فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣بسم الله النور
#درمحضرقران
🌸روزمان را معطرکنیم به عطر بهشت
با شناخت صفات اهل بهشت
🌷روزتون بهشتی....
🌹@zanjan_tanhamasir
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى حُجَّةِ الْمَعْبُودِ وَ كَلِمَةِ الْمَحْمُودِ...
🌱سلام بر آن مولایی که آینه ی تمام نمای خداست.
سلام بر او و بر روزی که تمام خلق در آینه وجود او، خدا را به تماشا خواهند نشست...
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🌹@zanjan_tanhamasir
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
#شکرانه ۱۴ عامل بسیاری از طلاقها درگیری های خانوادگی و یا اجتماعی👇 نداشتن روح تشکــره ! یاد بگیر
#شکرانه 14 ✅⬆️
شکـــــرا یا ربـــــی شکـــــرا.... 🤲
شکر15.mp3
7.33M
#شکرانه ۱۵
چشماتو باز کن؛
تا نعمت ها رو ببینی!
چشمانی که به دیدن نعمتها عادت میکنند؛
عیبها و کاستی ها رو کمتر میبینند.
و این:
از نشانه های بارزِ اهلِ شُکــره.
#استاد_شجاعی 🎤
تنها مسیر...🦋
🌹 @Zanjan_tanhamasir
🔴 تجمع اعتراض آمیز طلاب و روحانیون و مردم ولایت مدار زنجان
در حمایت از مرجعیت و مقام عظمای ولایت فقیه
🔹 به منظور دفاع از کیان اسلام و ارزشهای الهی، مرجعیت و به ویژه مقام عظمای ولایت، در پاسخ به اهانت نشریه هتاک فرانسوی و با توجه به آزردگی خاطر شدید آزادگان جهان، مطالبه و خیزش امت اسلامی تجمع پرشور مردمی، ایمانی و انقلابی طلاب و روحانیون زنجان چهارشنبه مورخه ۱۴۰۱/۱۰/21 ساعت ۱۰ صبح حسینه اعظم زنجان برگزار میگردد.
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌹@Zanjan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «همین فردا ظهوره»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 ایام الله و ظهور رو نزدیک بدونید...
#سهشنبههایمهدوی يعنی یادآوری عزیزترینی که در شلوغیهای زندگی ما شده است #غریبترین...
🌹@Zanjan_tanhamasir
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_هفتم
امید که با خودش فکر کرده بود سعید به
ما شماره داده بدون هیچ مقدمه ای یقه ی سعید را گرفت! در همین حین
لیلا برگه را از سعید گرفت و سریع
گذاشت داخل کیفش!
سعید متحیر و گیج مونده بود که چه اتفاقی افتاده! با دو تا دستش محکم دستهای امید را گرفته بود می گفت: آقا چرا یقه را گرفتی! ول کن ببینم قضیه چیه؟!
من شروع کردم به داد زدن که چکار داری میکنی؟!
صداش رو بلند کرد و به سعید گفت:
دیگه اینقدر پرو شدی شماره میدی!
مهلت ندادم سعید حرف بزنه گفتم : به
تو ربطی نداره ولش کن این آقای محترم رو...
امید که دیگه حسابی عصبی شده
بود و همینطور سعید را به دیوار
چسبونده بود گفت: عه! پس این آقا
محترم هستن! با یه ضربه ی مشت یکی محکم زد توی شکمش!
سعید که دیگه بدجوری داشت دست و پاش بسته می شد با اون جثه ی ریزش یک حرکت زد و امید نقش زمین شد...
آخ آخ امید خیلی بد خورد زمین!
سعید که دید امید بدجوری نقش زمین شد رفت سمتش بلندش کنه که امید این بار با پاش یه لگد زد که خورد به صورت سعید! اوه... اوه... خون از گوشه لبش جاری شد... معلوم بود خیلی عصبی شده مشتش را گره کرد بکوبه توی صورت امید اما نمی دونم چی شد با اینکه می تونست بی خیال شد! محکم یقه ی امید را گرفت و بلندگفت: چرا بدون اینکه بدونی قضیه چی دعوا راه می اندازی؟!
