جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
کاش میان این هیاهو صدایی بیاید:
«اَلا یا اَهلَ العالَم، أنا المَهدی...»
#منتظرآنھ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
رانندهتاکسیازاینلاتایقدیمیبود..
گفتم:ببخشیدمخاطباینجملهکیه؟!
گفت:هرکییهعشقیداره..؛
مامعشقمونامامزمانه ..!
اینونوشتماگهشبی..
نصفهشبیِآقاسوارماشین
ماشدونشناختم
حملبربیادبینباشه!(:
#امام_زمان | #مھدویت
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلِ ما تنگ رخ شماست :)
#منتظرآنھ | #استوری_مذهبی 🌱
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
وإن الحجري يوجع القلب والروحِ
و الحجر لك هو المٌ كبير في قلبي:) 💔🥀
سلام خدمت همگی همراهان 🌺
میخوایم برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان ختم ۱۴هزار تا صلوات تا ۴۰شب وهرشب تعدادی که ذکر میکنید اعلام کنید
زمان:از اذان مغرب تا اذان صبح
مدت چهله ختم:ازشب لیله الرغائب تا ۸اسفند
هر کدوم از عزیزان همراه تمایل به شرکت در این ختم صلوات را دارند میتوانند تعداد صلوات های خود را در آیدی زیر ذکر کنند
@Modfe313
تا الان هشت هزار و ششصد و ده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸رمان تلنگری و شهدایی
🍃 #صبر
🌸قسمت ۲۷
لباس طلبگی برازندش بود ابهت خاصی بهش میداد ارام و باوقارقدم برمی داشت وقتی که مقابلم ایستاد سرش روپایین انداخت وآهسته گفت:
_سلام،شمااینجاچی کارمی کنید؟.
محو هیبتش شده بودم تمام تلاشم برای فراموش کردنش بی فایده بود گفتم:
_علیک سلام بنظرتون مردم برای چی میان؟منم اومدم زیارت .
_پس چرا بی خبر اومدید ؟همه رونگران کردید مادرتون بامن تماس گرفت احتمال میدادبیاییداینجا.!
چون توحال وهوای خودم بودم یادم رفت خبربدم گوشیش که زنگ خورد منم فاصله ای گرفتم وبه ماشین تکیه دادم.
گوشی روبه سمتم گرفت
_مادرتون می خوادباشماحرف بزنه.
حالاچه جوابی میدادم؟.صداش خیلی گرفته بود:
_ماشین روبرداشتی وبی خبررفتی نمیگی دق می کنم! موبایلت هم که خاموشه چند تا مسکن خوردم تااین دردلعنتی اروم بشه.
_ببخشیدنمی خواستم ناراحتت کنم یکدفعه به سرم زد، دارم برمی گردم تاچندساعت دیگه میرسم.
_ این وقت شب خطرناکه به سیدهم سپردم، میری خونشون!.
دیگه این یکی رونمی تونستم هضم کنم
_مامان حالت خوبه؟!سیدهمونیه که ازش بدتون میاد! بعدمیگی برم خونشون!!.
_ایناچه ربطی به هم داره؟ من فقط نمیخوام شب راه بیوفتی چون تابرسی ازاسترس مردم!.
_دورازجون، باشه هرچی توبگی صبح میام....
قبل ازسوارشدن به ماشین گفتم:
_راستش من یه عذرخواهی به شما بدهکارم.
_برای چی؟
_اون روزکه تماس گرفتم خیلی بدحرف زدم. بی انصافی کردم.شما همه تلاشتون رو کردید اما انگار قسمت نبود.
_احتیاجی به عذرخواهی نیست من ازتون دلخور نیستم. تلاشی که به نتیجه نرسه هیچ فایده ای نداره کلی باپدرتون حرف زدم حتی شرکتش هم رفتم.نمی دونم چراازمن خوشش نمیاد.پیش شماهم شرمنده شدم نتونستم خودم روثابت کنم.
بابغض گفتم:
_ من قبولتون دارم،پس دیگه احساس شرمندگی نکنید.خدا صلاح ما رو بهترمیدونه دیگه جای گلگی نیست!.......
برق تحسین روتوچشماش دیدم...
