🌸رمان آنلاین همه زندگی من 🌸
🌸پارت هشتم🌸
یه دربست گرفتم رفتم سمت خونه در و باز کردم بوی غذای مامان توی حیاط میپیچید و بیشتر گشنم شد،کفشمو در آوردم گذاشتم داخل جا کفشی چشمم به یه کفش افتاد،کفش بی بی بود.
از خوشحالی پله ها رو دو تا یکی بالا رفتم در خونه رو باز کردم.
-بی بی جون،بی بی خودمم
مامان:چه خبرته دختر،آرومتر.
-بی بی کجاست؟
مامان:سلامت کو؟ سلامت و پشت در جا گذاشتی؟
_آییی، ببخشید سلام.
مامان:بی بی تو اتاق تو خوابیده.
-الهیی قربونش بره آیه.
دویدم سمت اتاقم که مامان گفت آرومتر آیه و من بی توجه به مامان در و آروم باز کردم.
دیدم بی بی روی تختم آروم خوابیده
نزدیکش شدم.
به دستاش بوسه زدم،که چشماشو باز کرد.
_سلام بی بی جونم، سلام عزیز دل آیه.
بی بی:سلام به روی ماهت،خسته نباشی. _خیلی ممنونم،کی اومدین؟
_صبح امیر اومد دنبالم،منو آورد.
_چه خوب شد که اومدین،دلم براتون یه ذره شده بود دورتون بگردم.
_الهی قربونت برم،منم دلم برات تنگ شده بود،پاشو لباسات و عوض کن بریم یه چیزی بخوری.
_چشم عزیز دل آیه.
بی بی خدانکنه ی گفت و مشغول مرتب کردن روسری رو سرش شد.
با رفتن بی بی لباسامو درآوردم،لباسای خونه رو پوشیدم،رفتم سمت پذیرایی،کنار بی بی روی مبل نشستم.
مامان: آیه مامان ،پاشو بیا این سالادا دست تو رو میبوسه.
_عهه مامان،من تازه اومدم،بزار یه کم پیش بی بی بشینم میام.
مامان: مامان و یامان،دختر امشب عموت اینا میخوان بیان،اون موقع که تو بخوای جدا شی از بی بی فک کنم نصف شب شده.
_نمیشه صبر کنید امیر بیاد،وارد تره هاا.
_دختر اینجوری که تو پیش میری،هر کی ببرتت دو روزه برت میگردونه.
بعدم سری از تاسف تکون داد.
بی بی با خنده گفت:
_خیلی هم دلشون بخواد این دسته گل بشه عروس خونشون.دختر به این خوبی و خانمی...
با شنیدن این حرف لپام گل انداخت و لبمو گاز گرفتمم.
همین لحظه در خونه باز شد و امیر وارد خونه شد.
رو به مامان گفتم:
_بفرما مامان خانم،اینم گل پسرت،امیر جان،داداش گلمم آستینات و بالا بزن برو کمک مامان.
امیر:سلام،چی شده؟
بی بی:سلام عزیزم،خسته نباشی.
مامان:سلام،خسته نباشی،آیه پاشو بیا شب داره میشه هاا بدوو
با غر گفتمم:
_ای بابا،باشه.
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_آقای_من
چه شود که نازنینا ، رُخ خود به من نمائی
به تبسّمی ، نگاهی ،گرهی ز دل گشائی
به کدام واژه جویم ، صفت لطیف عشقت
که تو پاک تر آز آنی که درون واژه آئی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
💚امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند
و بِمَهدیِّنا تَنقَطِعُ الحُجَجُ فَهُوَ خاتِمُ الأئمَّةِ و مُنقِذُ الاُمَّةِ و مُنتَهَی النُّورِ و غامِضُ السِّرِّ
▫️با مهدی ما حجّت ها گسسته می شود .
او پایان بخش سلسله امامان ، نجات بخش امّت و اوج نور و راز نهان است ...
📚بحار الأنوار جلد ۷۴ صفحه ۲۹۸
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∞♥∞
خورشید پشت ابر
امام زمان عج خطاب به شیعیانش:
من مواظب شما هستم .
من برای شما دعا می کنم .
