eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر فرزندان به دست مادر، خوب تربیت شوند نتیجه‌اش، بازی‌های این‌چنین است.
⎞گُفت:‌خِجـٰالَت‌نِمیڪِشۍ؟! پُرسیدَم:چِرا؟ گُفت:‌! لَبخَند‌ِمَحۅۍزَدَم:تۅچۍ؟! تۅخِجـٰالَت‌نِمیڪِشۍ؟ ـاَخم‌ڪَرد:مَن‌چِرا؟! آرۅم‌دَم‌گۅشِش‌گُفتَم: خِجـٰالَت‌نِمیڪِشۍڪِہ‌انقَدراحَت ـاَشڪِ‌ـاِ ۅچۅب‌ِحَرـاج‌بہ‌ِقَشَنگیـٰات‌میزَنی ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
و دختری که دیگر پدری ندارد...💔
‌:یه‌رفیقی‌میگفت غم‌‌وغصـه‌و مشکلات‌که‌برای‌همه‌هست! امـا، میگفت‌‌ مهم اینه: یه‌‌دونه‌از‌همون‌لبخند‌ابزنی‌وبلندبگی +خب‌که‌چی؟! -خــداکه‌هســت‌! والاکه‌چی‌مثلا؟ "..." ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
‌:گفت:خمینےسربازکم‌آورده‌، بچه‌فرستـاده‌جنـگ🚶🏿‍♀️؛ -بسیجی‌گفت:نه‌امام‌خمینی‌، سنِ‌عشقـو‌کم‌کـرده🖐🏻(:؛
[وَتَعَاوَنُوا‌عَلَى‌الْبِرِّوَالتَّقْوَى] "درکارهاۍنیک‌وتقوا بایکدیگرهمکارۍکنید"
🖇 🌱 ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺍﺯ سبڪترین ﭼﯿﺰﻫﺎئیہ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺣﻤﻞ میشہ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ سنگینترین ﭼﯿﺰﻫﺎئیہ ڪﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ باید بخاطر نحوہ استفادہ اش پاسخگو باشیم! مواظب باشیم این موبایل ما را جهنمے نڪند ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
اگرخدایی‌نکرده ذره‌ای‌از"" فاصله‌بگیریم؛ نمی‌گویم‌شکست بلکه‌نابودی ِماحتمی‌ست ..! ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
؛ شیطان‌‌‌یه‌دعای‌ِ, ولی‌‌همش‌دو‌‌کلمه‌اس! همیشه‌به‌‌نوچه‌هاش‌‌میگه‌تکرار‌کنین: +یا‌مایوس‌و‌یا‌مغرور! -مواظب‌باشیم! شیطان‌یامارو‌مایوس‌میکنه‌یامغرور!👌 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
! اگر شخصی سخن حق گوید و امر به معروف و نهی از منکر کند دیگران اورا نصیحت کنند و بگویندش که این کار بر تو لازم نیس🚶🏻‍♂. . . (: ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
مکه‌برای‌شما،فکه‌برای‌من! بالی‌نمی‌خواهم،این‌پوتین‌های‌کهنه‌هم میتوانندمرابه‌آسمان‌ببرند..(:! _آسِدمرتضی‌آوینی.. ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
خدا..! درموردقطره‌قطره‌اشکی‌که‌درآوردی، ازت‌سوال‌میکنــه.. حـواسـت‌هسـت‌دیگـه‌مشتـی.. -نقطـه‌سـرخـط ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
توهَمـٰانی‌ڪِہ‌هَرگِز نَتوان‌یـٰافت‌هَمـٰانَندَش‌رآ...♥️🌿 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
