eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
حدیث مهدوی🍃 💚حضرت مهدی(عج) : فَلْیَعْمَلْ کُلُّ امْرِء مِنْکُمْ بِما یُقَرَّبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا، وَلْیَتَجَنَّبْ ما یُدْنیهِ مِنْ کَراهِیَّتِنا وَ سَخَطِنا. هر یک از شما باید به آنچه که او را به دوستى ما نزدیک مى سازد، عمل کند و از آنچه که خوشایند ما نبوده و خشم ما در آن است، دورى گزیند. (بحار الأنوار، ج 53، ص 176)   『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 تمناےغریبانہ معرفت‌امام‌حاضر ــــ💐 اللَّهُمَّ عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 💐ــ 💝 شماهم دیگران را در کسب بیشترمعرفت‌مهدوی،مهمان‌کنید ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
❇️ اگر می‌خواهی حضرت حجّت را ببینی برو مسجد سهله! (تشرف سوم شیح احمد کوفی) ✳️ همان‌طور که در تشرّف اوّل (شیخ احمد کوفی) اشاره شد، امام عصر (ع) وعده دیدار بعدی را در «مسجد سهله» به شیخ محمّد کوفی دادند و اینک حکایت دیدار: ☑️ شیخ می‌گوید: ▫️ روزی بعد از نماز نشسته و مشغول ذکر بودم که ناگهان شنیدم کسی دو مرتبه به فارسی ندا کرد: 🔸 «شیخ محمّد! اگر می‌خواهی حضرت حجّت را ببینی، برو مسجد سهله!» ▫️ آنگاه سه مرتبه به عربی ندا کرد: 🔸 «یا حاجی محمّد! ان کان ترید تری صاحب الزّمان (ع) فامض الی السّهله!» ▫️ برخاستم و با شتاب به سمت مسجد سهله روانه شدم. چون نزدیک در مسجد شدم، در مسجد بسته بود. در کار خود متحیّر شدم و پیش خود گفتم: 🔹 چه کسی بود مرا ندا کرد؟ ▫️ در این‌وقت مردی را دیدم که از طرف «مسجد زید» رو به مسجد سهله می‌آید. باهم ملاقات کردیم و همراه شدیم تا به در اوّل مسجد رسیدیم. آن مرد نزدیک آستان در، در حالی که به دیوار چپ تکیه کرده بود، ایستاد. من هم مقابل او به دیوار دست‌ راست تکیه دادم و به او نگاه می‌کردم. آقا درحالی‌که سر مبارک را به پایین انداخته بود، خنجری به کمربندش بسته بود. ترسی مرا گرفت. در این میان آقا دستش را بر در مسجد نهاد و فرمود: 🔶 «خضیر! در را باز کن!» ▫️ شخصی جواب داد: 🔷 «لبّیک!» ▫️ ناگهان در از داخل مسجد بدون اینکه کسی آن را باز کند، باز شد. آقا داخل صحن مسجد شد و من هم به دنبال او وارد شدم. ▪️ این تشرّف را مرحوم آیت اللّه نهاوندی از زبان حاج شیخ محمّد کوفی آورده و می‌نویسد: ♦️ شیخ محمّد این قضیه را در خانه‌اش در شریعه کوفه در شب ۲۳ ذی الحجّه سال ۱۳۵۳ ق. به ما خبر داد. (۱) ✳️ مرحوم حاج شیخ محمّد کوفی از اینکه چه گفت‌وگو‌هایی میان ایشان و امام به میان آمده، سخنی به میان نمی‌آورد و چنانچه پیش‌تر اشاره شد، حتّی در پاسخ مرحوم آیت اللّه حائری می‌فرمایند: 🔹 مجاز به نقل آن نمی‌باشم. ضمنا این تشرّف را حضرت آیت اللّه العظمی بهجت نیز به مناسبتی نقل کرده‌اند (ظاهرا از خود ایشان