🌸رمان آنلاین همه زندگی من 🌸
🌸پارت بیست و یکم🌸
امیر دست به سینه دم در منتظرم بود ،با اخم نگاهم میکرد
- چیه ،چرا اینجوری نگام میکنی
امیر: خوبه که از صبح منتظر تماس تو ام ،چرا گوشیت و جواب نمیدی ؟
- دیونم کردی خوب،بازم میخواستی حرفای تکراری بزنی ،تازه اگه از پشت تلفن بهت میگفتم معلوم نبود با شنیدنش چه اتفاقی برات می افتاد
گفتم خودم بیام از نزدیک بگم که اگه اتفاقی افتاد زود ببرمت بیمارستان
امیر: یعنی چی؟ مگه چی گفت ؟
- چی میخواستی بگه، دختره آبرو برام نزاشت ،هر چی تو دهنش بود بارم کرد ،میگفت من کجا داداش خل و چلت کجا،،
از دیدن قیافه در هم امیر خندم گرفته بود ولی زود رومو ازش برداشتم و رفتم سمت پله ،کفشامو درآوردم از پله ها میرفتم بالا
که امیر کنار حوض نشسته بود و به زمین نگاه میکرد
یه لبخندی زدمو رفتم داخل خونه
- مامان،ماماااااان؟
مامان: تو اتاقم
رفتم سمت اتاق مامان و بابا
درو باز کردم دیدم مامان درحال مرتب کردن لباس داخل کمده
- سلام
مامان : سلام عزیزم
- میگم مامان ،پسرت عاشق شده
مامان: برووو ،دیگه گول حرفاتو نمیخورم
- وااا ،مامان جدی میگم ،عاشق سارا دوستم شده
مامان: جدی میگی؟
- اره ،امروز با سارا صحبت کردم ،شماره خونشونو بهتون میدم زنگ بزن با مادرش صحبت کن
مامان: امیر کجاست؟
- بیچاره بهش گفتم دختر خوشش نمیاد ازت ،لب حوض کز کرده...
مامان: ای خدااا چیکارت کنه ،بیچاره الان از غصه دق میکنه که
- نترس مامان جون ،پوستش کلفته چیزیش نمیشه
مامانم بلند شد و رفت سمت حیاط
منم بدو بدو دویدم سمت اتاقم درو قفل کردم تا امیر حمله ور نشه تو اتاقم
لباسامو درآوردم و عوضشون کردم
یه روسری رنگی گذاشتم روی سرم ،بلوز شلوار اسپرت پوشیدم
یه دفعه صدای امیر و شنیدم هی میکوبید به در
امیر: آیه درو بازکن ،آیه تا صبح همینجا میشینم تا بیای بیرون پوستت و بکنم
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
🌸رمان آنلاین همه زندگی من 🌸
🌸پارت بیست و دوم🌸
یعنی فقط داشتم به خط نشوناش میخندیدم
یه ساعتی توی اتاق نشستم دیگه حوصله ام سر رفته بود دلم میخواست برم پیش بی بی
از صدای غر غر کردن امیر مشخص بود به در تکیه داده خیال بلند شدنم نداره یه فکری زد به سرم چادرمو سرم کردم گوشی رو گرفتم تو دستم شماره سارا رو گرفتم با شنیدن صدای سارا با صدای بلند حرف میزدم و در و باز کردم
امیر با کلافگی نگام میکرد
- سلام سارا جان خوبی؟ چه خبر ؟
امیر فکر میکرد دارم دروغ میگم داشت می اومد سمتم که گوشی رو گذاشتم رو اسپکیر
که امیر با شنیدن صدای سارا عقب رفت نقشم گرفت
همینجور که با سارا صحبت میکردم به مامان گفتم که میرم پیش بی بی
و از خونه زدم بیرون
بعد از سارا خداحافظی کردم و به سمت خونه عمو دویدم
زنگ آیفون و زدم در باز شد
وارد حیاط شدم
عزیز رو ایوان نبود
وارد خونه شدم
زن عمو از آشپز خونه اومد بیرون
- سلام
زن عمو : سلام عزیزم
- بی بی کجاست؟
زن عمو : اتاق معصومه
- باشه ،منم میرم اتاق معصومه
زن عمو: باشه برو ،معصومه رفته حمام ،الاناست که بیاد بیرون
- باشه فعلا با اجازه..