تا زنگ در رو زد لیلا سراسیمه اومد بیرون. منودراغوش کشید.
گفتم:
_امروزحسابی همه رونگران کردم.
دستم روبه گرمی فشردوبالبخندگفت:
_پس بایدتنبیه بشی!.
سیدصداش کرد
_جانم داداش؟
_ساک ورزشیم رواز اتاق بیار میرم خونه عمو سعید. شایدفرداباهم رفتیم باشگاه!.بیچاره روازخواب وخوراک انداختم:
_منم بی موقع مزاحم شدم.
_این چه حرفیه شمامراحمید!د
رروکه بست لیلاباشیطنت گفت:
_خوب عروس ماچطوره؟.
ازخجالت سرم روپایین انداختم!......
🍃ادامه دارد....
🌸 نویسنده؛ ع_خ
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸رمان تلنگری و شهدایی
🍃 #صبر
🌸قسمت ۲۸
باصدای لیلابه خودم اومدم نگاهی بهم انداخت وگفت:
_چرا اینقدرتوخودتی؟ ازدفعه قبلی که دیدمت لاغرتر شدی.
بغض سنگینی گلوم روفشردولی لبخندی چاشنی چهرم کردم نمی خواستم ازخودم ضعف نشون بدم اما اشکام لوم دادکوه غروری که سعی درحفظش داشتم ازبین رفت!
خودش هم به گریه افتاد
_اون ازحال وروز محسن،اینم ازتو.حالاهم بارفتنش....!
بقیه حرفش روخورد رنگش پرید دستمو رو شقیقه هام گذاشتم که ضرب گونه میزد. احساس میکردم خونه دور سرم میچرخه این بغض لعنتی هم رهام نمیکرد باهمون حال گفتم:
_پس بلاخره رفتنی شدامیدوارم بتونه همه چیزروفراموش کنه.
خواست چیزی بگه امامنصرف شد
_من ناراحت نیستم فقط یکم شوکه شدم سیدازاول هم موندنی نبود، تمام تلاشش رو کرد تارضایت خانوادم روجلب کنه نباید دلخور میشدم به حرمت پدرم پارودلش گذاشت.این برام باارزشه...
تاخودصبح پلک روهم نذاشتم یعنی بدون خداحافظی میرفت؟البته اینطوری برای من بهتربود چون هیچ وقت ازخداحافظی خوشم نمی اومد
این همه بی تابی وبی قراریم بی موردبود بایدتسلیم خواسته خدامی شدم حتماقسمت هم نبودیم وشایدحکمتی داشت که من ازدرکش عاجزبودم ولی ته دلم خوشحال بودم که خداهمچین عشق پاکی نصیبم کرد
دلبسته مردی شدم که پرازخوبی ومهربونی بود غیرتش قبول نمی کرد حرم حضرت زینب توخطرباشه همین عشق باعث شدراه درست روپیداکنم ونوری توقلبم ایجادشدکه همه تاریکی هاروازبین برد...
بعدازنمازصبح یادداشتی برای لیلاگذاشتم واومدم بیرون.همیشه فکرمی کردم اگه یه روزی این خبر رو بشنوم حتما می میرم اماحالازنده بودم !
بادخنک به صورتم خوردوروحم روجلاداد خداروشکرکردم بابت صبروطاقتی که بهم داد..
مامانم رومبل خوابش برده بود ازدردزیاد هم دستمال به سرش بسته بود نمی دونم چطورشدکه یهوبیدارشد ازقرمزی چشماش می شد
حدس زدکه مثل من تاصبح بیداربوده کنارش نشستم دستموگرفت وگفت:
_همش تقصیرمن وباباته باخودخواهیمون نابودت کردیم ،دیشب کلی فکرکردم بعدش ازخداخواستم اگه صحیح وسلامت برگردی دیگه بااین ازدواج مخالفت نکنم،بااینکه سید وصله مانیست اماقبول دارم مردزندگیه وصاف وصادقه.
اشک چشمام روپاک کردم وبادلخوری بلندشدم
_خیلی دیربه این نتیجه رسیدی فایده ای نداره.
