‹ 📸💚 ›
خورشید من تویی وبی حضورتو
#صبحم بخیر نمیشود
ای #آفٺاب من
گر چهره رابرون نڪنی
از #نقاب خود
صبحی⛅️ دمیده نگردد
بہ خواب من
السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِھ^^!
‹ ↵ #سلامباباجان🌤 ›
•
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان🌙
التماس دعا🪴
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
باگریهروبهکربوبلامیدهمسلام
دورۍزطُامانِدلمرابریدهاستحسین :)
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله🌱
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
باگریهروبهکربوبلامیدهمسلام دورۍزطُامانِدلمرابریدهاستحسین :) #صلیاللهعلیكیااباعبدا
امام حسین جان!
نمیدونم زائرات چہ دعایی کردن
کہ قسمتشون شد زیارت تو!
ولی بدونِ هیچ حرفی؛
بہ نظرت دنیا بہ ما دیدار با شما و
تنفس تو بین الحرمین بدهکار نیست((؛؟!
#دلتنگ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ»
مهم نیست،
چقدر اندوهت عمیق است
زمانی که دلت
به نور خدا روشن باشد
قلبت دوباره لبخند خواهد زد💚🌱
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
حاجاسماعیلدولابۍمیگفت:
وقتیازتهدلبهخدابگویۍ
خدایامنغیرازتوکسیراندارم ..
خداغیوراستوخواستهاترا
اجابتمیکند:))!
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
عَظُمَالبَلْایعنے :
بینماوامامزمانمونخیلےفاصلہافتاده
وعاملاینفاصلہهمخودمونیموخودمون
همبایداینفاصلہروازبینببریم❗️
بهقولشیخرجبعلیخیاط :
امامزماناصلادنبالِرفیقمیگرده .
خوبشو،خودشمیادوپیداتمیکنه . . (:
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#تلنگرانه
هرجوریهستی،هرگناهیکردی،
اولازنمازتشروعکن..
شکنکنکهدرستمیشی..!
نمازتتورودرستمیکنه؛همونطورکهشیطان،
ماروکمکموآهستهآهسته
بهسمتگناهمیبره!
همونطورهمنماز،
ماروکمکمبهسمتعاقبتبخیریمیبره!
خداهیچوقتبندهشو رهانمیکنه!!
حتیاگهمرتکببدترینگناههاشدهباشه..
بهخدااعتمادکن!!
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
گࢪ میدانستۍ ك بعـد از مࢪگٺ
چہ زود فراموشٺ خواهنـد کࢪد . .
بࢪاے خشنودۍ احدۍ غیࢪ از اللہ زندگۍ نمیڪࢪدے :)👌🏽💗...
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
شهید میرحسینی میگفت:
دقیقا همون موقع که تو اوجِ
مشکلاتُ ناامیدی هستی،
چند دقیقه بیشتر مقاومت کن.
مطمئن باش موفق میشی!
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
توماهرمضونبااینکهقرآنخوندن
ثوابشخیلیه
ولیقرآنصرفابراۍخوندننیست!
برایفهمیدنه ...(:🚶🏿♂
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
معراجِمومن🙂
رهبرِانقلاب:
شبقدرمعراجمؤمناست.
کاریکنیمعروجکنیموازمزبلهمادیکهبسیاریاز انسانهادرسراسردنیااسیرودچارآنهستند، هرچهمیتوانیم،خودرادورکنیم.دلبستگیها، بدخلقیها،روحیاتتجاوزگرانه،افزونخواهانه وفسادوفحشاوظلم،مزبلههایروحانسانی است.اینشبهابایددبتواندماراهرچهبیشتراز اینهادوروجداکند.🌱
#بهارِمعنویت
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
2_144140477158724384.mp3
3.84M
بـه عَــلیٍ💛
بـه اَبَـالفَضـل💙
بـه رُقَــیه 💖
🎤: امـیر حسـینی
#مداحی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
این خبـر را برسانید به عشاق نجف ؛
بوی سجاده خونین کسی میآید💔!
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
_ یکی از قشنگیای دنیارو نام ببر
+ علی بن ابی طالب
_ گفتم یکی نه همرو..
