جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
بخاطرتخلفرانندهها، نگوجادهخرابه! بخاطرخطایمذهبیها نگودینخرابه . ! #اندڪےتفڪر
آدماروبااسلامبسنجیم ؛
نهاسلامروباآدما .
قبولمشتی؟!
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
. .
.
🥀آجرک الله یا صاحب العصر و الزمان
السَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ،
السَّلامُ عَلَیْکِ یا زَوْجَةَ سَیّدِ الْمُرْسَلِینِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ
سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ،
السَّلامُ عَلَیْکِ یا أَوَّلَ الْمُؤْمِناتِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها
فِی نُصْرَةِ سَیِّدِ الاَْنْبِیاءِ
وَ نَصَرَتْهُ مَا اسْتَطاعَتْ وَ دافَعَتْ عَنْهُ الاَْعْداءَ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مَنْ سَلَّمَ عَلَیْها جَبْرَئِیلُ
وَ بلَّغَهَا السَّلامَ مِنَ اللهِ الْجَلِیلِ،
فَهَنِیئاً لَکِ بِما أَوْلاکِ اللهُ مِنْ فَضْل،
وَ السَّلامُ عَلَیْکِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ🥀
▪️عرض تسلیت و تعزیت
027_Mehdi Rasooli.mp3
7.4M
نمـاهنگ جـدید بـی پـناه
با صـدای دلنـشین حـاج مـهدی رسـولی
#مداحی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
محمدجان...وصیٺمیڪنم
دل من ماتمی دیگر ندارد
غمی جز غربت ڪوثر ندارد
شب وصلت ڪنار یاس من باش
ڪه زهرا دخترت مادر ندارد
فراقهمراهرسولاللهتسلیٺباد[🖤🕯]
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
رفـتـی و بـعـد از تـو پـیغـمـبر بـدون یـار شـد("💔
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرفاطمه،داراییشوبخشیده 🥀 .
#وفات_حضرت_خدیجه🖤
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
گفتِھبودَمبھڪسۍعـشقنخـواهمورزید
آمدۍوهمھفرضیِھهـٰاریخـتبهم'🖤🗝'. .
ـــــــــــــــــــــــ❃ـــــــــــــــــــ
اسٺاࢪٺ⇜۱۴۰۲.۱.۱۲
ࢪماݩۍ ھیجاݩۍ مذھبۍ💜
#آیهِوسِیدمحمدعلی
کپۍ بنرحࢪام🖐🏻
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
هدایت شده از ‹♪دِلنـِویس›
رفیقشھیدتکیه؟
- شھیدرمضانسعیدی
- شھیدابراهیمهادۍ
- شھیدبابڪنورۍهریس
- شھیدجھادمغنیہ
- شھیدعباسدانشگر
- شھیدابراهیمهمت
- سایر
بزنیدرواسمرفیقشھیدتون☝️🏿👀
🌸رمانآنلاینهمهزندگیمن🌸
🌸پارت اول🌸
با حس یه چیزی روی صورتم چشمامو باز کردم.
با دیدن امیر بالای سرم یه جیغ بنفشی کشیدم
امیر دستشو گذاشت روی دوتا گوشش
امیر:چته دیونه،مگه جن دیدی؟
-نمیری تو،تو خوده جنی،سکته کردم این چه قیافه ایه که درست کردی؟
امیر:جدی؟پس از فردا همینجوری بیدارت میکنم تا زودتر از شرت خلاص شم
(بالش کنار دستمو پرت کردم سمتش) _زبونت لال بشه ایشالا.
امیر:پاشو،پاشو،باید بریم فرش بشوریم
-من خوابم میاد،خودت برو زحمتشو بکش
امیر:نیای،بد می بینیااا.
-بروبابا
(دراز کشیدمو سرمو گذاشتم زیر پتو)
چند دقیقه بعد امیر پتومو کنار زد توی دستش که کف بود،کفو مالید به صورتم
-وایی امیررر میکشمت
حالا امیر بدو،من بدو
امیر از در خونه رفت توی حیاط
منم یه جارو که دم در خونه بود و برداشتمو دنبالش کردم.
امیر شیلنگ آبو باز کرد و گرفت سمت من.