زیر لب نق میزدم از حمام رفتن بی موقع معصومه ،در اتاق معصومه رو باز کردم
یه دفعه با دیدن امیرو روی تخت با تاپ حلقه ای خشکم زد و درو بستم
بلند گفتم : یاا خداااا و از ترس از خونه زدم بیرون و رفتم خونه خودمون
تپش قلب گرفتم ،رضا تو اتاق معصومه چیکار میکرد، ای خدااا معصومه خدا بگم چیکارت کنه
الان این گندی که زدمو چه جوری جمعش کنم
روی تخت نزدیک حوض نشسته بودم
دستمو گرفتم روی سرم
به این فکر میکردم که با چه رویی دوباره رضا رو ببینم
گوشیم زنگ خورد
نگاه کردم معصومه بود
- الو
معصومه: کجا رفتی تو؟
- خدا چیکارت کنه دختر ،رضا تو اتاق تو چیکار میکرد ؟
معصومه: رضا؟ اتاق من؟
- نه اتاق من ،پس اتاق کی ،من اومدم اتاقت ،رضا توی اتاقت بود ،،واااییی خداا
معصومه: آها یادم اومد ،یادم رفت بهت بگم من و رضا اتاقامونو عوض کردیم
- درد و عوض کردیم ،یعنی تو نباید به من میگفتی ؟
معصومه: وااا ،حالا چه اتفاقی افتاده که مثل باروت میمونی ؟
- رضا لباسش مناسب نبود ،معلوم نیست الان چی فکر میکنه در مورد من
معصومه: خوبه حالا،خوبه که چند وقت دیگه محرم هم میشین بیخیال ،،بیا منتظرتم
- نه نمیام معصومه جان ،باشه یه وقت دیگه
معصومه : باشه هر جور راحتی
-فعلا خداحافظ
معصومه : خداحافظ
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صِحیه آسمانی در شب ۲۳ ماه رمضان که شب جمعه هست رخ میده((((:💔
تمنا کنیم ، ظهور رو تمنا کنیم..
التماس دعا
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
'♥️𖥸 ჻
میدونی ڪِی
ازچشمِ خدا میوفتی؟!
زمانی ڪه آقا امام زمان❗️
سرشوبندازه پایینو
ازگناهڪردنتو خجالت بڪشه
ولی تـوانگار نـه انگار..!
رفیــق✨
نزارڪارت بـه اونجاها برسـه!!!
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
♥️|↫#یاایهـاعزیز
🖐🏻|↫#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
♨️ جاهلیت مدرن؛ دورهای که در آن به سر میبریم‼️
🔆 شباهت «حضرت ابوالقاسم، محمّد، مهدی، ولی الله(عج)» با جدّ عزیزش «حضرت ابوالقاسم، محمّد، احمد، حبیب الله(ص)» آن گونه که در روایات متعدّد آمده، با شباهت ایشان نسبت به هیچ کس دیگر، قابل مقایسه نیست!
💠 رسول خدا(ص) فرمود: «مهدی از فرزندان من است. اسم او اسم من، و کُنیهاش کُنیهی من، و از نظرِ خُلق و خَلق، شبیهترینِ مردم به من است». (کافی، ج١، ص٥٢٧)
💯 تا این جا صحبت از شباهت در چهره و خلق و خو بود، بحث ما چیز دیگری است؛ یکی از شباهتهای این دو عزیز، این است که یکی، آخرین پیامبر و دیگری آخرین امام است. دیگر این که هر دو در #جاهلیّت، ظهور میکنند؛ یکی در جاهلیّت اوّل، از حجاز عربستان و دیگری در جاهلیّت ثانی یا جاهلیّت مُدرن، باز هم از حجاز و از همان مکّه، ولی برای حکومت بر تمام عالم بشریّت!
🧐 و این خود نکتهها دارد! باید دید که چرا دورهی قبل از اسلام را در عربستان، دورهی جاهلی میگويند؟!
و چرا دوران ما که اصطلاحاً عصر علم و ارتباطات و تکنولوژی است، جاهلیّتی دیگر نامیده شده است؟!
⭕️ (توجّه داشته باشیم که هم در سخنان معصومین(ع) به جاهلیّت آخرالزّمان اشاره شده و هم از آیهی ٣٣سورهی احزاب که خداوند به جلوهگری زنان قبل از اسلام اشاره میکند، دوران آن ها را «جاهلیّت الاُولی» یعنی «جاهلیّت اوّل» معرّفی میکند و به طور معجزه آسایی خبر از جاهلیّتی دیگر، باهمان شرایط، در آخرالزّمان میدهد!)
✳️ از همه مهمتر این که، امام زمان(عج) هم شبیه جدّش رسولاللّه(ص)، تبیین کنندهی قرآن است.
امام زمان(عج) بنا نیست آیین دیگری بیاورد، بلکه قرار است همان آیین جدّش را احیا کند و همان قرآنِ فراموش شده و غُبار گرفته را به متن جامعه بیاورد و دوباره به صورت تامّ و تمام، به مردم ارائه کند.
📚 بخشی از مقالهی #آشنای_غریب
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
از حضور امام زمان ذرات خاک به وجد آمدند
🔹 خدا رحمت کند آیت الله کشمیری(ره) را؛ به اتفاق ایشان به زیارت امامزاده علی ابن جعفر علیهالسلام در گلزار شهدای قم رفته بودیم؛ ایشان به محض ورود خیلی تعجب کردند و خیلی به وجد آمده بودند، فرمودند: نوری که از امامزاده به آسمان رفته، نمی بینید؟!
🔺 بعد فرمودند: حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف الان اینجا بودند؛ آثار وجود مبارکشان هنوز در اینجا هست و از حضور ایشان ذّرات خاک به وجد آمده اند.
📚 ناگفته های کشمیری/ص ۱۱
✍️راوی:سید علی اکبر صداقت(ره)
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•