بچه ها ی دانشگاه دورمون با فاصله جمع شده بودن...نمی دونستم باید چکار کنم! مستأصل شده بودم! خیلی وضعیت ناجور شده بود! توی همین حال و هوا دیدم لیلا از ته سالن نفس زنان با مامور حراست داره میاد!
اصلا نفهمیدم کی رفته بود که الان اومد! مامور حراست که رسید امید و سعید را از هم جدا کرد لیلا سریع دستش رو طرف امید نشونه رفت و گفت: این آقا مزاحم ما شده! من هم ادامه دادم تازه این آقای محترم رو هم بدون هیچ دلیلی کتک زدند!
مامور حراست در حالی که هردو نفرشون رو می برد گفت: بریم تکلیفتون رو مشخص کنم...
سعید و امید که با مامور حراست رفتند
منو لیلا هم رفتیم گوشه ایی از حیاط
دانشگاه روی یک نیمکت نشستیم...
خیلی ناراحت بودم به لیلا گفتم: دیدی چه بلوایی شد؟ به نظرت باهاشون چکار میکنن؟!
لیلا خیلی ریلکس سری تکون داد و گفت: هرکاری باهاش بکنن حقش! پسریه پرو! دیدی چکار کرد؟
گفتم: الان دقیقا کدومشون رو می گی؟
گفت: نازی تو منو می کشی! خوب
معلومه امید را میگم! دیدی چه جوری
سعید رو زد...
گفتم : آره خیلی بد شد صورتش خونی شد ولی سعید هم خوب جبران کرد با اون حرکتی زد امید نقش زمین شد! فکر کنم کاراته ای، تکواندویی چیزی بلد هست که اینجوری امید ضربه فنی شد!
لیلا همینطور که آدامسش را می جوید گفت: عه! پس امید هم خورد حیف شد من این قسمتش را ندیدم! بعد ادامه داد راستی نازنین سوالم خوب بود حال کردی ایندفعه؟!
تازه یادم افتاد چشمهام رو درشت کردم و گفتم: لیلا این چه سوال مسخره ایی بود پرسیدی با اون ضایع بازی که درآوردی؟!
گفت: اولا من علم غیب نداشتم بچه های مهندسی هم قسمت دانشکده شما هم میان! بعد هم حالا مگه چی شد مهم اینه ما ایندفعه به هدفمون رسیدیم!
گفتم: اولا عزیزم تو خودت دانشجوی دانشکده هنر قسمت ما چکار می کنی! بعد هم کلاس های عمومی بستگی به استاد داره دیگه ممکن داخل هر کلاسی برگزار بشه یعنی تو این رو نمی دونی! حالا این به کنار بماند! خداوکیلی یه نگاهی به قیافه خودت و خودم می کردی! قشنگ معلوم بود سوالت سرکاریه!
بعد هم ما هنوز به سعید نیاز داشتیم با این سوالی تو طرح کردی حالا باید بریم دنبال نخود سیاه...
اصلا لیلا فک کنم بهتر هم هست قضیه را تمومش کنیم! از اول هم این کارمون اشتباه بود من باید عاقلانه تمومش می کردم نه با این بلوا درست کردن!
لیلا اخم هاش را کشید تو هم و گفت: چرا؟! تازه رسیده به جاهای هیجان انگیزش اتفاقا خیلی هم خوب شد!
گفتم: بهر حال که تموم شد چون نه تنها برای تحقیقتون که به اندازه یک پژوهش بهتون کتاب معرفی کردن که جای هیچ سوالی باقی نمی مونه!
لیلا گفت: فکر شم نکن تا منو داری غم نداری!
دفعه بعد هم با خودم...
نگران انگشت های دستهایم را بهم گره زدم، احساس کردم قفسه ی سینه ام سنگینی می کند نفس عمیقی کشیدم و...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
تعطیلی مدارس و ادارات زنجان
🔹بر اساس تصمیم ستاد مدیریت بحران استان، در پی سرمای شدید هوا و صرفهجویی در مصرف حاملهای انرژی فردا چهارشنبه ۲۱ دیماه همه مدارس مقطع ابتدایی در استان زنجان شیفت صبح و بعدازظهر تعطیل است.
