#تمرین_عملی
از امشب همه باید شکوه تامین دهندگی را تمرین کنید و عملی. هر خدماتی که امروز اقا میدن را بزرگ کنید و کلی ازشون تشکر و حس خوبتون را بیان کنید.
مثلا: وایییی وقتی میایی خونه چقدر ارامش میگیرم.
خدا به دستات برکت بده چقدرر میوه هوس کرده بودم
و...
میتونین نمونه ای از این شکوه تامین دهندگی هارا برامون ارسال کنید.
منتظر نتایج هستم😍
@azad_sepide
🌸🍃🌸🍃
🎗#بدون_تو_هرگز ۵۱
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | اتاق عمل
دوره #تخصصی زبان تموم شد .. و آغاز دوره تحصیل و #کار در بیمارستان بود ...
اگر دقت میکردی مشخص بود به همه #سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن .. تا حدی که نماینده دانشگاه، #شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد!!
جالبترین بخش، ریز اطلاعات #شخصی من بود .. همه چیز، حتی علاقه رنگی من ...
این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ..
از چینش و انتخاب وسائل منزل، تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر میکرد ..
حالا اطلاعات #علمی و سابقه کاری، چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ...
هر چی جلوتر میرفتم حدسهام از شک به یقین نزدیکتر میشد .. فقط یه چیز از ذهنم میگذشت!!
- چرا بابا؟ .. چرا؟ ...
توی دانشگاه و بخش، مرتب از سوی اساتید و دانشجوها #تشویق میشدم .. و همچنان با قدرت پیش میرفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش میکردم ..
بالاخره زمان حضور رسمی من، در #اولین عمل فرارسید .. اون هم کنار یکی از بهترین جراحهای بیمارستان!!
همه چیز فوق العاده به نظر میرسید .. تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم .. رختکن جدا بود .. اما ...
#ادامه_دارد ...
🌸🍃ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣
❣
🎗#بدون_تو_هرگز ۵۲
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | شعلههای جنگ
آستین لباسی که برام گذاشته بودند کوتاه بود .. یقه هفت .. ورودی اتاقِ عمل هم برای شستن دستها و پوشیدن لباسِ اصلی، یکی ...
چند لحظه توی ورودی ایستادم و به #سالن و راهروهای داخلی که در اتاقهای عمل بهش باز میشد، نگاه کردم ..
حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک میکرد .. #مرد بود!!
برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن .. حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس میکردم ..
- اونها که مسلمان نیستن .. تو یه پزشکی .. این حرفها و فکرها چیه؟ .. برای چی تردید کردی؟ ...حالا مگه چه اتفاقی میافته ..
اگر بد بود که #پدرت، تو رو به اینجا نمیفرستاد .. خواست خدا این بوده که بیای اینجا .. اگر خدا نمیخواست شرایط رو طور #دیگهای ترتیب میداد .. خدا که میدونست تو یه پزشکی ... ولی اگر الان نری توی اتاق عمل، میدونی چی میشه؟ .. چه عواقبی در برداره؟ ..
این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز #بیارزش از دست نده ..
شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود .. حس میکردم دارم زیر فشارش #له میشم .. سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم :
- بابا .. من رو کجا فرستادی؟!! تو .. یه مسلمان شهید .. دختر مسلمان محجبهات رو ..
آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود .. #وحشتناک شعله میکشید .. چشمهام رو بستم ..
- خدایا! توکل به خودت .. یا زهرا .. دستم رو بگیر!!
از جا بلند شدم و رفتم بیرون .. از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم ..
پرستار از داخل گوشی رو برداشت .. از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم :
شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست .. و ..
از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود .. اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست، از راه غلط جلو برم .. حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن، مهم نبود به چه قیمتی ..
چیزهای با #ارزشتری در قلب من وجود داشت ...
#ادامه_دارد ...
🌸🍃ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d❣
🌸🍃🌸🍃
🎗#بدون_تو_هرگز ۵۵
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | من یک دختر مسلمانم
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود چند لحظه مکث کردم ..
- یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم ..
- شما از روز اول دیدید من یه دختر مسلمان و محجبهام …
- شما خودتون چنین آدمی رو دعوت کردید .. حالا هم این مشکل شماست، نه من؛ و اگر نمیتونید این مشکل رو حل کنید، اون کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره … من نیستم …
و از جا بلند شدم ..
همه خشکشون زده بود ..
یه عده مبهوت … یه عده عصبانی …
فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خندهاش گرفته بود!!
به ساعتم نگاه کردم …
– این جلسه خیلی طولانی شده .. حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره .. هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید .. با کمال میل برمیگردم ایران!!
نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد …
– دکتر #حسینی …
واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم، با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟!!
- این چیزی بود که شما باید همون روز اول بهش فکر میکردید …
جملهاش تا تموم شد، جوابش رو دادم …
میترسیدم با کوچک ترین مکثی، دوباره شیطان با همه فشار و وسوسهاش بهم حمله کنه …
این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم، پاهام حس نداشت …
از شدت فشار، تپش قلبم رو توی شقیقههام حس میکردم …
#ادامه_دارد ...
🌸🍃ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣
❣
🎗#بدون_تو_هرگز ۵۶
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | دزدهای انگلیسی
وضو گرفتم و ایستادم به نماز ..
با یه وجود خسته و شکسته …
اصلا نمیفهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا …
خیلی چیزها یاد گرفته بودم، اما اگر مجبور میشدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم !! مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور …
توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد :
– دکتر حسینی؟! … لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی !
در زدم و وارد شدم .. با دیدن من، لبخند معناداری زد .. از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی!!
– شما با وجود سنتون واقعا شخصیت خاصی دارید …
+ مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمیکردید …
خنده اش گرفت …
– دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت میکنه .. اما کمک هزینههای زندگیتون کم میشه … و خب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید!!
ناخودآگاه خندهام گرفت :
– اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید، تحویلم گرفتید … اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباهتون جواب مثبت بدم … هم نمیخواید من رو از دست بدید؛ و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار میدید …
تا راضی به انجام خواسته تون بشم …
چند لحظه مکث کردم …
- لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید:
برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسیها به زیرک بودن شهرت دارن، اصلا دزدهای زرنگی نیستن …
و از جا بلند شدم …
#ادامه_دارد ...
🌸🍃ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d❣