امیر:آیه بیای جلو،آب بارونت میکنم
-من تو رو میکشم،من پوستت وقلقلی میکنم
امیر: فعلا که سلاح اصلی دست منه
یه قدم رفتم سمتش که شیلنگ آب و گرفت سمت من،و جیغ کشیدم
مامان از داخل خونه اومد بیرون
مامان:چه خبرتونه؟
-مامان ببین پسرت چیکار کرده با من؟
(مامان با دیدن صورت کفیم،خندید)
-میخندی مامان؟
مامان:(یه کم لبخند شو محو کرد) _ _عهه امیر،این چه کاری بود کردی؟
امیر:تقصیر خودشه،بهش گفتم بیا والا بد میبینی.
-یعنی دعا کن دستم بهت نرسه
صدای زنگ در اومد.
امیر:رضاست،اومده کمک.
با شنیدن این حرف،تند تند رفتم داخل خونه،صورتمو شستم و از داخل پذیرایی،پرده رو کنار زدم دیدم، امیر و رضا در حال شستن فرش هستن،با دیدن رضا لبخندی به لبم اومد.
مامان:به چی میخندی؟
-ها،هیچی
مامان:لباست و بپوش برو کمکشون
-باشه چشم
لباسمو پوشیدم،چادرمو سرم گذاشتم رفتم داخل حیاط با دیدن رضا تپش قلب میگرفتم،احساس میکردم کل صورتم از خجالت سرخ شده.
رضا و امیر در حال شستن فرش بودن
-سلام
(رضا با دیدنم ایستاد و مثل همیشه روی لبش لبخند بود)
سلام خوبی؟
-مرسی
امیر:احوالپرسیتون تمام شد بسم الله شروع کنین با دیدن امیر که داشت روی فرش طی میکشید چشمم به شیلنگ آب خورد آروم از کنارش رد شدم شیلنگ آب و دستم گرفتم،شیر آب و آروم باز کردم رفتم سمت امیر از پشت شیلنگ و گذاشتم روی گردنش و امیر مثل ملخ از جاش پرید
-جلو نمیای،سلاحت دست منه
امیر:اه لعنتی فراموش کردم٬رضا هم با دیدنمون میخندید.
شیلنگ آب و گرفتم سمتشو و دور حیاط میدویدیم
امیر:آیه،یعنی دستم به اون شیلنگ برسه روزگارتو سیاه میکنم.
-شتر در خواب بیند پنبه دانه
بعد از کلی دویدن آخر به خاطر داد و هوار مامان رفتیم سمت فرشا
منم از ترس اینکه امیر تلافی نکنه
شیلنگ و تو دست خودم گرفتم و مشغول شستن فرشا شدیم.
امیرم مثل موش آبکشیده،میلزید و زیر لب برام خط و نشون میکشید.
صدای زنگ در حیاط اومد.
امیر بلند شد بره سمت در که گفتم
-نمیخواد جناب عالی به کارت ادامه بده،خودم در و باز میکنم
همونجور شیلنگ که توی دستم بود سمت دروازه رفتم و درو باز کردم،معصومه بود خواهر رضا.
-سلام خوبی؟
معصومه:سلام،صدای جیغتون تا اتاقم میومد،دارین چیکار میکنین؟
-داریم به دستور مامان خانم فرش میشوریم.
(یه دفعه به چشمای گرد شده معصومه نگاهی کردم)
-چیزی شده؟
معصومه: آ...آیه پشت سرت!!
(برگشتم پشت سرمو نگاه کردم ،که یه دفعه یه سطل آب و کف رو سرم خالی شد.)
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
🌸رمانآنلاینهمهزندگیمن 🌸
🌸پارت دوم🌸
از سردی آب زبونم بند اومد و قفل شدم چند لحظه.
امیر:به به،آیه خانم،جیگرت حال اومد نه؟
_امیر به جون خودم میکشمت!!
رفتم سمت شیر آب که دیدم شینگ و از آب جدا کرده،شیلنگ و دوباره وصل کردم شیر آب و تا آخر باز کردم و دویدم سمت امیر که یه دفعه امیر پشت رضا قایم شد و منم شیلنگ و گرفتم سمتش بیچاره مثل چوب خشک شده بود از سردی آب.
از خجالت شیلنگ از دستم افتاد
-ببخشید،حواسم نبود.
رضا هم یه لبخندی زد:اشکال نداره٬راحت باش.
از خجالت آب شدم دوست داشتم آب بشم ینیی.
مامان:وای خدا مرگم بده من گفتم بیاین فرش بشورین،نه خودتونو که.