🔹همچنین ادارات استان زنجان فردا صبح با ۲ ساعت تاخیر از ساعت ۹ صبح کار خود را آغاز خواهند کرد.
🔹روز پنجشنبه ۲۲ دیماه همه ادارات استان زنجان به جز دستگاههای خدماترسان، بانکها و امدادرسان تعطیل اعلام شده است.
@TasnimNews
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْخَلَفُ الصَّالِحُ لِلْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ الْمُطَهَّرينَ...
🌱سلام بر تو ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام .
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
#اللهمعجللولیڪالفرج
🌹@Zanjan_tanhamasir
سلام سلام دوستان تنهامسیری 🌸🌸
ان شاءالله حال دلتون خوب و عالی باشه
در این روزهای سرد زمستانی، خیلی مراقبت کنید که بیمار نشین❤️
⭐️الحمدلله رب العالمین که توفیق روزی ما شد امروز هم در خدمت شما سروران گرامی باشیم.
🌹 @Zanjan_tanhamasir
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_ششم
گوشی را دادم طرف خودش گفتم: ببخش لیلا هنوز ذهنم درگیر امید...
قبول کن به این زودی نمی تونم فراموشش کنم! هیچی نگفت، خودش را مشغول فنجون قهوه اش کرد...
اومدم فضا را عوض کنم گفتم: لیلا دیدی چقدر خوب سعید رو گیر آوردیم آفرین من می دونستم تو اهل رفیق بازی نیستی بعد هم بهش چشمکی زدم...
سری تکون داد و نگاهم کرد و گفت: اگه بودم با اولی رفیق می شدم...
فهمیدم از حرکتم ناراحت شده!
باید بحث را می بردم به جایی غیر از این حرفها... یکدفعه یاد حرفهای لیلا افتادم وقتی با سعید صحبت میکرد گفتم: دختر این سوال بود از سعید کردی؟ حالا چه کتابهایی می خواستی بپرسی خانم؟
لیلا گفت: این شروع ماجراست! صبر کن برنامه دارم براش! اینجوری خیلی هم بد نشد برای دفعه بعد یه موضوع مطرح می کنم با چند تاسوال تخصصی میایم اونوقت ببینم چه جوری جواب میده!
گفتم: لیلا ما هدفمون امید نه سعید! تو الان دقیقا می خوای حال کی بگیری؟! سعید بیچاره که کاری نکرده! یه جوری میگی آدم فک می کنه هدفت سعید ِ!
لبخندی زد و گفت: این جماعت پسر همشون همینن! به سبک سعیدش دیگه بدتر! تا حالا به تورشون نیفتادی بدونی چی میگم! بعد ادامه داد: راستی من دقت کردم روزهایی که امید دانشگاه هست و سعید هم کلاس داره و میتونیم با هم روبه روشون کنیم سه روز در هفته است...
یه نگاهی به لیلا انداختم گفتم: من که از حرفات سر در نمیارم! ولی میگما ماشاالله چه خوب حواستم به همه ی دانشجوها هست!
از نگاهم متوجه کنایه ام شد سریع برای دفاع از خودش گفت: نازی خانم تو چرا اینجوری فک می کنی! دیشب تا ساعت سه نصف شب تو سایت دانشگاه بودم و برنامه کلاس های عمومی رو چک میکردم بیا اینم به جای دستت درد نکنه!
ما رو شریک جرم کردی حالا کنایه هم
میزنی؟
دستش را گرفتم گفتم: بازم ببخش شریک جرم! لیلا جان... به دل نگیر! اوضاع و احوالم بهم ریخته است درکم کن رفیق... لبخندی زد و گفت: چه کنیم خراب رفیقیم...