❬هیھآت . . .¡ اگریـٓاربخوآهےونبآشد ا؎وآ؎بمن؛ گرتومرآیـٓارندآنے . . .!シ💛❭ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فقط اونجا که میگه:جوانان انقلابی امروز از جوانان انقلابی دیروز بهتراند:)🌿🙂
انت فی قلبی ❤️ 😍 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
زیبایی اگر عکس بود ...!😍 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فرا رسیدن ماه رجب ✨ رو به همه ی شیعیان امیرالمومنین (ع) تبریک میگوییم 🤍
1_835076256.mp3
4.15M
🌸 (ع) 💐شب اول رجب، دل من بی‌تابه 💐که شب تولدِ، نوه‌ی اربابه 🎤 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو از تبار مادری🌹✨ این چه خواسته ای است… ازتوبعید است!! کارموهایت که تمام میشود عطرت را از جیب کوچک ساکت بیرون می آورم و به گردنت میزنم….چقدر شیرین است که خودم برای زیارت اماده ات کنم چند دقیقه ای راه بیشتر به حرم نمانده که یک لحظه لبت راگاز میگیری و می ایستی.مضطرب نگاهت میکنم… _ چی شد؟؟؟ _ هیچی خوبم. یکم بدنم دردگرفت… _ مطمئنی خوبی؟…میخوای برگردیم هتل؟ _ نه خانوم! امروز قراره حاجت بگیریما! لبخند میزنم اماته دلم هنوز میلرزد… نرسیده به حرم از یک مغازه ابمیوه فروشی یک لیوان بزرگ آب پرتغال طبیعی میگیری بادونی وباخوشحالی کنارم می آیـے _ بیا بخور ببین اگر دوست داشتی یکی دیگه بخرم.اخه بعضی اب میوه ها تلخ میشه… به دو نی اشاره میکنم _ ولی فکر کنم کلن هدفت این بوده که تو یه لیوان بخوریما… میخندی و ارخجالت نگاهت راازمن میدزدی.تاحرم دست دردستت و درآرامش مطلق بودم.زیارت تنها باتو حال و هوایی دیگرداشت.تانزدیک اذان مغرب درحیاط نشسته ایم و فقط به گنبد نگاه میکنیم.ازوقتی که رسیدیم مدام نفس میزنی و درد میکشی.امامن تمام تلاشم را میکنم تاحواست را پی چیز دیگر جمع کنم.نگاهت میکنم و سرم راروی شانه ات میگذارم این اولین باراست که این حرکت را میکنم.صدای نفس نفس را حالا بوضوح میشنوم. دیگر تاب ندارم ،دستت را میگیرم _ میخوای برگردیم؟ _ نه من حاجتمو میخوام _ خب بخدا اقا میده ….توالان باید بیشتر استراحت کنی.. مثل بچه ها بغض و سرت را کج میکنی _ نه یا حاجت یاهیچی… خدایا چقدر! ازوقتی هم من فهمیده ام شکننده تر شده… همان لحظه اقایی با فرم نظامی ازمقابلمان رد میشود و درست در چند قدمی ما سمت چپمان مینشیند… نگاه پراز دردت را به مرد میدوزی و آه میکشی مرد می ایستدو برای نماز اقامه میبندد. توهم دستت رادر جیب شلوارت فرو میبری و تسبیح تربتت را بیرون می آوری.سرت را چندباری به چپ و راست تکان میدهی و زمزمه میکنی: _ هوای این روزای من هوای سنگره… یه حسی روحمو تا زینبیه میبره تاکی باید بشینمو خدا خدا کنم…. به عکس صورت شهیدامون نگا کنم.. . . باز لرزش شانه هایت و صدای بلند هق هقت…انقدر که نفسهایت به شماره می افتد و من نگران دستت رافشار میدهم..