به قدری خسته بودم که توان ایستادن نداشتم
_چرا؟مگه چی شده؟
بدون اینکه به عقب برگردم گفتم:
_سید میره سوریه می خوادمدافع حرم بشه شایدهم هیچ وقت برنگرده
ازسکوتش متوجه شدم که حیرت کرده!......
,,,,عاشق ترینم من کجاوحضرت زینب؟
حق داشتی اینقدرراحت بگذری ازمن,,,,
🍃ادامه دارد....
🌸 نویسنده؛ ع_خ
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸
سلام خدمت همگی همراهان 🌺
میخوایم برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان ختم ۱۴هزار تا صلوات تا ۴۰شب وهرشب تعدادی که ذکر میکنید اعلام کنید
زمان:از اذان مغرب تا اذان صبح
مدت چهله ختم:ازشب لیله الرغائب تا ۸اسفند
هر کدوم از عزیزان همراه تمایل به شرکت در این ختم صلوات را دارند میتوانند تعداد صلوات های خود را در آیدی زیر ذکر کنند
@Modfe313
تا الان چهارده هزاروچهارصدو پنجاه
هدایت شده از بنرها
کانالی با محتوای نظامی و چریکی🥷🏻🇮🇷*
پروفایل بسیجی جذاااب و شیک
ویژه دخترپسرای خاااص پسند❤️🔥
https://eitaa.com/joinchat/558432372C31635bbf0e
پاتوق بروبچ دهه هشتاد😎^^
متنے کہ دوست دارم روے سنگ مزارم بنویسن (:
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌱✨•
به جوادش یکی قسم دادم
و از آن پس رضا نجاتم داد
#الامامرئوف ❤️🩹
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
•🌱✨• به جوادش یکی قسم دادم و از آن پس رضا نجاتم داد #الامامرئوف ❤️🩹 『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
امام رضا اینجوریه ک
از دنیا خسته شدی و بریدی
غم راه گلوت رو بسته و بغض داره خفت میکنه...
اما همین که چشمت به ضریح می افته
انگار نور به قلبت باریده
انگار اصلا اتفاقی نیفتاده...
امام رضا غماتو خریده بجاش حال خوب داده...(:
- قربونِ محبتت🤍
#بابارِضا
برخی از اخبار خوب و دستاوردهای اخیر انقلاب.pdf
19.77M
🎊 به مناسبت فرارسیدن یوم الله ۲۲ بهمن، فایل پی دی اف حاوی تصاویر گرافیکی زیبا دربارهی برخی از اخبار خوب و دستاوردهای اخیر انقلاب را تقدیم شما خوبان میکنیم. 🌸🌷🌺
✨ به کمک یکدیگر و با انتشار حداکثری این اخبار خوب، نور امّید را بین مردم عزیز کشورمان افزایش میدهیم.
🏷 #امید_آفرینی #دهه_فجر #دستاوردهای_انقلاب
سلام خدمت همگی همراهان 🌺
میخوایم برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان ختم ۱۴هزار تا صلوات تا ۴۰شب وهرشب تعدادی که ذکر میکنید اعلام کنید
زمان:از اذان مغرب تا اذان صبح
مدت چهله ختم:ازشب لیله الرغائب تا ۸اسفند
هر کدوم از عزیزان همراه تمایل به شرکت در این ختم صلوات را دارند میتوانند تعداد صلوات های خود را در آیدی زیر ذکر کنند
@Modfe313
تا الان نوزده هزار و سیصد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸رمان تلنگری و شهدایی
🍃 #صبر
🌸قسمت ۲۹
پای کامپیوتر نشسته بودم که مامانم اومد کنارم، لیوان آب پرتغال روروی میزگذاشت
_حسابی مشغولی ماروفراموش کردیا!.
_برای پایگاه سایت درست کردم اینطوری سرگرم میشم وکمترفکروخیال می کنم.
_آخرش که چی؟فرار از واقعیت چیزی رو درست می کنه؟برات آینده میشه؟.این همه درد رو ریختی توخودت !خوب یه کلمه بگوکه ازمادلخوری!مثل گذشته دادوفریادکن فقط ساکت نباش نمیخوام مثل من خسته از کار و زندگی بشی!