دو روز از این ماجرا گذشته بود توی خونه کمی پیش زمینه ی اینکه برنامه ازدواجم با امید بهم خورده را آماده کرده بودم نمی تونستم یکدفعه بگم خصوصا به بابام! خجالت می کشیدم! خیلی نگران بودم! ترجیح دادم یکی دوهفته ایی بیشتر بگذره تا خودشون ببین خبری از امید نیست ...
اینجوری راحتتر کنار می اومدن...
صبر باید می کردم! صبر...
با همین نگرانی ها و استرس رفتم دانشگاه بعد از کلاس لیلا توی سالن داشت به طرفم می اومد وقتی بهم رسید نفس، نفس می زد با اشاره ابروش بهم فهموند صداش بالا نمیاد بریم...
با سرعت نور رسیدیم جلوی کلاس سعید از در که اومد بیرون آروم رفتیم سمتش از قبل با لیلا هماهنگ کرده بودیم که دیگه مثل جن ظاهر نشیم تا سکته نکنه!
سلام کردیم ایستاد و جواب سلاممون رو داد لیلا دوباره شروع کرد گفت: ما همون خانم هایی هستیم دو روز پیش مزاحمتون شدیم آقا سعید یعنی ببخشید آقای صالحی! می خواستیم اگه میشه چند تا کتاب بهمون معرفی کنید...
سعید لبخند ملیحی زد و گفت: رشته ی تخصصی من خیلی کتاب داره شما در چه زمینه ایی کتاب موردنیازتون هست؟ لیلا دست پاچه گفت: حجاب آره حجاب! راستش ما داریم راجع به محدودیت های حجاب تحقیق می کنیم نیاز به کتاب داریم!!! من حسابی جا خوردم!
سعید هم که جا خورده بود و قشنگ از حالت چشمهایش معلوم بود گفت: محدودیت های حجاب!!!
بعد گفت: البته من مهندسی متالورژی می خونم بعد مکثی کرد و بعد از چند دقیقه ادامه داد: ولی می تونم کمکتون کنم...
لیلا که شوکه شده بود گفت: عه! مهندسی متالورژی می خونید! وای ببخشید اصلا به قیافتون نمیخوره! من دیدم لیلا داره بدجوری ضایع می کنه!
نگاهی به لیلا کردم و گفتم: البته به قیافه نیست! خوب آقای صالحی ممنون میشیم کتابها رو معرفی کنید...
سعید ادامه داد: چند تا کتاب خوب هست که به کار شما میاد یادداشت بفرمائید همینطور که داشت صحبت میکرد امید از آخر سالن داشت می اومد...
امید را که دیدم دلم دوباره آشوب شد...
لیلا که خودش رو برای همین موقعیت آماده کرده بود یه کم کیفش را به ظاهر برانداز کرد و گفت: ببخشید ما خودکار همراهمون نیست میشه خودتون زحمت نوشتنش را بکشید؟
سعید که دوباره متعجب شده بود که
چطور ممکنه دانشجو از سر کلاس اومده خودکار همراهش نباشه! دست برد سمت کیفش و برگه و خودکارش را آورد بیرون و شروع کرد به نوشتن...
لیلا خوشحال به نظر می رسید مثل اینکه همه چی طبق برنامش داشت جلو می رفت! دقیقا وقتی سعید برگه را سمت ما داد امید رسید...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_ششم گوشی را دادم طرف خودش گفتم: ببخش لیلا هنوز ذهنم درگیر
قسمت #ششم رمان #چهارشنبه_های...
مشکلی داشته بارگزاری این قسمت دوباره ارسال کردم خدمتتون 👆
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
#شکرانه ۱۵ چشماتو باز کن؛ تا نعمت ها رو ببینی! چشمانی که به دیدن نعمتها عادت میکنند؛ عیبها و کا
#شکرانه 15 ✅⬆️
شکـــــرا یا ربـــــی شکـــــرا.... 🤲
شکر16.mp3
7.7M
#شکرانه ۱۶
خدا قـول داده ها:
هیــچ وقت هم بدقولی نکـــرده!
