eitaa logo
زن_زندگی_آرامش🌻
690 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
265 ویدیو
31 فایل
🌟 اینجا بهت یاد میدم چطور یه خونه پر از آرامش بسازی🌿. چیزایی که اینجا یادمیگیری : هویت حقیقی زن ازدواج صحیح تربیت خانواده اسلامی ⭐️♥ همکاری با مجموعه راه و رفعت خانواده، سرمربی حوزه414💚 👈🏻 ارتباط با من😇: (پژوهشگر و مدرس خانواده) 🔅 @azad_sepide
مشاهده در ایتا
دانلود
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۵۷ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | تقصیر پدرم بود   این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید … – دزد؟!! از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ … – کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می‌کنه .. چه اسمی میشه روش گذاشت؟! هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن … بهشون بگید : هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی‌کنم … از جاش بلند شد … - تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتم .. هر چند فکر نمی‌کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه …   نفس عمیقی کشیدم … – چرا، من به اجبار اومدم، به اجبار پدرم … و از اتاق خارج شدم … برگشتم خونه .. خسته‌تر از همیشه، دل تنگ مادر و خانواده … دل شکسته از شرایط و فشارها … از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته .. هر بار با یه بهانه‌ای تماس‌ها رو رد می‌کردم .. سعی می‌کردم بهانه‌هام دروغ نباشه .. اما بعد باز هم عذاب وجدان می‌گرفتم .. به خاطر بهانه آوردن‌ها از خدا خجالت می‌کشیدم .. از طرفی هم، نمی‌خواستم مادرم نگران بشه … حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم .. رفتم بالا توی اتاق .. و روی تخت ولا شدم … – بابا!! .. می‌دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی‌ترسم .. اما من، یه نفره و تنها، بی‌یار و یاور .. وسط این همه مکر و حیله و فشار .. می‌ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام .. کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم .. توی مسیر حق باشم .. بین حق و باطل دودل و سرگردان نشم!! همون‌طور که دراز کشیده بودم، با پدرم حرف می‌زدم، و بی‌اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می‌شد … ... 🌸🍃ارسال مطالب باآدرس ما: 🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۵۸ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | حس دوم     درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم .. باورشون نمی‌شد می‌خوام برگردم ایران!! هر چند، حق داشتن .. نمی‌تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق‌العاده‌ای که برام ترتیب داده بودن .. گاهی اوقات، ازم دلبری نمی‌کرد .. اونقدر قوی که ته دلم می‌لرزید … زنگ زدم ایران و به زبان بی‌زبانی به مادرم گفتم می‌خوام برگردم .. اول که فکر کرد برای دیدار میام، خیلی خوشحال شد … اما وقتی فهمید برای همیشه‌ست .. حالت صداش تغییر کرد!! توضیحش برام سخت بود .. - چرا مادر؟! اتفاقی افتاده؟ … + اتفاق که نمیشه گفت، اما شرایط برای من مناسب نیست، برا همین منم تصمیم گرفتم برگردم .. خدا برای من، شیرین‌تر از خرماست … - که گفت ..  پریدم وسط حرفش، بغض گلوم رو گرفت … من نمی‌دونم چرا بابا گفت بیام .. فقط می‌دونم این مدت امتحان‌های خیلی سختی رو پس دادم .. بارها نزدیک بود کل رو به باد بدم .. گرفت .. مامان نمی‌دونی چی کشیدم … من، تک و تنها، شدم …   توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم، دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست، چه می‌کنم و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می‌کنم .. چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم.. - چطور تونستی بگی تک و تنها .. اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ … فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ … غرق در افکار مختلف، داشتم وسایلم رو می‌بستم که تلفن زنگ زد : دکتر تیم جراحی عمومی بود .. خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه : دانشگاه با تمام شرایط و درخواست‌های من موافقت کرده … برای چند لحظه حس عجیبی بهم دست داد … اما یه چیزی ته دلم می‌گفت اینقدر خوشحال نباش .. همه چیز به این راحتی تموم نمیشه …    و حق، با حس دوم بود … ... 🌸🍃ارسال مطالب باآدرس ما: 🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۵۹ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | هوای دلپذیر برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها، شیفت‌های من، از همه طولانی‌تر شد … نه تنها طولانی .. پشت سر هم و فشرده .. فشار درس و کار به شدت شدید شده بود … گاهی اونقدر روی پاهام می‌ایستادم که دیگه حس شون نمی‌کردم .. از ترس واریس، اونها رو محکم می‌بستم .. به حدی خسته می‌شدم که نشسته خوابم می‌برد!!   