اگر هوای دلتون ابری شد،التماس دعا
#امام_زمان
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
نكات #مهدوی💚
🔶ادامه ي تاثیر ازدواج بر تقویت مهدی یاوران
◽️زوجین باید والدین خوبی برای تربیت نسل منتظر باشند:
بهترین تشبیه در امر ازدواج، تشبیه قرآن از زن و شوهر به «لباس» است؛ وظیفه لباس ایجاد امنیت و پوشاندن عیب ها و نقص های انسان است.
اما لباسی که قرآن از آن سخن می گوید جنس متفاوتی دارد، چنان که می فرماید:
✨«وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ»؛
بنابر این، همسران باتقوا می توانند مکمل هم باشند و یکدیگر را در جهت هدف غایی خلقت یعنی بندگی خدا رشد دهند.
زن و مردی که با هم ازدواج می کنند باید پدر و مادر خوبی نیز برای تولید نسل منتظر باشند و برای این کار باید ساختار و مبانی تربیتی را بدانند و خود نیز بر اساس آن مبانی زندگی کنند و ساختار شخصیتی آنها بر این مبانی روشن شود.
◽️پدر و مادر باتقوا فرزند را امانت الهی می دانند:
اگر قرار باشد این سه هدف را در زندگی داشته باشیم
باید تقوا در ما وجود داشته باشد چون پدر و مادری که تقوا را ملاک زندگی قرار داده اند به این باور می رسند که فرزند آنها امانت الهی است نه مملوک 👈آنها و می دانند باید با این امانت به شکلی برخورد کرد که صاحب و مالک آن یعنی خداوند راضی باشد.
ما در این مسیر به راهبر نیاز داریم و خداوند این راهبر را از طریق انسانی به نام امام معصوم در اختیار ما قرار داده است.
✅ امام عصر (ع) راهبر زندگی ما است و ما باید زندگی را با رضایت ایشان همراه کنیم.
ایشان باید راه و رسم سکون و آرامش بنیادی را به ما بیاموزد، آن حضرت(عج) باید ملاک و معیارهای تکمیل و ارتقاء و اصلاح همسر را برای ما بیان کند،
ایشان باید تربیت فرزند را آنچنان که با فطرت الهی همراه باشد و در مسیر عبودیت و بندگی قرار بگیرد به ما نشان دهد؛ این یعنی ایشان باید سکاندار زندگی ما باشند.
🍀 رهاورد این راهبری سبک زندگی منتظرانه است که لحظه به لحظه هم شخص آنها را به آرامش نزدیک می کند و هم افرادی را که در مجاورت و اطراف این زندگی هستند.
بنابر آنچه گذشت، ازدواج به عنوان راه تشکیل خانواده می تواند کلید ورود به سبک زندگی مهدوی و فرصت ساز تربیت مهدی باوران و مهدی یاوران باشد به شرط آنکه انتخاب ها صحیح و آگاهانه و با معیارها دینی الهی باشد و در ادامه مسیر هم رضای خدای متعال و امام عصر(عج) بر افکار، گفتار و رفتار زوجین حاکم باشد ... ان شاءالله.
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
⭕️#آخرالزمان
عذاب برای مجرمین اهل قبله!
🔹يکی از آيات قرآن، که در تفاسير اسلامی، نزول عذاب در آخرالزمان از آن برداشت میشود، آيه ۵۰ سوره يونس است.
خداوند در اين آيه میفرمايد:
«بگو: اگر مجازات او شب هنگام يا در روز به سراغ شما آيد، (آيا می توانيد آن را از خود دفع کنيد؟!) پس مجرمان برای چه عجله میکنند؟!»
🔹در تفسير اين آيه امام باقر علیه السلام فرمودند:
«اين عذابی است که در آخرالزمان بر بدکاران «اهل قبله» (مسلمانان ظاهری) نازل میشود که آنها نزول چنين عذابی را بر خودشان باور ندارند»
📚بحار الأنوار، ج۹، ص ۲۱۳
مسلمانان ظاهری؛ يعنی مسلمانانی که رو به قبله نماز میخوانند، اما رفتار و کردار آنها به گونهای است که گويا به چيزی اعتقاد ندارند!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
خوشمکهجوهرعشقتودرسِرستمناست
محبتتوهمانخطسرنوشتمناست
گناهکارموازآستانِقدسشما
کجاروم؟!بهخدامشهدتبهشتمناست:)♥️!