شنیده‌اند). (۲) ⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه ۳۱۷ (۱). عبقریّ الحسان، ج ۲، صص ۵۷۷- ۵۷۸. (۲). روزنه‌‌هایی از عالم غیب، صص ۴۹- ۵۰:🔰 ☑️ آیت اللَّه العظمی آقای بهجت فرمودند: ▪️ من آقا شیخ محمّد کوفی را دیده بودم و از ایشان دو تشرّف مشهور بود که احتیاجی به سند نداشت. یکی از دو تشرّف به این شرح است که: ❇️ ایشان در بالا خانه خود سکونت داشته است، صدایی از پایین ‌می‌شنود که آقا در مسجد سهله تشریف دارند، به آن جا برو. آقا شیخ محمّد ‌می‌ترسد شب راه بیفتد و به مسجد برود، اعتنا نمی‌کند. دوباره صدا را ‌می‌شنود، بالاخره خانمش به او ‌می‌گوید: بلند شو و برو. آقا شیخ محمّد با ترس و لرز به طرف مسجد روانه ‌می‌شود، نزدیک مسجد عرب جوانی را که خنجر داشته ‌می‌بیند و ‌می‌ترسد، ولی آن جوان عرب به او تبسّم ‌می‌کند، تا با هم نزدیک در مسجد ‌می‌شوند، آن عرب از پشت در صدا ‌می‌زند درب باز ‌می‌شود و هر دو در مسجد وارد ‌می‌شوند، و هرکدام در گوشه ای مشغول عبادت ‌می‌شوند. آقا شیخ محمّد پس از گذشتن مدّتی تازه ‌می‌بیند در مسجد را باز کردند. 🏷 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 بسم ࢪب الحسیݩ''؏'':)!』
᠉السلام‌علیک‌یا‌اباصالح‌المهدے ꜥꜥ ִֶָ 
شدم‌مثـل‌بَچہ‌اۍ‌کِہ‌پـٰاشو‌میکوبہ‌زَمیـن میگِہ؛اِلا‌بِلا‌مَن‌هَمیـنو‌میـخوام! مَن‌کَربَلا‌میـخوام...💔:)! 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
... 💔🥀... ما را نمیبری به حرم؟ قهر کرده ای؟ بگذر از این گدای بد قدر ناشناس ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
[وجنون‌برجاماندگان‌حلال‌است] 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
-این‌جملہ‌روبایدقاب‌ڪنیم‌بزنیم‌بہ‌ دیوارڪه‌همیشہ‌یادمون‌بمونہ! 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
‌‌ای‌کسانی‌که‌این‌نوشته‌را‌می‌خوانید، اگرمن‌به‌آرزویم‌رسیدم‌و‌دل‌از‌این‌دنیا‌کَندم، بدانید‌که‌نالایق‌ترین‌بنده‌ها‌هم می‌توانند‌به‌خواست‌ِاو، به‌بالاترین‌ درجات‌دست‌یابند..! البته‌در‌ایـن‌امر‌شکی‌نیست‌ولےبار‌دیگر به‌عینه‌دیده‌اید‌که‌یك‌بنده‌ی‌گنھکارِخدا به‌آرزویش‌رسیدھ‌اسـٺ:)🥀! 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
•یہ‌مشتے‌میگفت: یادٺ‌باشہ...! صبح‌ڪِ‌از‌خواب‌بلند‌شدۍ، اولویتت‌سلام‌کردݧ‌بہ‌امام‌زمان‹عج›باشہ! نہ‌رفٺن‌سراغ‌گوشے...! ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
❲الابذڪرالله‌تطمئن‌القلـوب❳ استادی‌می‌فرمود : این‌آیه‌معنایش‌این‌نیسـت ڪه‌باذڪرخدادل‌آرام‌می‌گیرد !! این‌جمله‌یعنی‌خدامی‌گویـد : جوری‌ساخته‌ام‌تـوراڪه جزبـایـادمن‌آرام‌نگیـری تفاوت‌ظریفی‌سـت !! اگربیقـراری اگردلتنگـی اگردلگیـری گیرڪارآنجاست‌ڪه‌هزاریـاد جزیاداو ، دردلـت‌جـولان‌میدهد 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