با گفتن حرف مامان،همه مون خندیدم
معصومه هم به ما ملحق شد و فرش و اخر شستیم امیر و رضا هم روی دیوار آویزون کردنش.
من که دیگه از سرما داشتم یخ میزدم با اجازه ای گفتم و رفتم توی خونه یه دوش آب گرم گرفتم.
از حمام که اومدم بیرون هنوز فکر میکردم موهام بوی برف میدن...
لباسامو عوض کردم،پرده اتاقمو کنار زدیم دیدم،رضا و معصومه هم رفتن.
روی تخت دراز کشیدم چشمامو بستم که بعد از چند دقیقه گوشیم زنگ خورد.
با غر به صفحه گوشی نگاه کردم،سارا بود.هوفی کردمو گفتم مزاحم همیشگی.
-سلام
سارا:سلام و درد٬معلوم هست کجایی؟
-بسم الله،چی شده؟
سارا:از صبح صد بار زنگ زدم،کجا بودی؟
-آخ ببخشید،دستم بند بود،چیکار داشتی حالا که صد بار زنگ زدی؟
سارا:میخواستم بگم یادت نره فرم های بچه ها رو به همراه مقاله فردا بیاری.
_خوب اینو که خودم میدونستم،آی کیو؟
سارا:میدونم میدونی،ولی از اونجایی که خانم حواس پرت کن،گفتم دوباره تاکید کنم،چون فردا آقای سهرابی لازمشون داره،اگه فردا تحویل ندم پوستمو میکنه
-نترس بابا پوستتو کند مثل مار٬دوباره پوست میندازی
سارا:دیونه٬مار خودتی
-کاری نداری٬میخوام بخوابم.
سارا:عهه چه زود٬صدای اقا رضا رو شنیدی میخوای بخوابی؟
-بی مزه
سارا:واا مگه دروغ میگم تو تا صداشو نشنوی که خوابت نمیبره.
-الان که سر شبه،اخر شب صداشو میشنوم.
سارا:آخیی،یه موقع خوابت نبره.
-نه خیالت راحت.
سارا:آیه میدونی به جای آقای کریمی قراره یه استاده دیگه بیاد.؟
-عع کی هست؟
سارا:نمیدونم،فعلا که شنیدم فردا قراره بیاد
-خوب بلاخره بعد سه هفته یکی و پیدا کردن.
سارا:اره،خدا کنه مثل کریمی باحال باشه
-امیدوارم
سارا:باشه مزاحمت نمیشم،برو یه کم بخواب
-باشه،میبوسمت بای.
سارا:بای بای
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
تااینجااومدیاینمتنمبخونازدستشندهرفیق:) 🖐🏾
「سࢪبازان جنگ نرم」
@sarbazanjangnarm
🍂میدونی مادحین #بزرگ کشور چطور معروف شدن نکات مهم از زبان مادحین مطرح
🍂شعرهای مداحی شونوچطور ازکجاها وکدوم #کتابها گلچین کردند
✨بهترین نواها. از قدیم تا به الان از مداحی های بروز درسطح کشور
💕از هر زبان ولهجه ای.... فارسی آذری
کرمانشاهی شمالی زاهدانی زنجانی وهمه جای #ایران عزیزمون.......
🎼همه اینا تواین کانال هست 🎼
کانال بی نظیر #نوای_ناب
https://eitaa.com/joinchat/936902702Ca95e833fef
😱مرجع مداحی های ترکیفارسی در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/936902702Ca95e833fef
کانال ایده آل زندگیت اینجا همچی پیدا میشه بزن رو لینک این چنل رو از دست نده👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1715601621Cbf85b2aea5
⟌گاهۍ ذِهنت را بِخوابان
بَرایفکرتاستِراحَت مُطلق بنویس؛
بَرایچَشمهایَتنُسخهۍندیدن تجویز کن؛
دارویۍبِهترازبیخیالیبراۍدرمانِاینآشفتگیهای جهان نیست . . .⭒𖢆
گاهیفِکرتراتعطیلکن،قبلاز اینکهفِکرتروحت
رابهیغما ببرد^◡^✨💛🌈
یه کانال پر از کتاب های هیجان انگیز رو لینک تا از دستش ندادی
• · · · · · • ✢ • · · · · · •
∞https://eitaa.com/joinchat/1715601621Cbf85b2aea5