#السلاموعلیکیاضامنِآهو🌱
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
مهمنیسٺشهیدبشیم!
مهماینکهموثࢪباشیم؛
شهیدمصطفیصدرزاده...🍂:)!
#امام_زمان (عج)
#شهیدانه
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔖تاخودمانرانسازیم
وتغییرندهیمجامعه
ساختهنمیشود : ) !
⚜️-شھیدابراھیمهادۍ!
#شهیدانه
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
اگھ برآی خدآ ڪار ڪنی
شھآدت میآد بغلت میگیرھ(:
آخرش میشی الگویِ چند تا جوون
ڪھ آرزوی شھآدت دآرن!
همینقدر قشنگ و دلبر
خدآ همہ چیو میچینھ وآست
تو فقط بآید برآی خودش ڪآر ڪنی..!
#شهیداحمدمَشلَب🌱
#امام_زمان
#شهیدانه
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
مؤمن،
عاجزمیشود
امامأیوسهرگز ..
"تیپفاطمیون"
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
[زمـین؛حـقیـربـودبـرایداشتنـت
آسمـان؛بیشتـر به تـو مـیآیـد!]
#شهید_آرمانعلیوردی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
تو برای خدا باش
خدا و همه ملائکه ش
برای تو خواهند بود
من کان لله کان الله له...:)❤️
#شیخرجبعلیخیاط
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
رهبریفرمودندکه ٫
#دهههشتـادیها انقلاب
رابهنقطهاصلیخودش
خواهندرساند .
#حاجحسینیکتا🎙-
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
وسلامبراوکهمیگفت:
کارخاصینیازنیستبکنیم..!
کافیهکارهایروزمرهمونرو
بهخاطرخداانجامبدیم..!
اگهتواینکارزرنگباشی..
شکنکنشهیـــدبعدیتویی..!
¦⇠#شهید_محمد_ابراهیم_همت
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#شهیدانه
یکی از همکلاسی هایـم بود که
قبل از ماهم جبـهہ آمده بود ولی اینبـار
بهش اسلحــہ نمی دادند،🥲
بعدا فهمیدیم موجی بوده و
میترسیدند مسݪحش کنند.
خودش رفته بود یک لوله اگزوز
پیدا کرده بود،زده بود به خط!
چندتا عراقی هم اسیر کرده بود،
با همان لوله اگـــزوز!
از اسرا که جریان را پرسیدیم گفتند:
«فکر کردیم سݪاـح جدید اسـت،
تسݪیــم شدیم.»😐😂
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
میگنماهِرمضان،ماهِخودسازیہ!
محرمکہدرستنشدیم،
فاطمیہکہنتونستیم ،
رجبهمکہنشد'!
یہجورۍنشہماهرمضونمتمومشد
بگیم،رمضانمنتونستیم!🚶🏿♂
ماھِࢪمضاݧ،ماهِخداست.
ثوابوبࢪکتازاینماهمیباࢪه ‹طبقاحادیث›
پس بسماللّٰھ رفیق.
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
سخنبیواسطهباخدا🙂
رهبرِانقلاب:
دروصیتامیرالمؤمنین(علیهالسلام)بهامام حسنمجتبی(علیهالسلام)اینمعناواردشده است:خدایمتعالبینخودشوتو،واسطهای، فاصلهایوحجابیقرارندادهاست.
هروقتباخداشروعکنیدبهسخنگفتنوعرض نیازکردن،خدایمتعالصداودرخواستشمارا میشنود.
باخداهمیشهمیشودهمزبانشد،و گفتگوکرد.🌱
#بهارِمعنویت
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🌸رمان آنلاین همه زندگی من 🌸
🌸پارت نهم🌸
بعد درست کردن سالاد رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردم تو آینه داشتم خودمو نگاه میکردم که در اتاقم باز شد
امیر اومد داخل به دستاش نگاه کردم ببینم باز چیزی همراش نباشه
امیر: چیه ،نگاه نگاه میکنی
- ها،،هیچی ،کاری داری؟
امیر : میگم آیه
چند وقته میخوام باهام صحبت کنم
- در چه مورد؟
امیر: در مورد دوستت !