معاویه‌گوسفندانِ‌کوفه‌را‌میدزدید فحشش‌راعلی‌می‌شنید.. شده‌حکایت‌این‌روزها مسئولین‌اختلاس‌وکم‌کاری‌میکنن‌، مردم‌ِناآگاه‌فحشش‌روبه‌سیدعلی‌میدن! -باخودمون‌چندچندیم‌؟!❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
‏عکس‌زندگی‌مجلل‌شاه‌رومیذاره ومینویسه: "چی‌بودیم‌چی‌شدیم؟" انگاربابابزرگش‌باشاه‌تو کاخ‌زندگی‌میکرده توهمین‌بودی،همینم‌هستی🚶🏾! 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
میگفت: اگہ‌یہ‌روزخواستۍتعریفۍبرا؎ شهیدپیداڪنۍ… بگو:شهیدیعنۍباران! حُسنِ‌باران‌این‌است‌ڪه... زمینۍست‌ولۍآسمانۍشدھ‌است وبہ‌امدادِزمین‌مۍآید..(: ✨ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
روزی‌یه‌مداحی‌قرار‌هروزمون‌تامحرم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸رمان آنلاین همه زندگی من 🌸 🌸پارت شصت و سوم🌸 صبح امیر با بابا صحبت کرد قرار شد یه صیغه دوماهه بین منو هاشمی خونده بشه تا بیشتر با هم صحبت کنیم که اینجوری گناه هم نباشه دو روز بعد به همراه سارا و امیر ،هاشمی هم به همراه خواهرش باهم رفتیم آزمایشگاه بعد از آزمایش دادن ،امیر گفت ناهار و بریم یه جایی بخوریم تا جواب آزمایش آماده شه استرس و تو چهره هاشمی میدیدم دل تو دلش نبود امیرم کلی سر به سرش میزاشت ولی من اصلا هیچ حسی نداشتم بعد از خوردن ناهار دوباره رفتیم سمت آزمایشگاه امیر میخواست بره جواب و بگیره که هاشمی نزاشت چون از شوخی های امیر خبر داشت میگفت: تا امیر بگه جواب و جونم به لبم میاد بعد از چند دقیقه با چهره ی خندون از آزمایشگاه بیرون اومد که متوجه شدیم جواب مثبته خرید خاصی نکردیم ،فقط یه مانتو شلوار کتی سفید برای محضر خریدم هاشمی هم یه دست کت و شلوار حتی حلقه هم نخریدیم ،قرار شد خرید حلقه رو بزاریم واسه عقد ،واسه همین یه حلقه نشون برای من خریدن قرار شد صبح بریم محضر تا صیغه عقدمون جاری بشه تا صبح از استرس کاری که میخواستم انجام بدم نخوابیدم هی میگفتم نکنه دارم اشتباه میکنم،یعنی خوشبخت میشم ،یعنی دوباره عاشق میشم اینقدر فکر و خیال کردم که خوابم برد صبح با صدای سارا و مامان و امیر بیدار شدم یعنی هر ده دقیقه یه بار یکی وارد اتاق میشد و صدام میزد که بلند شووو دیر شد.... بلاخره با کلی کلنجار رفتن با خودم بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون که دیدم سارا آماده شده روی مبل نشسته - مگه ساعت چنده؟ سارا: ۸ - وااا پس چرا اینقدر زود آماده شدی سارا: نمیدونم اینقدر استرس دارم گفتم زود آماده شم شاید استرسم کم شه خندیدمو رفتم سمت آشپز خونه مشغول صبحانه خوردن شدم با اومدن مامان از جام پریدمو راهی حمام شدم تا باز شروع نکنه به جیغ و داد کردن بعد از حمام لباسمو پوشیدم چادر مشکی مو سرم کردم رفتم بیرون همه توی حیاط منتظرم بودن از جا کفشی کفش مجلسیمو برداشتم و پوشیدم رفتم