🌸همه زندگی من 🌸
🌸پارت پانزدهم🌸
هر پنجشنبه با هم می اومدیم گلزار
و هر کسی کنار رفیق شهیدش خلوت میکرد
وقتی رسیدیم گلزار هر کسی یه شاخه گل با یه گلاب گرفت توی دستش
بعد از هم جداشدیم و رفتیم سمت مزار رفیق شهیدمون
منم رفتم سمت شهید گمنامم
عاشق شهید گمنام بودم،از اینکه بی هویتن ،از اینکه حتی دوست نداشتن شناخته بشن
نشستم کنار شهیدم و با دستم اول برگهای روی سنگ قبر و کنار زدم
بعد گلاب و ریختم روی سنگ قبر و گل و گذاشتم روی سنگ قبر
دستمو گذاشتم روی سنگ قبر و فاتحه ای خوندم
به زبون آوردن حرف هاو احساسم خیلی سخت بود ،همیشه میگفتم شما که از درونم از حالم از فکرم باخبرین ،خودتون کمکم کنین
بعد از مدتی دردو دل کردن
رفتم سمت امیر
از دور نگاهش میکردم زیر لب مثل فر فره داشت حرف میزد خندم گرفت
رفتم نزدیکش نشستم
- بابا آرومتر بگو بنده خدا بتونه بنویسه
امیر : عع تو چیکار داری به من ؟
- مگه تو خواسته دیگه ای به جز رسیدن به سارا داری؟
امیر: مگه من مثل توام که فقط یه خواسته داشتم
- مگه چه خواسته دارم
( سرش و برگردوند و به عقب که رضا داشت با شهیدش درد و دل میکرد نگاه کرد، بعد به من نگاه کرد)
امیر: این ...
- اول اینکه ،این به درخت میگن ،دوم اینکه کی گفته من این خواسته رو دارم
امیر: از چشمات پیداست خواهر من ،دیگه باید برای اینکه رسوات نکنه یه عینک دودی هم بخری از حرفش خندم گرفت که رضا هم اومد سمت ما
رضا: بچه ها بریم
امیر : تو برو معصومه رو از اون بند خدا جدا کن ما هم میایم
رضا خندید و رفت سمت معصومه
بعد چند دقیقه ماهم بلند شدیم و از گلزار رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بازار...
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
🌸همه زندگی من 🌸
🌸پارت شانزدهم🌸
دستای هممون پر بود
امیر: یعنی خدا به داد اون شوهرای بد بختتون برسه ،یه ماه نشده ورشکستشون میکنین
معصومه: مگه چی خریدیم حالا...
امیر : هیچی ،یعنی عروس اینقدر خرید نمیکنه که شما دوتا خرید کردین
رفتیم سمت پارکینگ سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه بعد از رسیدن از معصومه و رضا خدا حافظی کردیم و رفتیم سمت خونه
امیر به من نگاه میکرد من به امیر
- در و باز کن دیگه
امیر: با کجام درو باز کنم...
- یه نگاه بهش کردم و خندم گرفت
دست کردم تو جیب شلوارش کلید خونه رو بیرون آوردمو درو باز کردم
وارد خونه شدیم
متوجه شدم بی بی رفته خونه عمو
مامان از آشپز خونه اومد بیرون
مامان: سلام ،مبارکتون باشه
امیر : مبارکموووون؟ مبارکش باشه مامان: یعنی واسه خودت خرید نکردی؟
امیر: مگه این دوتا دختر گذاشتن
شکلکی واسه امیر درآوردمو رفتم سمت اتاقم
امیر: هووووی نکنه میخوای تا اتاقت بیارم این وسیله ها رو ،بیا ببرشون
- ععع داداشی ،سر قولت بمون دیگه منم سرقولم هستم...
مامان: چه خبره؟ چه قولی ؟
امیر: هیچی مامان جان،قرار شد مثل آدم باشیم
با شنیدن این حرفش زدم زیر خنده و رفتم توی اتاقم که امیرم پشت سرم وارد اتاق شد
امیر: بفرما ،باز امر دیگه ای نداری؟
- قربون دستت ،نه دیگه برو استراحت کن
لباسمو عوض کردمو روی تختم دراز کشیدم
اینقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
با صدای مامان بیدار شدم
مامان: آیه ،پاشو شام آماده است
چشمام از شدت خستگی باز نمیشدن فقط زیر لب گفتم : باشه
مامان که رفت توی فکربودم که نماز نخوندم ،سریع از جام بلند شدم و رفتم وضو گرفتم و برگشتم توی اتاقم نمازمو خوندم و رفتم سمت پذیرایی
همه دور میز ناهار خوری نشسته بودن سلام کردم و رفتم کنار امیر نشستم
امیر: ساعت خواب، حمالی و من کردم حاج خانم گرفتن خوابیدن اینقدر گرسنه ام بود که حوصله جواب دادن به امیرو نداشتن
با دیدن دیس ماکارونی چشمام دو دو میزد و بشقابمو پر از ماکارونی کردم و شروع کردم به خوردن ....
مامان:فردا جمعه اس ،هر کسی اتاق خودشو باید تمیز کنه ،دیگه وقتی نمونده تا عید
منو امیر به همدیگه نگاه کردیمو چیزی نگفتیم
بعد از خوردن شام ظرفا رو شستم و رفتم توی اتاقم با دیدن اتاق دربه داغونم گریه ام گرفت
کی میخواد اینجا رو تمیز کنه ،یه روز کمه واسه اتاقم از بچگی یه کم شلخته تشریف داشتم برعکس من امیر خیلی مرتب و با نظم بود
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