eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
کربلایم دیر دارد میشود کاری بکن بی کسی ام را نکن با دوری ات یادآوری🥲💔 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
میگن‌هرکی‌نفسش‌تنگ‌میشه ؛ توی‌بیمار‌ستان‌بستریش‌میکنند . خدایامانفسمون‌تنگ‌حسینه ! کربلابفرستی‌همه‌چی‌اوکی‌میشه❤️‍🩹:)
واسه‌دیدنت‌‌لحظه‌شماری‌میکنم🥺❤️‍🩹 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 مادر فاطیما جلوم سبز شد! هول شده بودم خیلی تند گفتم;سلام مادر فاطیما:سلام دخترم جایی میرفتی؟ -میخواستم ببینم اینجا کاری هست کمک کنم؟ لبخندی زدو مهربون گفت: دخترم زیاد زحمت کشیدی برو یکم استراحت کن! -نه خاله خسته نیستم کاری دارید بگید؟! مادر فاطیما:باشه عزیزم پس لطفا اون پرچم هارو ببر پایین بده به حاج صالح  یک ساعت دیگه دسته از هیئت حرکت میکنه. -چشم مادر فاطیما:چشمت بی گناه دختر قشنگم لبخندی زدم و رفتم سراغ پرچما زیاد بودن ولی باید میبردم چند تاشونو برداشتم نام اقا حسین روی پرچم چشماممو نوازش کرد چه حال خوبی داره وقتی واسه حسین (ع) کار میکنی.... از پله ها رفتم پایین، حالا حاج صالح کیه؟ فاطیما رو از دور دیدم گفتم شاید بهتر باشه از فاطیما بپرسم! فکر کنم همسن خودم بود یا شاید یکم بزرگتر اروم اروم سمتش قدم برداشتم -فاطیـما؟ برگشت سمتم. +عه زهرا تویی جانم -جانت سلامت یه سوال داشتم +بفرما خواهر -حاج صالح کیه؟ +دنبال حاجی بیا نشونت بدم دستشو به سمت یه اقای تقریبا مسن نشونه گرفت که لباس روحانیون تنش بود! +ایشونند -واقعا ممنونم فاطیما خانم کاری ندارید +نه گلم برو بسلامت! رفتم سمت اون اقا یا همون حاجی اروم و در حالی که نگاهم به زمین بود صداشون زدم ! -حاج اقا؟
🥀 برگشتن و گفتن: بله دخترم؟ نفس عنیقی کشیدم! -حاج اقا به من گفتن این پرچم هارو به شما بدم و بعد پرچم هارو گرفتم سمتشون. حاج صالح:محمد رضا بیا پسرم...! واا محمد رضا دیگه کیه هوووف خودت بگیر دیگه حاجی. محمدرضا:بله حاج اقا؟ حاجی: پرچم هارو از خانم بگیر بعدم باهاشون برو بقیه پرچم هارو بیارید محمدرضا:چشم حاجی واااای خدا میخواستم جیغ بکشم واسه چی این بیوفته دنبالم محمدرضا:زهرا خانم بدین به من..! جاان این اسم منو از کجا میدونست سرمو اوردم بالا اییییی دل غافل همون داداش فاطیماست سرم انداختم پاینو گفتم: بفرمایید 😒/// بعد راه افتادم سمت بالا اونم اون پرچمارو گذاشت یه گوشه سریع خودشو رسوند بهم. محمد رضا:زهرا خانم -میشه انقدر اسم منو نگید محمدرضا:خوب چی بگم بهتون -حیدری،خانم حیدری دیگه نصف پرچم هارو اون برداشتو نصفشو من بعدم گفت: +اطاعت خانم حیدری دیگه چیزی نگفتیم و باهم پرچم هارو بردیم پایین منم رفتم یه گوشه نشستم وایی داشتم از خستگی میمردم. یکم با گوشیم ور رفتم بعدم انداختمش تو کیفم هیئت داشت شلوغ میشد فاطیما امد کنارم فاطیما:زهرا پاشو باید بریم پیش مامانم الان دسته راه میوفته -باشه بریم رفتیم بالا پیش مامانش در گوش فاطیما گفتم: فامیلی مادرتون چیه؟ فاطیما:صالحی -واقعا با حاج اقا نسبتی دارن؟ فاطیما::)اره هم دختر عموشه هم همسرش -راست میگی حاجی پدرته پس چرا بهم نگفتی😢 فاطیما:خوب نپرسیدی دختر😁 دیگه چیزی نگفتیم حاج خانم امد حاج خانم:دخترا اقایون که دسته شون درست شد همه با فاصله یک متر از دسته می ایستید و وقتی حرکت کردن شما هم اروم حرکت میکنید *ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