سخت تر از همه، ماه رمضان از راه رسید .. حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم .. عمل پشت عمل!! انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو دربیاره، اما مبارزه و سرسختی توی خون من بود…   از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم .. کل شب بیدار .. از شدت خستگی خوابم نمی‌برد .. بعدازظهر بود و هوا، ملایم و خنک .. رفتم توی حیاط .. هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد .. توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد و با لبخند بهم سلام کرد … - امشب هم شیفت هستید؟ + بله … - واقعا هوای دلپذیری شده … + با لبخند، بله دیگه ای گفتم .. و ته دلم التماس می‌کردم به جای گفتن این حرف‌ها، زودتر بره .. بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم .. اون هم سر چنین موضوعاتی .. به نشانه ادب، سرم رو خم کردم … اومدم برم که دوباره صدام کرد : - خانم حسینی … من به شما علاقه مند شدم و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه، می‌خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم … ... 🌸🍃 ارسال مطالب باآدرس ما: 🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d❣
🌸🍃🌸🍃 🎗 ۶۰ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | خانواده     برای چند لحظه واقعا بریدم … - خدایا، بهم رحم کن .. حالا جوابش رو چی بدم؟!!   توی این دوسال، دکتر دایسون .. جز معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می‌کرد .. از طرفی هم، ارشد من .. و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود .. و پاسخم، می‌تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده!!    – دکتر حسینی … مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما .. کوچک‌ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت .. پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده .. نه رئیس تیم جراحی!! چند لحظه مکث کردم .. تا ذهنم کمی آروم‌تر بشه!! – دکتر دایسون! من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی، احترام زیادی قائلم!! علی‌الخصوص که بیان کردید، این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه .. اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم و روابطی که اینجا وجود داره .. بین ما تعریفی نداره … اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال‌ها زیر یه سقف زندگی کنن، حتی بچه‌دار بشن و این رفتارها هم طبیعی باشه … ولی بین مردم من، نه .. ما برای خانواده حرمت قائلیم!! و نسبت بهم احساس مسئولیت می‌کنیم!! با کمال احترامی که برای شما قائلم، پاسخ من منفیه ..   ... 🌸🍃 ارسال مطالب باآدرس ما: 🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
594026240_1575051899.pdf
92.7K
💠 متن پیاده‌سازی شده اولین همایش از سلسله همایش‌های *چگونگی انس یافتن کودکان با قرآن* دوران شیرخوارگی 🎙️ استاد احمدرضا اخوت 🗓️ 1403/05/12 @NasleTohidi @NasleTohidiArchive ارسال مطالب باآدرس ما: 🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d❣
زن_زندگی_آرامش🌻
#تمرین_عملی از امشب همه باید شکوه تامین دهندگی را تمرین کنید و عملی. هر خدماتی که امروز اقا میدن را
از تمرین این هفته چ خبررررررر منتظر نتایجتون هستما باید بدونم پای عمل هستید تا محتوای جدید بارگزاری کنم ان شاءلله
تاحالا کسی نتونسته بود به این زیبایی اموزش بده😍😍
2سال پیش تماس گرفت و از بنده مشاوره خواست.. خوب پای حرفاش شنیدم و دیدم اوووه هرچی عوامل اقتدارشکن بود این دختر نازمون انجام داده، از عدم کنترل دخالت والدین، و قهر طولانی وـ... اقا بشدت دنبال طلاق بود البته بماند که دختر گلمون اول اسم طلاق و درخواست پیش اورده بود ولی بعدا که متوجه شد اکثر اشتباهات از سمت خودش بوده خیلی تلاش کرد که اقا هم از طلاق منصرف بشه... البته بماند که اقا هم اشتباهاتی داشت، مثل عدم کنترل دخالت والدین..
تو این 2سال کلی تدابیر پیش بردیم و سعی کردیم همه فرصت هارا دربیاریم و از همشون استفاده کنیم... یکسری تکنیک های اقتداربخشی و... پیش بردیم، تا اینکه شکرخدا بالاخره رفتن سر خونه زندگیشون.
و واقعا الان خوشحالم که خوشحال.... خیلی از مسائل و طلاق ها از یک رفتار کوچیک شروع میشه که کم کم زوجین اونو بزرگش میکنن و اونقدر کش میدن و حرمت هارا میشکنن و بهای زیادی میدن تا دوباره بتونن زندگی را بسازن...