『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
زیبایۍ دࢪیڪ قاب عڪس :🥹🤍 #رهبرجآن 『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
یعنۍ میشہ یہ زمانۍ بࢪسہ ڪِ
وسط قنوت نماز شبش اِسممون ࢪو ببࢪه ..؟
یا مـــثلاً بعدِ اسمـِمون یـدونہ عــزیــز بگہ
: مثلِ آࢪمانِ عزیز :)))! 📎📻🤍
بردنشپیشامامعلی،مولانگاهکردگفت
چیکارکرده؟گفتنآقادزدیکرده،امامعلیینگاهکردگفتتوکهازمریدانمنبودی!؟بیشترخجالتکشیدسرشوانداختپایین(:
مولاحددزدیروجاریکردخونازدستاشچکیدپاشدرفت،جلودردیداز اینضدولایتهاوایسادهبهشخندیدگفتاینبودعلیعلیکهمیکردی!ببینباهاتچیکارکرد!
دستشوگرفتبهغیرتشبرخوردهبود،
بدوبدورفتطرفبازار؛ببینیدمولامباهامچیکارکرده!آقامخودشتنبیهمکردهقربوندستشبرم
همینجورکهمدحمیکردبراامامعلیخبر
بردنآقابیاببینبازارروبهمریخته..
مولاگفتحسنبروبرشگردون
اقاامامحسنرفتاوردشعلیعیهنگاهکرد
لبخندزدگفتمنحدروجاریکردم
خودمهممثلروزقبلمیکنمدستتو
یه نظرکرددستبهحالتقبلشدراومد
مریدنگاهمولاکرد،مولاالانبرمیگردم
بدوبدورفتطرفبازارببینینعجبآقاییدارم!(:
حواستبهمنمباشه(:
#مـولآ_علے
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
:)
بهشگفتنیهدعابخون..گفتمیشهفرجبخونم؟؟
آخهروزیهزاربارمیخونمش..تاامامزمانظھورکنه..
آخهمیگنوقتیامامزمان(عج)ظھورکنه
شھداهمباهاشمیان..
تاشایدبتونمدوبارهباباموببینم((:🥲
#فرزندشهیدعلیاکبرزوارجنتی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توکهآخرگرھرُوامیکنے👀!
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#استوری
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
580_36451454150232.mp3
4.07M
ماه رمضونه
مزه اش هم به گریه دم اذونه
#مداحی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
سلام بر تو ای امیر المومنین ای امین پروردگار در زمین و حجت خدای بر بندگانش 🌱
#چله_زیارت_امین_الله
#چله_روز_دوم
🌷رمان کوتاه و #واقعی
💞 #عشق_آسمانی_من
قسمت ۹
چندروزی گذشت،...
عمه با مادرم تماس گرفتن. صدایش از تلفن ضعیف به گوشم میرسید:
_ "زنداداش محمد واقعا عاشق آذر شده"
مادرم همانطور که با یک دستش گرد روی میز را پاک میکرد آرام گفت:
_چطور مگه؟
عمه لحظه ای سکوت کرد و جواب داد:
_"آخه شرایط آذر دقیقا همون چیزی هست که محمد خیلی روی اونا حساسه
اقامت تو قم ،چادری بودن خانمش..
اصلا شما که میدونی محمد چقدر روی *چادر سرکردن خواهراش* حساسه
من مطمئنم عاشق آذر شده"
از جایم بلند شدم که به اتاقم بروم
صبرکردم و آخرین جمله مادرم را هم شنیدم:
_جوونن دیگه... دختر و پسر هردوشون برای شما هستن... هرجور صلاح
میدونید
❤️❤️
شب جعمه آمدند
اما داماد (محمد)با پدربزرگم و عمویم جدا آمد
شب اول ربیع الاول من و محمد💞محرم💞 هم شدیم
محرمیت برای این بود که ما تا عقد محرم هم باشیم.
محمد سه روز کنارم بود..
در آن سه روز یک #الگوی_کامل از زندگی را برایم توصیف کرد.
آنقدر خوب،صبور و مهربان بود که به راحتی میشد او را دوست داشت...
دوست داشتم همراهش شوم مهرش عجیب به دلم نشست..
مهری که #اساسش_عشق_به_خدا بود
😍زندگی علوی-فاطمی😍
ادامه دارد....
✍نویسنده؛ بانو_میم