اگه بتونــی چشماتو عادت بدی که زیبائیها رو ببینند و شـــــکر کنند؛
حتمـــــاً حتمـــــاً نعمتت رو زیاد می کنه.
#استاد_شجاعی 🎤
تنها مسیر...🦋
🌹 @Zanjan_tanhamasir
✍گذر تاریخ نشان داد که اگر #جهاد_تبیین نکنیم و قدرت تحلیل مردم غنی نشود،
به جای ساخت تندیس دانشمندان شهیدی که بدون دریافت حتی یک ریال پاداش، غنیسازی ۲۰٪ را به ارمغان آوردند
تندیس کسانی ساخته میشود که با دریافت صدها سکه و مدال، این دستاورد را نابود و کشور را مبتلا به #خسارت_محض کردند
🖌 محمد جوانی
🗓 ۲۱دیماه ۱۳۹۰_ سالروز شهادت مصطفیاحمدیروشن؛ یادش گرامی🌹
🌹 @zanjan_tanhamasir
🔷با یک عده بیسواد طرفیم با القاب دکتر و پروفسور و ...
جناب زیباکلام، برادران اهل سنت در استان تهران ۹ مسجد دارند که ۴ تای آن در خود شهر تهران و بقیه در نقاط پر جمعیت استان هستند👇
١ـ مسجد صادقیه، واقع در فلکه دوم صادقیه
٢ـ مسجد تهران پارس، واقع در خیابان دلاوران
٣ـ مسجد شهر قدس، واقع در کیلومتر ٢٠ جادهی قدیم
۴ـ مسجد خلیج فارس، واقع در بزرگراه فتح
۵ـ مسجد النبی، واقع در شهرک دانش
۶ـ مسجد هفتجوب، واقع در جادهی ملارد
٧ـ مسجد وحیدیه، واقع در شهریار
٨ـ مسجد نسیم شهر، واقع در اکبرآباد
٩ـ مسجد رضیآباد، واقع در سه راه شهریار
سواد و اطلاع کافی که ندارید، حداقل یه سرچ ساده گوگل کنید...
✍️ البته این جماعت سکولار مسلک لیبرالیزه شده خوب میدونن که واقعیت چیز دیگری است اما برای مقابله و زمین زدن تنها حکومت شیعه جهان حتی حاضر شدن با یهود و نصارا هم متحد بشن چه برسه به مولوی عبدالحمید وهابی مسلک و دیگر ضد انقلاب ها....
#قوم_بیسواد
🌹@zanjan_tanhamasir
🏅شرفش مال مادر است
🔻امام خمینی: اگر این بچهاى که شما تربیت کردید یک تربیت صحیح باشد و آن وقت آن بچه در رأس جامعه واقع بشود، یک ملت را سعادتمند مىکند؛ و آن شرفش مال شماست؛ یعنى شما این سعادت را براى یک ملت بیمه کردید.
#قدرت_و_شکوه_زن
🌹@Zanjan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب
😊 امروز به همراه تعدادی از خانم ها به مناسبت ولادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها دیداری با همسر شهید بزرگوار غلامرضا عزیزی داشتیم و مهمان خانه گرم و باصفای ایشان بودیم.
لحظات بسیار عالی و لذت بخش و توام با صمیمیت در کنار خانواده شهید عزیز داشتیم و پرچم اهدایی تنهامسیرآرامش متبرک به نام خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تقدیم همسر شهید عزیزی شد.🌹
به پاس قدردانی از فعالین دورهمی تعدادی پرچم تنهامسیرآرامش متبرک به نام خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با دستان نازنین همسر شهید عزیزی به خانم های تنهامسیری اهدا شد.
#تنهامسیرزنجان
🌹@Zanjan_tanhamasir
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
سلام و عرض ادب 😊 امروز به همراه تعدادی از خانم ها به مناسبت ولادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها
#ارسالی_تنهامسیریها 🌸
سلام.همسر شهید عزیزی از فامیلهای ما هستن. واقعا نمونه هست.یه پسر تربیت کرده عالی دکتر، رئیس بیمارستان، ولایی مذهبی و همه چیز تمام