تو از تبار مادری🌹✨ مرد سجده آخرش را که میرود.تو دیوانه وار بلند میشوی و سمتش میروی.من هم بدنبالت بلند میشوم. دستت رادراز میکنی و روی شانه اش میزنی.. _ ببخشید!… برمیگردد و بانگاهش میپرسد بله؟ همانطور که کودک وار اشک میریزی میگویی _ فقط خواستم بگم دعاکنید مام لیاقت پیدا کنیم…بشیم همرزم شما! لبخند شیرینی روی لبهای مرد مینشیند _ اولن سلام…دوم پس شمام اره؟ سرت را پایین میندازی _ شرمنده!سلام علیکم…ماخیلی وقته اره..خیلی وقته… _ ان شاءالله خود اقا حاجتت رو بده پسر… _ ممنون!..شرمنده یهو زدم رو شونتون…فقط… دلِ دیگه… یاعلی پشتت را میکنی که او میپرسد _ خب چرا نمیری؟…اینقد بیتابی و هنوز اینجایی؟…کاراتو کردی؟ باهرجمله ی مرد بیشتر میلرزی و دلت اتش میگیرد .نگاهت فرش را رصد میکند _ نه حاجی!دستمو بستن!…میترسم برم!… اوبی اطلاع جواب میدهد _ دستتو که فعلا خودت بستی جوون!…استخاره کن ببین خدا چی میگه! بعد هم پوتین هایش را برمیدارد و ازما فاصله میگیرد نگاهت خشک میشود به زمین… درفکر فرو میروی.. _ استخاره کنم!؟… شانه بالا میندازم _ اره! چراتاحالا نکردی!؟شاید خوب دراومد! _ اخه…اخه همیشه وقتی استخاره میکنم که دودلم…وقتی مطمعنم استخاره نمیگیرم خانوم! _ مطمئن؟…ازچی میطمئنی؟ صدایت میلرزد _ ازینکه اگرم برم..فقط سربارم.همین! بودنم بدبختی میاره برا بقیه! _ مطمئنی؟.. نگاهت را میچرخانی به اطراف.دنبال همان مرد میگردی…اما اثری ازاو نیست.انگار ازاول هم نبوده! ولوله به جانت میفتد _ ریحانه! بدو کفشتو بپوش..بدو… همانطور که بسرعت کفشم را پا میکنم میپرسم _ چی شده چی شده؟ _ از دفتر همینجا استخاره میگیریم…فوقش حالم بد میشه اونجا! شاید حکمتیه…اصن شایدم نشه…دیگه حرف دکترم برام مهم نیست….باید برم… _ چراخودت استخاره نمیکنی!؟؟ _ میخوام کس دیگه بگیره… مچ دستم را میگیری و دنبال خودت میکشی.نمیدانیم باید کجا برویم حدود یک ربع میچرخیم.انقدر هول کرده ایم که حواسمان نیست که میتوانیم از خادمها بپرسیم… دردفتر پاسخگویی روحانی باعمامه سفید نشسته است و مطالعه میکند.در میزنیم و اهسته وارد میشویم… _ سلام علیکم… روحانی کتابش را میبندد _ وعلیکم السلام…بفرمایید _ میخواستم ییزحمت یه استخاره بگیرید برامون حاج اقا! لبخند میزند و بمن اشاره میکند _ برای امر خیر ان شاءالله؟… _ نه حاجی عقدیم…یعنی موقت… _ خب برای زمان دائم؟!…خلاصه خیر دیگه! _ نه!… کلافه دستت راداخل موهایت میبری.میدانم حوصله نداری دوباره برای کس دیگه توضیح اضافه بدهی، برای همین ب دادت میرسم _ نه حاجی!…همسرم میخواد بره جنگ…دفاع حرم!میخواست قبل رفتن یه استخاره بگیره… حاج اقاچهره دوست داشتنی خود را کج میکند _ پسر تو اینکار که دیگه استخاره نمیخواد بابا!…باید رفت… _ نه اخه…همسرم یه مشکلی داره…که دکترا گفتن …دکترا گفتن جای کمک احتمال زیاد سربار میشه اونجا! سرش را تکان میدهد، بسم الله میگوید و تسبیحش رااز کنار قران کوچک میز برمیدارد. کمی میگذرد و بعد بالبخند میگوید _ دیدی گفتم ؟… تواین کار که دیگه نباید استخاره کرد….باید رفت بابا..رفت! با چفیه روی شانه ات زیر پلکت را از اشک پاک میکنی و ناباورانه میپرسی _ یعنی…یعنی خوب اومد؟ حاج اقا چشمهایش را به نشانه تایید میبندد و باز میکند. _ حاجی جدی جدی؟….میشه یبار دیگه بگیرید؟ او بی هیچ حرفی اینبار قران کوچکش را برمیدارد و بسم الله میگوید.بعداز چنددقیقه دوباره لبخند میزند و میگوید _ ای بابا جوون! خدا هی داره میگ برو تو هی خودت سنگ میندازی؟ هردو خیره خیره نگاهش میکنیم میپرسی _ چی دراومد…یعنی بازم؟ _ بله! دراومد که بسیار خوب است.اقدام شود.کاری به نتیجه نداشته باشید…. چندلحظه بهت زده نگاهش میکنی و بعد بلند قهقهه میزنی…دودستت را بالا می آوری وصورتت را رو به آسمان میگیری _ ای خدا قربونت برم من!…اجازمو گرفتم….چرا زودتر نگرفته بودم… بعد به حاج اقا نگاه میکنی و میگویی _ دستتون درد نکنه!…نمیدونم چی بگم…. _ من چیکار کردم اخه؟برو خداتوشکر کن… _ نه! این استخاره رو شما گرفتی… ان شاءالله هرچی دوست دارید و به صلاحتونه خدا بهتون بده… جلو میروی و تسبیح تربتت را از جیب درمی آوری و روی میز مقابل او میگذاری _ این تسبیح برام خیلی عزیزه….. ولی …. الان دوست دارم بدمش بشما… خبر خوب رو شما بمن دادی..خداخیرتون بده! او هم تسبیح رابرمیدارد و روی چشمهایش میمالد _ خیر رو فعلا خدا به تو داده جوون! دعا کن! خوشحال عقب عقب می آیے _ این چه حرفیه ما محتاجیم چادرم را میگیری و ادامه میدهی _ حاجی امری نیس؟ بلند میشود و دست راستش را بالا می آورد _ نه پسر! برو یاعلی لبخند عمیقت را دوست دارم… چادرم را میکشی و به حیاط میرویم.همان لحظه مینشینی و پیشانی ات را روی زمین میگذاری.
❤️امشب اول ماه رجب است . هرکس ده نفر را ازآغاز ماه رجب آگاه کند تمام گناهانش بخشیده میشود.. ‏حضرت محمد(ص) . مبارک باشد آمدن ماهی که امام باقر (ع) فرمودند : اگر مومنی را دوست دارید آمدن ماه رجب ر ابه او مژده دهید . التماس دعا ❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیداری ملت در مقابل غربزدگی تعریف میشود 🌷یک لشکر سایبری آتش به اختیار هستیم🌷 این رسانه مردمی است و متعلق به هیچ سازمان یا گردان نیست ما ملت شهادتیم ما ملت امام حسینیم بزن روی لینک زیر تا میلیونی بشه حاج قاسم خوشحال بشه 👇👇 @fjbgkjg @fjbgkjg @fjbgkjg @fjbgkjg @fjbgkjg @fjbgkjg 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دیوونه!😍 طبق عادت همیشگی‌ام، دستش را می‌پیچانم. برخلاف همیشه چهره‌اش کمی درهم می‌رود. عجیب است! هیچ‌وقت آن قدر فشار نمی‌آورم که دردش بیاید. مگر این که... بلند می‌گویم: -دوباره چه بلایی سر خودت آوردی دیوانه؟ قبل از آن که دستش را بگیرم و ببینم چه شده است، از دستم در می‌رود. بلندتر می‌گویم: -چرا نرفتی دکتر؟ یه آتل نمی‌تونستی ببندی؟ مانند پسر بچه‌ای که بخواهد از دست مادرش فرار کند، به آشپزخانه می‌گریزد و دستانش را به علامت ایست مقابلش می‌گیرد. نفس نفس زنان و با خنده مسخره‌ای می‌گوید: -جون من! جون من یه بار دیگه بگو دیوانه! دو ماهه از شنیدن این کلمه محرومم! بگو! از اون دیوانه ها! بازهم اخم می‌کنم: -بیا ببینم دوباره چه کاری دست خودت دادی! گردن کج می‌کند: -جان من! پوزخند می‌زنم و درحالی که از آشپزخانه بیرون می‌روم می‌گویم: -دیوانه! 💯♨️ https://eitaa.com/joinchat/1155399796C74fc3063a8