✨❤️✨❤️✨
#حفظ_اقتدار_مرد ۲
... ادامه بحث قبلی:
📌 دکتر دیدیدن این مرد، خانم ها
رو به من ترجیح میده؟
+ گفتم: نه عزیزم!!
- گفت: پس علت کجاست؟
+ گفتم: علت اینجاست که پروین خانم از
یه جمله خاص اومده، تو از این جمله نمیای
👈پروین خانم چی خواسته بود؟ گفته بود:
آقا رضا(شوهرم) نیست، بچه تب داره،
شماره یه درمانگاه رو میخوام، اینجاست
که شوهرت میگه : #آآآآمدم
علت چیه⁉️ بهش درخواست هم که نشده
💡دلیلش اینه که چون اگه الان بره و
بیاد، با تأمین کردن نیاز اون خانم،
به #اوج_اقتدار_وشکوه میرسه!!
چه بسا پروین خانم هرجا هم بشینه
و پا بشه میگه: اگر نبود علی آآآقا....
🌼🌸🌼➖➖➖➖➖🌼🌸🌼
✔️ خب این از پروین خانم،
🔰حالا همسرها تو این موقعیتا چی میگن؟
میگن: وظیفهته... وظیفهت
به اون خانم گفتم شما اگه جای پروین خانم بودی چی میگفتی؟
گفت من میگم: علی اومدی؟
بدوووو ... این بچه تب داره🤒
خب! وجدانا شما با این جملات، شیرینی #تامین رو به مردتون میدین؟ یعنی مردتون با تامین همچین درخواستی، احساس اقتدار و شکوه بهش دست میده؟ شما با این جمله #شکوه_تامین به مردتون میدین؟
میگه: نه!!
.
.
.
ادامه دارد....
@z_z_aramesh
#آموزشی
#ارتباط_زوجین
#اقتداربخشی
2
🌸💚🌸
#حفظ_اقتدار_مرد ۳
#نمونه_دوم
+ مادری اومد گفت :
آقا، پسر منو چیزخورش کردن.
- خانم این خرافه ها چیه میگی؟
+ گفت: بچه من اینقد به بکر بودن دختر حساس بود که میگفت جایی که برای خواستگاری میریم خواستگار قبلی نداشته باشه.
🔺حالا رفته یک خانمی رو اصرار داره بگیریم براش، که هفت سال از خودش بزرگتر، دو تا بچه داره، شوهر قبلیش هم معتاد بوده و مطلقه هم هست.
🔺بعد میگه یا این یا مرگ، همه دخترای بکر هم گذاشته کنار.
.
🔺خب اینو چیز خورش کردن دیگه،
- گفتم راست میگی چیز خورش کردن ولی نه با اون چیزی که گمان میکنی. با جمله و صحبت، میدونی چطوری و چرا؟
این خانم به این پسر جوان چی گفته بود⁉️
✔️گفته بود من با اون شکستی که تو زندگی قبلیم خوردم همه چیزو از دست داده بودم، اما از اون موقعی که تو پیدا شدی.. دوباره احساس احیا شدن دارم .
آقاهه با تامین کردن نیاز زن به شکوه میرسید ... حالا با این موقعیت چی؟ به چه مقام رسیده؟
#ناجی، #احیا کننده. 😍💪
وجدانا این مورد رو بذاره بره در خونهی اون خانمی که میگه: و اما مهریهی من ... شرایط من!!
مگه دیوونه اس؟
پس پسرتون مطمئنا همینجا و رو همین مورد میمونه، همین!! حساسیتهاش هم می ریزه.
@z_z_aramesh
#آموزشی
#ارتباط_زوجین
#اقتداربخشی
3
《شکوه مرد در تامین کردن زنه》...!!
😔متاسفانه خانم ها صاف پا گذاشتن روی همین شکوهه. تبدیلش کردن به #وظیفته...
👈مثلا زنه به مردش میگه: تازه برو آقاشونو ببین خجالت بکش...
میخواید که این مرد راه بیفته با این حرفا؟
متاسفانه خانم از اون لحظه اولی که ورود میکنه به زندگی، #مرد_کشی میکنه. چی میگه؟
خواستگار داشتم ، اونم چه خواستگاری..
✅ ببینید ..
مرد اومده شده شوهر این خانم، خانمه میگه خواستگار داشتم .. اینجا و با این حرفا فاتحهی تامین مردانه رو میخونن.
چطور مردکشی میکنه زن؟؟
چون نمیدونه و خبری از اثرش نداره، داره هی تنه میزنه به این در ... هی میکوبه ... هی خودشو آزرده میکنه،
⭕️ خاااانم!!! گیرم این در شکست ، داخل اومدی، آخه دیگه این در نمیشه که .. اینجا زندگی نمیشه ..
