رمــــان
"آنلاین در پناه زهرا💕"
#قسمتبیستوسوم
از زبان هدیه:
فردین:
-خب پیاده شو همین جاست..
از ماشین پیاده شدم؛
"واااو چه رستورانی هست لعنتی"
-آنقدر از این نگاهها نرو
"ایوای دوباره سوتی دادم"
خودم رو جمع و جور کردم و وارد شدیم..
سعی کردم به دور و برم زیاد نگاه نکنم
که خدای نکرده دوباره از اون نگاهها نروم..
-اوناهاش،اون طرف هستن..
دستم رو گرفت و رفتیم سمت میزی که
دونفر پشتش نشستن..
یه آقایی که همقد فردین بود ولی لاغر با موهای بور و یه خانمی که مثل خودم قدبلند بود
موهاش بلند و یه ذره هم آرایش داشت...
با نزدیکشدن بهشون بلند شدن..
محمد:
-ســـلام
آیگل هم لبخندش نشون از سلامش بود..
جواب سلامشون رو دادیم..
محمد با فردین دست داد و بعد دستش رو به سمت من گرفت...
"یا بـــــاب الحوائج"
یه نگاه به فردین کردم،بعد یه نگاه به محمد
دستم رو گزاشتم رو سینهاَم و کمی خم شدم
و جواب سلام رو دادم..
محمد دستش رو کشید و گفت:
--ایوای،حواسم نبود فردین رفته خواهر بسیجی گرفته
فردین:
-دیگه یادت باشه لطفا..
محمد:
--حتما..
بعد از دستدادن به آیگل نشستم..
محمد:
--خب خب؛
بگید ببینم چیشد اومدید ترکیه؟!
فردین:
-اومدیم واسه یه قرارداد..
-حالا بگو ببینم محمد آفتاب از کدوم طرف طلوع کرده که شمای خسیس ما رو دعوت کردید..
آیگل:
---محمد هیچم خسیس نیست..
"آیگل به انگلیسی حرف میزنه،
ولی خب حرفهای فارسی ما رو متوجه میشه"
خندیدم و گفتم:
_فردین..!
_خانم رو آقاشون حساسه..
فردین:
-دقیقا..
محمد و فردین با هم گرم صحبت شدن..
آیگل:
---حجاب خیلی بهتون میاد
_وای ممنون عزیزم،
چشمهات قشنگ میبینه؛
_راستی شما مسلمون هستی؟!
---نه،من دین خاصی ندارم..
---معتقدم انسان باید آزاد باشه...
خندیدم؛
_خب مثلا من که دین دارم اسیرم؟!
---نه،منظورم این نبود
_میدونم بابا...
---ولی محمد شیعه است،مثل شما...
---ولی خب احساس میکنم خیلی فرق دارید..
_خب آره،
بعضیا به دینشون پایدارن و احترام میزارن
بعضیا هم دینشون براشون مهم نیست و آشکارا میگن...
---آخه من یک مسئولی رو دیدم،
خانومش مثل تو محجبه بود بعد خودشم لباسِروحانی تنش بود ولی دزدی میکرد تو دولت
_خب بعضیا هم هستن که پشت لباسِ دینشون
هزارتا غلط میکنن که در دین مورد قبول نیست
و فقط این کار رو میکنن که دین خراب بشه
و مردم شکی نکنن..
_ولی برعکس این مردم هستن که از دین زده میشن..
---چقدر عوضی...
"زدیم زیر خنده،
دختر خوبی بود،دوسش داشتم..
شماره هامون رو بهم دادیم تا مثل دوتا دوست باشیم"
اون شب هم با کلی خاطره پیش محمد و ایگل گذشت.
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