داخل حیاط بابا و مامان زودتر رفته بودن که اول برن دنبال بی بی بعد برن محضر منم همراه سارا و امیر رفتیم سمت محضر توی محضر فقط خانواده من بودن با خانواده هاشمی وقتی وارد محضر شدم اول رفتم با همه احوال پرسی کردم بعد رفتم سمت هاشمی که با دیدنم از جاش بلند شد و یه دسته گل توی دستش بود و گرفت سمت من هاشمی: سلام ،بفرمایید - سلام ،خیلی ممنونم بعد نشستیم روی صندلی بعد از چند دقیقه مادر هاشمی( ریحانه خانم) اومد سمتم توی دستش یه چادر رنگی بود... ریحانه خانم: آیه جان ،چادرت و عوض کن ،خوب نیست با چادر مشکی بشینی کنار سفره عقد بلند شدمو رفتم یه گوشه چادرمو عوض کردم و دوباره برگشتم کنار هاشمی نشستم هاشمی توی دستش قرآن بود و داشت قرآن میخوند،از شدت لرزش دستاش فهمیدم که خیلی استرس داره بعد از چند دقیقه عاقد شروع کردن به خوندن صیغه عقدمون،با بله گفتن من هاشمی یه نفس عمیقی کشید بعد از بله گفتن هاشمی همه شروع کردن به صلوات فرستادن مادر هاشمی هم اومد کنارمون حلقه انگشتر نشون رو به دستم زد..
🌸رمان آنلاین همه زندگی من 🌸 🌸پارت شصت و چهارم🌸 بعد از عکس گرفتن و تبریک گفتن همه ،رفتم سمت بابا و مامان که باهاشون برگردم خونه بعد از چند دقیقه امیر اومد کنارم امیر: آیه ،نمیخوای بری از سید خداحافظی کنی یه دفعه نگاهم به هاشمی افتاد که هنوز کنار سفره عقد ایستاده و نگام میکنه رفتم نزدیکش بدون اینکه به چشماش نگاه کنم گفتم: آقای هاشمی با اجاز ه تون من دیگه برم! هاشمی با شنیدن حرفم زد زیر خنده متعجب نگاهش میکردم ،کجای حرفم خنده داشت بعد از چند ثانیه گفت: آیه خانم ما دیگه محرم شدیم ،دیگه هاشمی نیستمااا ، با شنیدن حرفش تازه دو زاریم افتاد که چی گفتم بهش، که خندید لبخندی زدمو گفتم : با اجازه داشتم دور میشدم که صدام کرد آیه خانم برگشتم نگاهش کردم هاشمی: بابت همه چیز ممنون لبخندی زدمو رفتم کنار بابا ایستادم بعد از خداحافظی با خانواده هاشمی سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه توی راه سایه فقط مسخره ام میکرد و حرص میخورد میگفت: آخه دخترم ایقدر خشک و مقدسم میشه ،عه عه عه راست راست سرشو انداخت پایین مثل چی از کنارش‌ رد شد منم فقط از حرفای سارا میخندیدمو چیزی نمیگفتم وقتی به خونه رسیدیم بابا و مامان تو پذیرایی نشسته بودن از خجالت سرمو انداختم پایین و رفتم سمت اتاقم لباسمو عوض کردم روی تخت نشستم به انگشتر توی دستم نگاه میکردم صدای پیام گوشیمو شنیدم ،بلند شدم رفتم از داخل کیفم گوشیمو برداشتم نگاه کردم پیام از طرف هاشمی بود ،باز کردم پیامو نوشته بود: سلام ،ای کاش بیشتر کنار هم بودیم ،از همین الان دلتنگت شدم اصلا نمیدونستم چی بنویسم ،جوابش و ندادم که دوباره پیام داد : لطفا یه سری به تلگرامت بزن... تلگراممو باز کردم دیدم یه عکس فرستاد دانلودش کردم دیدم اسم منو که داخل گوشیش ذخیره کرده بود عکس گرفته اسممو نوشته بود« همه زندگی من » لبخندم بیشتر شد و باز چیزی نتونستم بنویسم که دوباره پیام داد لطفا از اسم من داخل گوشیت عکس بده ببینم رفتم داخل مخاطبین اسمشو ویرایش کردم نمیدونستم چی بنویسم ،بعد از کلی فکر نوشتم آقا سید عکس گرفتم و براش فرستادم دوباره پیام داد: آقا سید و همه به من میگن ،نمیشه یه چیز متفاوت بنویسی؟ براش نوشتم: بزارید فکر کنم باز بهتون میگم جواب داد: من عاشق این فکر کردناتم،میدونم آخرش یه چیز خوب پیدا میکنی... انگار کنارم بود و این حرف و میزد داشتم از خجالت ذوب میشدم... اون شب تا صبح فقط داشتم به این فکر میکردم اسمشو چی بزارم توی گوشیم سید جان علی آقا سیدم علی جان یعنی خودم با گفتن این اسما کلی خندیدم ، بعد از خوندن نماز صبح خواستم بخوابم که یه اسم به ذهنم رسید گوشیمو برداشتمو اسمشو ویرایش کردم گذاشتم « هدیه الهی» یه عکس ازش گرفتم خواستم براش بفرستم که پشیمون شدم ،آخه این موقع صبح وقت فرستادن پیامه ... یه هفته ای گذشت و من به بهانه های مختلف نه باهاش صحبت کردم نه جواب پیاماشو دادم نه همراش بیرون رفتم توی دانشگاه هم هر موقع میدیدمش ،سرمو به نشونه سلام تکون میدادم و از کنارش رد میشدم بماند که سارا کلی فوحش نثارم میکرد با این کارای که انجام میدم خودمم کلافه بودم از این کارای مسخره ام ولی دست خودم نبود..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰⊹✿‌‎‌‌‌‎‌‌‌﷽✿⊹⊱ ❣️ دلم گرفتہ از این روزگار یا مهدے از این زمانہ‌ے بے اعتبار یا مهدے💔 دوبارہ ڪردہ هوایت،مدد اباصالح دلے ڪہ بے تو ندارد قرار یا مهدے✨️ 🕊 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
✅یاران امام زمان (عج) از نسل دشمنان ائمه(ع)! ✍نعمت هدایت به هر کسی ممکن است ارزانی شود. خداوند خود فرموده است: «هرکه را بخواهم هدایت می‌کنم و هر که را بخواهم گمراه می‌سازم.» 💚امیر مؤمنان(ع) روز پیروزی سپاه اسلام در جنگ جمل فرمودند:«...در این جنگ در میان سپاه ما افرادی حضور داشتند که در صلب‌ های پدران و رحم‌های مادران هستند که گذشت زمان آنها را بیرون می‌آورد و ایمان به دست آنها نیرو می‌گیرد». منظور امیرمؤمنان(ع) یاران حضرت ولی عصر(عج) هستند که خداوند آنها را برای تقویت اسلام و ایمان در آخرالزمان ذخیره نموده است و باز در جنگ نهروان در همین زمینه فرموده‌اند: ❤️«قسم به پروردگاری که دانه را شکافت و انسان را آفرید، امروز در نبرد بی امان ما انسان‌هایی شرکت کردند که هنوز خداوند پدران و نیاکانشان را نیافریده است. آنها قومی هستند که در آخرالزمان می‌آیند و در کار ما سهیم می‌شوند و به ما درود می‌فرستند. آنها به راستی در جهاد ما سهیم هستند». 📚 برگرفته از کتاب « یاران_امام_زمان_ع »؛ به نقل از بحارالانوار، ج ۵٢، ص ١٣١ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•