آهای خانمایی که ایستادید و فشار میدید تا یک امتیازاتی رو از مرد بگیرید... گیرم گرفتید ، اون امتیازه رو گرفتید #اما بدونید مرده از دست رفت .
تامینی رو پیدا کردید و بهش رسیدید، #تامین_کننده دور شد... اصلیه رفت.
ادامه دارد ...
@z_z_aramesh
#آموزشی
#ارتباط_زوجین
#اقتداربخشی
4
💛💚💛
#حفظ_اقتدار_مرد ۴
چون نمیدونه و خبری از اثرش نداره، داره هی تنه میزنه به این در ... هی میکوبه ... هی خودشو آزرده میکنه،
خاااانم‼️
گیرم این در شکست ، تو اومدی تو، دیگه این در نمیشه که .. اینجا زندگی نمیشه ..
آهای خانمایی که ایستادید و فشار میدید تا یک امتیازاتی رو از مرد بگیرید... گیرم گرفتید ، اون امتیازه رو گرفتید #اما بدونید مرده از دست رفت .
تامینی رو پیدا کردید و بهش رسیدید، #تامین_کننده دور شد... اصلیه رفت.
🔺آخه این دیگه چجور تامینیه، آدم وقتی پای یک رفتاریش هزینه میپردازه ، باید میزان بهرهشم محاسبه کنه.
بنده بیام شادی کنم بگم این قلم رو گرفتم، میگن آقا چقدر پاش دادی؟ میگم دو میلیون!😳☹️
خب این قلم که دو هزار تومن بیشتر نمی ارزه تو دو میلیوووووون پای این هزینه دادی؟
درسته که حساب کردی چی بدست آوردی اما حساب نکردی چی پاش دادی!!!
😔آخ که طرز زندگی غلط خانما اینه، مرده داره میپره، مرده داره میره. چون کلید مرد رو نمیشناسن.ــ
@z_z_aramesh
#آموزشی
#ارتباط_زوجین
#اقتداربخشی
4
💭 دیدین شما خانما میگید آقایون تو همون چند ماه اول فوقش چند سال اول شیرینین براشون، بعد دیگه ولمون میکنن و علتشو چی میدونین؟
میگید: براشون کهنه میشیم.. از تازگی میفتیم..
👢👗لذا بعضی خانما بخاطر اینکه کهنه نشن و از تازگی نیفتن، هی لباس عوض میکنن ... آرایش تغییر میدن ... مو مش میکنن ... فکر میکنن اینجوری هی برای مرد تجدید میشن،
♦️در حالی که اصلا قصه این نیست...
پس چرا اون چند ماه براش جذاب و شیرین بودیم ⁉️
خیلیم با شور و هیجان به ما می رسید؛ بعد دیگه دعواها شروع میشه!!!
علت #زنه .
تو اون چند ماه این #شکوه_و_اقتدار رو میدادی، بعد دیگه نمیدی.
🪴@z_z_aramesh
#آموزشی
#ارتباط_زوجین
#اقتداربخشی
..... ادامه دارد...
5
اونایی میگن شوهرم بحرف دیگران بهتر گوش میده، یا درگیر خیانت شده، یا هرکاری میخوام برام انجام نمیده و یا میخوام بریم مسافرت و سرکار و کلاسی اجازه نمیده و...
خوووووووب مطالب اموزشی این چندروز را دنبال کنید تا بفهمید که علت چی...
نبینم خانمی عضو کانال بنده باش و مهارت همسرداری را یاد نگیره😎😎
https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
سریع دوستانتو هم به کانال معرفی کن
و سوالاتت را اخر هر مبحث آموزشی بپرس و پاسخ بگیر. 😊
🌸🍃🌸🍃
🎗#بدون_تو_هرگز ۷
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | احمقی به نام هانیه
پدرم که از #داماد_طلبه اش متنفر بود بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم #عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با ۱۰ نفر از بزرگهای #فامیلِ دو طرف ...
رفتیم #محضر
بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به #چای و شیرینی،
هر چند مورد استقبال #علی قرار گرفت اما آرزوی هر دختری یه #جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور
هم هرگز به #ازدواج فکر نمیکردم، هم چنین مراسمی ... هر کسی خبر ازدواج ما رو میشنید شوکه میشد ... همه بهم می گفتن #هانیه تو یه #احمقی ...
خواهرت که ...
#زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد
به این روز افتاد
تو هم که ...
زن یه طلبه بی پول شدی
دیگه میخوای چه کار کنی؟
هم بدبخت میشی! هم بی پول! به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی دیگه رنگ نور #خورشید رو هم نمیبینی ...
گاهی وقتا که به حرفهاشون فکر میکردم ته #دلم میلرزید ... گاهی هم پشیمون میشدم اما بعدش به خودم میگفتم دیگه دیر شده من جایی برای برگشت نداشتم!!