سربلندکردم وباحیرت نگاهش کردم
لبخندتلخی رولبش بود.؛
_عشق وعاشقی برای سالهای اول زندگیه بعدیه مدت عادی میشه همه چیزیادت میره وزندگیت سردویکنواخت میشه درست مثل من وبابات! هرکدوم با کار و سفر سرگرم شدیم خوبیش اینه وقت نمی کنیم زیاد سر هم غر بزنیم!تموم حرف من این بودکه تواین اشتباه روتکرارنکنی وعاقلانه شریک زندگیت روانتخاب کنی..
_مامان توکه باعشق ازدواج کردی چرا اینو میگی! مشکلات توزندگی همه هست بلاخره یکی بایدکوتاه بیاد والاتاابدحل نمیشه. اگه به من اعتمادداشتید متوجه می شدید که انتخابم اشتباه نبود هرچنددیگه همه چیز تموم شدگفتنش دردی رودوانمی کنه......
بعدازجلسه سخنرانی رفتیم خونه مادرشهید. سالگردپسرش بود هرکدوم گوشه ای از کارو گرفتیم تا مجلس خوب و آبرومندانه برگزار بشه
مسئول پذیرایی ازمهمون ها بودم مادرشهید همش دعامون می کرد بااینکه خونشون کوچیک بود اماخیلی هااومده بودند .
خانومی که کنارم نشسته بود گفت:
_ تازه دکتراش روگرفته بودکه راهی سوریه شد!بهترین دوستش که شهیدشد دیگه نمی تونست بمونه. تنهابچه حاج خانم بودموقعی که جنازش برگشت گفت:خداازت راضی باشه من روپیش جدم روسفیدکردی..
🍃ادامه دارد....
🌸 نویسنده؛ ع_خ
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸رمان تلنگری و شهدایی
🍃 #صبر
🌸قسمت ۳۰
صبحانه مختصری خوردم ومدارک لازم روبرداشتم هنوزبه مامانم نگفته بودم کار پیداکردم هرچنداگه می دونست دوباره حرفش روتکرارمی کردکه خودم روخسته نکنم.
به پولش احتیاجی نداشتم فقط می خواستم ازفکروغصه دورباشم...
به طرف مهدکودک رفتم یکی ازدوستام اینجاروبهم معرفی کرد.دنیای بچه ها رو دوست داشتم وقتی که واردحیاط شدم عموزنجیرباف بازی می کردند صدای خنده هاشون دلم روآروم می کرد
داخل دفترکه شدم مسئول مهدبه گرمی ازم استقبال کردخانم خوش برخوردومهربونی بود.قرارشدبه صورت آزمایشی وباکمک یکی ازمربیان باسابقه کارم روشروع کنم....
سرراه شیرینی خریدم احساس خوبی داشتم اولین قدم برای ورودبه دنیای کار برام لذت بخش بود.مامانم باتلفن حرف میزدوقتی شیرینی روتودستم دیدسریع قطع کرد.
صورتش روبوسیدم وگفتم:
_ازامروز مربی شدم.تبریک نمیگی؟
چندثانیه ای نگام کردوبالبخندگفت:
_مبارکت باشه.
راستی امشب مهمون داریم یکم به خودت برس.برات لباس خریدم خیالت راحت باشه سنگین وپوشیده اس.
_الان چه وقت مهمونیه من که خیلی خسته ام حتی ناهارهم نخوردم.
چشم غره ای بهم رفت که یعنی حرف اضافه نزنم!!
هفته ای یک بارشب نشینی داشتیم. بیشترشون دوستای مامانم بودند. چند روز بعدش هم اونادعوت می کردند! مامانم هیچ وقت اصرارنمی کردتوجمعشون باشم اما امروز رفتارش یکم عجیب بود!
یک لحظه چشمام گرم شد داشت خوابم می برد که دراتاق بازشد
_توکه هنوزآماده نشدی مهمونارسیدند. زودباش دیگه.
خمیازه ای کشیدم،بی حوصله بلندشدم ولباس هام روعوض کردم واردپذیرایی که شدم خشکم زد! سیدوخانوادش اینجاچی کارمی کردند!!
🍃 #ادامه_دارد..
🌸 نویسنده؛ ع_خ
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