- هااااااا
امیر : چیه مگه چیزه بدی گفتم
- تو سارا رو کجا دیدی؟
امیر : آها پس اسمش ساراست
- یعنی تو اسمشم نمیدونستی؟
امیر : یه جور میگی اسمشو نمیدونستی که انگار روزی چند بار باهم میریم بیرون یا باهاش حرف میزنم
- بابا بیخیال،خل مشنگ تر از تو پیدا نمیشه ،حتمن میخوای بگی خوشت هم اومده ازش
امیر: اره
- واییی شوخی نکن،تو کی عاشقش شدی من نفهمیدم
امیر: ول کن این حرفا رو ،الان کمکم میکنی یا نه
- خیر
امیر: چرا؟
- حیف دوست من نیست که بیاد زن تو بشه
امیر یه دور چرخید : مگه من چمه
- یه دور دیگه بزن
( امیرم دوبار چرخید)
حالا که دقت میکنم ،خدا در و تخته رو عین هم ساخته ،یکی از یکی ....
( صدای زنگ آیفون اومد)
بریم مهمونا اومدن
امیر : عع پس تکلیف من چی میشه ؟
- هیچی،یه دور از روی درس تصمیم کبری بنویس تا بهت بگم ...
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
🌸رمان آنلاین همه زندگی من 🌸
🌸پارت دهم🌸
از اتاقم اومدم بیرون و وارد پذیرایی شدم،چادررنگیمو روی سرم مرتب کردم و
کنار در ورودی همونطور که مامان و بابا یادم دادند برای استقبال ایستادم..
که در باز شد و زن عمو و معصومه وارد خونه شدن.
در حالی که با زن عمو احوالپرسی میکردم چشمم به در بود و منتظر رضا ...
معصومه زیر نگاهی کرد به قیافه تابلوی من لبخندی زد
معصومه:نگران نباش تو حیاطه داره با امیر صحبت میکنه.
لبخندی زدم و وقتی خیالم راحت شد رفتم سمت آشپز خونه
بابا و عمو هنوز نیومده بودن،سینی چایی رو آماده کردم و استکانا رو داخلش مرتب چیدم.
یه دفعه چشمم به پنجره آشپرخونه افتاد...
رفتم نزدیک پنجره شدم و به امیر و رضا نگاه میکردم...
یهو صدای مامان بغل گوشم اومد و هول زده رفتم عقب.
مامان:دنبال چیزی میگردی اون بیرون ؟
هول و زده با دستپاچگی گفتم:
_هاااا...نه ..چقدر امشب ماه قشنگه تو آسمون.
مامان با حالت تمسخر گفت:
_آها ماه آسمون یا ماه زمین؟
با شنیدن حرف مامان خجالت کشیدم و رفتم سمت سماور خودمو مشغول ریختن چایی کردمو و زیر لب خودمو سرزنش میکردمم..
چایی رو داخل استکانا ریختم داشتم از آشپزخونه میرفتم بیرون که در خونه باز شد و امیر و رضا وارد خونه شدن..
رضا مثل همیشه خوشتیب و خوش لباس بود
رضا:سلام
مثل ندید بدیدا که انگار صد ساله ندیده
بودمش داشتم نگاهش میکردم..
_سلام
امیر:خواهر من چاییت سرد شده هاا
با حرف امیر فهمیدم باز دوباره گند زدم
نمیدونم چرا هر موقع رضا رو میبینم خرابکاری میکنم..
چایی رو بردم گذاشتم روی میز که امیر زحمت دور زدنش و کشید.
بعد رفتم کنار معصومه نشستم و درحال مرتب کردن چادرم بودم که معصومه اروم زیر گوشم گفت:
_راستی یه خبر خوب دارم برات!!
نگاهش کردم:چی؟
_الان نمیتونم بگم تو جمع میترسم پس بیافتی،بیشتر از این ضایع کنی..
با شنیدن حرفش متوجه شدم حرفش در مورد رضاست.
مچ دستشو گرفتم و بلند شدم و رفتیم سمت اتاقم، در و بستم و نشستیم روی تخت.
_خوب بگو چیه خبرت؟
_اول یه نفس عمیقی بکش تا بگم.
حوصله جرو بحث و نداشتم و یه نفسی کشیدیم.
_حالا زود تند سریع بگووو.
معصومه: دیشب یواشکی شنیدم که مامان به بابا میگفت همین روزا بریم خاستگاری آیه واسه رضا..
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