از طرفی هم اون روزها #طلاق به شدت کم بود رسم بود با #لباس سفید میرفتی و با کفن برمیگشتی حتی اگر در فلاکت مطلق #زندگی میکردی ... باید همون جا میمردی ... واقعا همین طور بود ...
اون روز می خواستیم برای #خرید عروسی و #جهیزیه بریم بیرون
مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره
اونم با عصبانیت داد زده بود
از شوهرش بپرس و قطع کرده بود ...
به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه
صداش بدجور می لرزید با نگرانی تمام گفت: سلام #علی_آقا میخواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون...
#ادامه_دارد .....
ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
❣🖇❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣
❣
🎗#بدون_تو_هرگز ۸
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | خرید عروسی
با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا میخواستیم برای #خرید جهیزیه بریم بیرون امکان داره تشریف بیارید؟
- شرمنده #مادرجان، کاش زودتر اطلاع میدادید من الان بدجور درگیرم و نمیتونم بیام،
هر چند، ماشاء الله خود #هانیه خانم خوش سلیقه است فکر میکنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره #خونه حیطه ایشونه ...
اگر کمک هم خواستید بگید، هر کاری که #مردونه بود، به روی #چشم
فقط لطفا #طلبگی باشه
اشرافیش نکنید!!
مادرم با چشمهای گرد و #متعجب بهم نگاه میکرد ، اشاره کردم چی میگه؟
از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت میگه با #سلیقه خودت بخر، هر چی میخوای ...
دوباره خودش رو کنترل کرد
این بار با #شجاعت بیشتری گفت:
علی آقا، پس اگه اجازه بدید من و هانیه با هم میریم
البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراهمون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا #عروسی هم وقت کمه و ...
بعد کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد هنگ کرده بود چند بار تکونش دادم #مامان چی شد؟
چی گفت؟
بالاخره به خودش اومد، گفت خودتون برید
دو تا خانم #عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز #سادهای اجازه بگیرن ...!!
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد
تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم
فقط خریدهای بزرگ همراهمون بود
#برعکس پدرم بود، نظر میداد و نظرش رو تحمیل نمیکرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمیاومد اصرار نمیکرد و میگفت :
شما باید راحت باشی
باورم نمیشد یه روز یه نفر بهراحتی من فکر کنه!
یه مراسم ساده یه #جهیزیه ساده
یه شام ساده
حدود ۶۰ نفر مهمون
پدرم بعد از خونده شدن #خطبه #عقد و دادن امضاش رفت
برای عروسی نموند
ولی من برای اولین بار خوشحال بودم
علی جوانِ آرام، #شوخ طبع و #مهربانی بود...
#همچنان ادامه_دارد ......
ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
❣🖇❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣
❣
🎗#بدون_تو_هرگز ۹
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | غذای مشترک
اولین روز #زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم
من همیشه از #ازدواج کردن میترسیدم و فراری بودم برای همین هر وقت اسم آموزش #آشپزی وسط میومد از زیرش در میرفتم
بالاخره یکی از معیارهای سنجش #دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود
هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم
از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس میریخت!
#غذا تفریبا آماده شده بود که #علی از #مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود
از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید :
- به به، دستت درد نکنه
عجب بویی راه انداختی...
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانهای به خودم گرفتم انگار فتح الفتوح کرده بودم رفتم سر #خورشت
درش رو برداشتم ،آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود
قاشق رو کردم توش بچشم که #نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتنهام، نه به این مزه
اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود
#گریه م گرفت
#خاک_بر_سرت هانیه
مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر
و بعد #ترس شدیدی به دلم افتاد ...
#خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ...
- کمک میخوای #هانیه #خانم ؟
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ..!!!
قاشق توی یه دست، در قابلمه توی دست دیگه
همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ...
+ با بغض گفتم:
نه #علی_آقا برو بشین الان سفره رو میندازم
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد
منم با #چشم های لرزان #منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون
+ کاری داری علی جان؟
چیزی میخوای برات بیارم؟
با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن، شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت
- حالت خوبه؟
+ آره، چطور مگه؟
- شبیه آدمی هستی که میخواد گریه کنه!
به زحمت خودم رو کنترل میکردم و با همون اعتماد به #نفس فوق معرکه گفتم :
+ نه اصلا من و #گریه؟
تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود، اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد
- چیزی شده؟
به زحمت بغضم رو قورت دادم
قاشق رو از دستم گرفت خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید
مُردی هانیه ... کارت تمومه ...
#ادامه_دارد ...
ارسال مطالب باآدرس ما:
🌿https://eitaa.com/joinchat/2096300453Cf14bdc325d
🌸🍃