eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
نشد که بشه منو ضریحت همو به آغوش بکشیم :)❤️‍🩹
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
. ‌‌.
قضاشدن‌نمازیه‌دلیل‌بیشترنداره؛ اونم‌دلبستگی‌به‌دنیاست.. 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فتح قدس رویای ماست که یک روزی خاطره می‌شود یا ما زخم هایمان از آن معرکه را نشان فرزندانمان می‌دهیم یا فرزندانمان سنگ مزار مارا نشان فرزندانشان می‌دهند. 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
. ‌.
من‌نجف‌بروم‌همه‌دردهایم‌درمان‌میشود💔.
تا زمانیکه درس نخوانید ، نمی‌توانید تاثیرگذارِ خوبی باشید .. 📍[ حضرت‌آقا ] 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
خوشبخت فقط كاشی بین‌الحرمین:) 💔
«‏دیگر در اخباری که می‌رسد نمی‌گویند فلانی شهید شد، بلکه می‌گویند: "اهالیِ" خانهٔ فلانی به شهادت رسیدند.» ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
وقتی خواستی پشت سر یکی حرف بزنی، با خودت بگو باشه خودش نیست ولی خداش که هست :) 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
:)
درس‌بخـوانیـد‌و‌خـود‌را‌ بسـازیـد..
- تنها چیزی که مومن را بیچاره می‌کند، محبت به دنیاست .. -آیت‌الله‌مرتضی‌تهرانی- 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
خدایا به حق حسین علیه السلام مرا نزد خودت آبرومند قرار بده . .
پیامی از خدا : وقتایی که نمیدونی کجا بری بیا پیش من !🌱' 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
نمیدانم وقتی به نماز می ایستم من ، تو را می خوانم . .؟! یا تو ، مرا می خوانی . . ؟! فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد . . 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
نام کتاب : از چیزی نمی ترسیدم📚 نویسنده : شهید قاسم سلیمانی✍ انتشارات : مکتب حاج قاسم تعداد صفحات : 136🗒 خلاصه ای از کتاب : این کتاب که مزین به یادداشت رهبر معظم انقلاب شده است نخستین اثر چاپ شده توسط انتشارات «مکتب حاج قاسم» محسوب می شود و شامل دست نوشته های شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانه ی مبارزات انقلابی در سال 57 است. کتاب ازچیزی نمیترسیدم، زندگی نامه ای است که شهید با دست مجروحش نوشته. شرح زندگی مردی از دل روستایی دورافتاده در کرمان که چند دوره از زندگی ساده و کوتاهش را روایت کرده که نشان می دهد از چوپانی به جایگاه بلندی رسید. آنان که سردار سلیمانی را فقط با لباس نظامی دیدند خوب است ببینند که او چگونه پرورش یافت. کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» در دو بخش نوشتار و دست نوشته به چاپ رسیده است.
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
خاطره ای از شهید حاج قاسم سلیمانی📖: روزی در جایی بودیم یکی از آقایان آمد گفت در جلسه ای بودم که یک نفر از اعضای آن جلسه به رهبر انقلاب اهانت کرد. حاج قاسم پرسید توچه کار کردی؟ گفت : هیچ کاری نکردم؛ حاج قاسم گفت: اشتباه کردی ، اگر من بودم لیوان را از روی میز بر می داشتم و پرت می کردم به صورتش... منبع : راویتی از حجت الاسلام شیرازی نماینده سابق ولی فقیه در سپاه قدس
سعی کنید دم اذون همیشه دعا کنید یه دعای قشنگ...(: مثلاً: اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج❤️"
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت با همین اراده اش دوباره شرکت کرد... آن روزها در دانشگاه تبریز زبان انگلیسی می خواند. گفتم: + تو استعدادش را داری که دانشگاه قبول شوی. ایوب دوباره داد کارنامه قبولیش که آمد برای زهرا پستش کردم. او برای ایوب انتخاب رشته کرد. ایوب زنگ زد تهران _ چه خبر از انتخاب رشته م؟ + تو کاری نداشته باش داداش ایوب، طوری زده ام که تهران قبول شی. قبول شد. مدیریت دولتی دانشگاه تهران بالاخره چند سال خانه به دوشی و رفت و آمد بین تهران و تبریز تمام شد. برای درس ایوب آمدیم تهران. ایوب خیلی دوست داشت. در خانه ما هم به روی و باز بود. دوستان و فامیل برای دیدن ایوب آمده بودند. ایوب با هیجان از خاطراتش می گفت. مهمانها به او نگاه می کردند و او مثل همیشه فقط به من... قبلا هم بارها به او گفته بودم چقدر از این کارش می شوم و احساس می کنم با این کارش به باقی مهمان ها بی احترامی می کند. چند بار جابه جا شدم، فایده نداشت. آخر سر با چشم و ابرو به او اشاره کردم. منظورم را متوجه شد. یک دور به همه نگاه کرد و باز رو کرد به من از خجالت سرخ شدم. بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه دوست داشت مخاطب همه حرف هایش من باشم روز به دنیا آمدن فرزند سوممان، ایوب داشت، این بار کنارم بود. خودش من را بیمارستان رساند و بعد رفت سر جلسه ی امتحان. وقتی برگشت محمد حسن به دنیا آمده بود. حسن اسم ایوب بود. چند وقتی بود توی شرکت پایانه های کل کشور کاری گرفته بود. هر بار می آمد خانه، یا دستش گل و شیرینی بود یا چیزی که شنیده بود برای مادر و فرزند خوب است مثل جگر. برایم جگر به سیخ می کشید و لای نان می گذاشت. لقمه ها را توی هوا می چرخاند و با شیطنت می خندید. تا لقمه به دستم برسد. می گفت: _"خانم یک وقت فکر نکنی این ها را برای تو درست کردم،.. نخیر.. همه اش برای بچه است ادامـہ‌دارد . . . بہ‌روایــت✍🏻⁩«همسرشہــــــیدبلنـدۍشهلاقیـاثوند🌿»