شنبه:۱۰۰مرتبه
✨یَاأَرحَمَ الرحِمینْ✨
#باران
ʝơıŋ➘
➣❥ @chadorihaAsheghtaranツ