eitaa logo
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
913 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
51 فایل
به تنها مسیر آرامش زنجان خوش آمدید.🌼 کپی مطالب با ذکر صلوات برای فرج مولا ، آزاد میباشد.🌱🌱 آیدی ادمین @meraj1_313 لینک کانال با ما همراه باشید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1759117344C4166aadb31
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 تجمع اعتراض آمیز طلاب و روحانیون و مردم ولایت مدار زنجان در حمایت از مرجعیت و مقام عظمای ولایت فقیه 🔹 به منظور دفاع از کیان اسلام و ارزش‌های الهی، مرجعیت و به ویژه مقام عظمای ولایت، در پاسخ به اهانت نشریه هتاک فرانسوی و با توجه به آزردگی خاطر شدید آزادگان جهان، مطالبه و خیزش امت اسلامی تجمع پرشور مردمی، ایمانی و انقلابی طلاب و روحانیون زنجان چهارشنبه مورخه ۱۴۰۱/۱۰/21 ساعت ۱۰ صبح حسینه اعظم زنجان برگزار می‌گردد. 🌹@Zanjan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «همین فردا ظهوره» 👤 استاد 🔅 ایام الله و ظهور رو نزدیک بدونید... يعنی یادآوری عزیزترینی که در شلوغی‌های زندگی ما شده است ... 🌹@Zanjan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... امید که با خودش فکر کرده بود سعید به ما شماره داده بدون هیچ مقدمه ای یقه ی سعید را گرفت! در همین حین لیلا برگه را از سعید گرفت و سریع گذاشت داخل کیفش! سعید متحیر و گیج مونده بود که چه اتفاقی افتاده! با دو تا دستش محکم دستهای امید را گرفته بود می گفت: آقا چرا یقه را گرفتی! ول کن ببینم قضیه چیه؟! من شروع کردم به داد زدن که چکار داری میکنی؟! صداش رو بلند کرد و به سعید گفت: دیگه اینقدر پرو شدی شماره میدی! مهلت ندادم سعید حرف بزنه گفتم : به تو ربطی نداره ولش کن این آقای محترم رو... امید که دیگه حسابی عصبی شده بود و همینطور سعید را به دیوار چسبونده بود گفت: عه! پس این آقا محترم هستن! با یه ضربه ی مشت یکی محکم زد توی شکمش! سعید که دیگه بدجوری داشت دست و پاش بسته می شد با اون جثه ی ریزش یک حرکت زد و امید نقش زمین شد... آخ آخ امید خیلی بد خورد زمین! سعید که دید امید بدجوری نقش زمین شد رفت سمتش بلندش کنه که امید این بار با پاش یه لگد زد که خورد به صورت سعید! اوه... اوه... خون از گوشه لبش جاری شد... معلوم بود خیلی عصبی شده مشتش را گره کرد بکوبه توی صورت امید اما نمی دونم چی شد با اینکه می تونست بی خیال شد! محکم یقه ی امید را گرفت و بلندگفت: چرا بدون اینکه بدونی قضیه چی دعوا راه می اندازی؟! بچه ها ی دانشگاه دورمون با فاصله جمع شده بودن...نمی دونستم باید چکار کنم! مستأصل شده بودم! خیلی وضعیت ناجور شده بود! توی همین حال و هوا دیدم لیلا از ته سالن نفس زنان با مامور حراست داره میاد! اصلا نفهمیدم کی رفته بود که الان اومد! مامور حراست که رسید امید و سعید را از هم جدا کرد لیلا سریع دستش رو طرف امید نشونه رفت و گفت: این آقا مزاحم ما شده! من هم ادامه دادم تازه این آقای محترم رو هم بدون هیچ دلیلی کتک زدند! مامور حراست در حالی که هردو نفرشون رو می برد گفت: بریم تکلیفتون رو مشخص کنم... سعید و امید که با مامور حراست رفتند من‌و لیلا هم رفتیم گوشه ایی از حیاط دانشگاه روی یک نیمکت نشستیم... خیلی ناراحت بودم به لیلا گفتم: دیدی چه بلوایی شد؟ به نظرت باهاشون چکار میکنن؟! لیلا خیلی ریلکس سری تکون داد و گفت: هرکاری باهاش بکنن حقش! پسریه پرو! دیدی چکار کرد؟ گفتم: الان دقیقا کدومشون رو می گی؟ گفت: نازی تو منو می کشی! خوب معلومه امید را میگم! دیدی چه جوری سعید رو زد... گفتم : آره خیلی بد شد صورتش خونی شد ولی سعید هم خوب جبران کرد با اون حرکتی زد امید نقش زمین شد! فکر کنم کاراته ای، تکواندویی چیزی بلد هست که اینجوری امید ضربه فنی شد! لیلا همینطور که آدامسش را می جوید گفت: عه! پس امید هم خورد حیف شد من این قسمتش را ندیدم! بعد ادامه داد راستی نازنین سوالم خوب بود حال کردی ایندفعه؟! تازه یادم افتاد چشمهام رو درشت کردم و گفتم: لیلا این چه سوال مسخره ایی بود پرسیدی با اون ضایع بازی که درآوردی؟! گفت: اولا من علم غیب نداشتم بچه های مهندسی هم قسمت دانشکده شما هم میان! بعد هم حالا مگه چی شد مهم اینه ما ایندفعه به هدفمون رسیدیم! گفتم: اولا عزیزم تو خودت دانشجوی دانشکده هنر قسمت ما چکار می کنی! بعد هم کلاس های عمومی بستگی به استاد داره دیگه ممکن داخل هر کلاسی برگزار بشه یعنی تو این رو نمی دونی! حالا این به کنار بماند! خداوکیلی یه نگاهی به قیافه خودت و خودم می کردی! قشنگ معلوم بود سوالت سرکاریه! بعد هم ما هنوز به سعید نیاز داشتیم با این سوالی تو طرح کردی حالا باید بریم دنبال نخود سیاه... اصلا لیلا فک کنم بهتر هم هست قضیه را تمومش کنیم! از اول هم این کارمون اشتباه بود من باید عاقلانه تمومش می کردم نه با این بلوا درست کردن! لیلا اخم هاش را کشید تو هم و گفت: چرا؟! تازه رسیده به جاهای هیجان انگیزش اتفاقا خیلی هم خوب شد! گفتم: بهر حال که تموم شد چون نه تنها برای تحقیقتون که به اندازه یک پژوهش بهتون کتاب معرفی کردن که جای هیچ سوالی باقی نمی مونه! لیلا گفت: فکر شم نکن تا منو داری غم نداری! دفعه بعد هم با خودم... نگران انگشت های دستهایم را بهم گره زدم، احساس کردم قفسه ی سینه ام سنگینی می کند نفس عمیقی کشیدم و... نویسنده:
تعطیلی مدارس و ادارات زنجان 🔹بر اساس تصمیم ستاد مدیریت بحران استان، در پی سرمای شدید هوا و صرفه‌جویی در مصرف حامل‌های انرژی فردا چهارشنبه ۲۱ دی‌ماه همه مدارس مقطع ابتدایی در استان زنجان شیفت صبح و بعدازظهر تعطیل است. 🔹همچنین ادارات استان زنجان فردا صبح با ۲ ساعت تاخیر از ساعت ۹ صبح کار خود را آغاز خواهند کرد. 🔹روز پنج‌شنبه ۲۲ دی‌ماه همه ادارات استان زنجان به جز دستگاه‌های خدمات‌رسان، بانک‌ها و امدادرسان تعطیل اعلام شده است. @TasnimNews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْخَلَفُ الصَّالِحُ لِلْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ الْمُطَهَّرينَ... 🌱سلام بر تو ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام . 📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها ‎‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹@Zanjan_tanhamasir
سلام سلام دوستان تنهامسیری 🌸🌸 ان شاءالله حال دلتون خوب و عالی باشه در این روزهای سرد زمستانی، خیلی مراقبت کنید که بیمار نشین❤️ ⭐️الحمدلله رب العالمین که توفیق روزی ما شد امروز هم در خدمت شما سروران گرامی باشیم. 🌹 @Zanjan_tanhamasir
... گوشی را دادم طرف خودش گفتم: ببخش لیلا هنوز ذهنم درگیر امید... قبول کن به این زودی نمی تونم فراموشش کنم! هیچی نگفت، خودش را مشغول فنجون قهوه اش کرد... اومدم فضا را عوض کنم گفتم: لیلا دیدی چقدر خوب سعید رو گیر آوردیم آفرین من می دونستم تو اهل رفیق بازی نیستی بعد هم بهش چشمکی زدم... سری تکون داد و نگاهم کرد و گفت: اگه بودم با اولی رفیق می شدم... فهمیدم از حرکتم ناراحت شده! باید بحث را می بردم به جایی غیر از این حرفها... یکدفعه یاد حرفهای لیلا افتادم وقتی با سعید صحبت میکرد گفتم: دختر این سوال بود از سعید کردی؟ حالا چه کتابهایی می خواستی بپرسی خانم؟ لیلا گفت: این شروع ماجراست! صبر کن برنامه دارم براش! اینجوری خیلی هم بد نشد برای دفعه بعد یه موضوع مطرح می کنم با چند تاسوال تخصصی میایم اونوقت ببینم چه جوری جواب میده! گفتم: لیلا ما هدفمون امید نه سعید! تو الان دقیقا می خوای حال کی بگیری؟! سعید بیچاره که کاری نکرده! یه جوری میگی آدم فک می کنه هدفت سعید ِ! لبخندی زد و گفت: این جماعت پسر همشون همینن! به سبک سعیدش دیگه بدتر! تا حالا به تورشون نیفتادی بدونی چی میگم! بعد ادامه داد: راستی من دقت کردم روزهایی که امید دانشگاه هست و سعید هم کلاس داره و میتونیم با هم روبه روشون کنیم سه روز در هفته است... یه نگاهی به لیلا انداختم گفتم: من که از حرفات سر در نمیارم! ولی میگما ماشاالله چه خوب حواستم به همه ی دانشجوها هست! از نگاهم متوجه کنایه ام شد سریع برای دفاع از خودش گفت: نازی خانم تو چرا اینجوری فک می کنی! دیشب تا ساعت سه نصف شب تو سایت دانشگاه بودم و برنامه کلاس های عمومی رو چک میکردم بیا اینم به جای دستت درد نکنه! ما رو شریک جرم کردی حالا کنایه هم میزنی؟ دستش را گرفتم گفتم: بازم ببخش شریک جرم! لیلا جان... به دل نگیر! اوضاع و احوالم بهم ریخته است درکم کن رفیق... لبخندی زد و گفت: چه کنیم خراب رفیقیم... دو روز از این ماجرا گذشته بود توی خونه کمی پیش زمینه ی اینکه برنامه ازدواجم با امید بهم خورده را آماده کرده بودم نمی تونستم یکدفعه بگم خصوصا به بابام! خجالت می کشیدم! خیلی نگران بودم! ترجیح دادم یکی دوهفته ایی بیشتر بگذره تا خودشون ببین خبری از امید نیست ... اینجوری راحتتر کنار می اومدن... صبر باید می کردم! صبر... با همین نگرانی ها و استرس رفتم دانشگاه بعد از کلاس لیلا توی سالن داشت به طرفم می اومد وقتی بهم رسید نفس، نفس می زد با اشاره ابروش بهم فهموند صداش بالا نمیاد بریم... با سرعت نور رسیدیم جلوی کلاس سعید از در که اومد بیرون آروم رفتیم سمتش از قبل با لیلا هماهنگ کرده بودیم که دیگه مثل جن ظاهر نشیم تا سکته نکنه! سلام کردیم ایستاد و جواب سلاممون رو داد لیلا دوباره شروع کرد گفت: ما همون خانم هایی هستیم دو روز پیش مزاحمتون شدیم آقا سعید یعنی ببخشید آقای صالحی! می خواستیم اگه میشه چند تا کتاب بهمون معرفی کنید... سعید لبخند ملیحی زد و گفت: رشته ی تخصصی من خیلی کتاب داره شما در چه زمینه ایی کتاب موردنیازتون هست؟ لیلا دست پاچه گفت: حجاب آره حجاب! راستش ما داریم راجع به محدودیت های حجاب تحقیق می کنیم نیاز به کتاب داریم!!! من حسابی جا خوردم! سعید هم که جا خورده بود و قشنگ از حالت چشمهایش معلوم بود گفت: محدودیت های حجاب!!! بعد گفت: البته من مهندسی متالورژی می خونم بعد مکثی کرد و بعد از چند دقیقه ادامه داد: ولی می تونم کمکتون کنم... لیلا که شوکه شده بود گفت: عه! مهندسی متالورژی می خونید! وای ببخشید اصلا به قیافتون نمیخوره! من دیدم لیلا داره بدجوری ضایع می کنه! نگاهی به لیلا کردم و گفتم: البته به قیافه نیست! خوب آقای صالحی ممنون میشیم کتابها رو معرفی کنید... سعید ادامه داد: چند تا کتاب خوب هست که به کار شما میاد یادداشت بفرمائید همینطور که داشت صحبت میکرد امید از آخر سالن داشت می اومد... امید را که دیدم دلم دوباره آشوب شد... لیلا که خودش رو برای همین موقعیت آماده کرده بود یه کم کیفش را به ظاهر برانداز کرد و گفت: ببخشید ما خودکار همراهمون نیست میشه خودتون زحمت نوشتنش را بکشید؟ سعید که دوباره متعجب شده بود که چطور ممکنه دانشجو از سر کلاس اومده خودکار همراهش نباشه! دست برد سمت کیفش و برگه و خودکارش را آورد بیرون و شروع کرد به نوشتن... لیلا خوشحال به نظر می رسید مثل اینکه همه چی طبق برنامش داشت جلو می رفت! دقیقا وقتی سعید برگه را سمت ما داد امید رسید... نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکر16.mp3
7.7M
۱۶ خدا قـول داده ها: هیــچ وقت هم بدقولی نکـــرده! اگه بتونــی چشماتو عادت بدی که زیبائیها رو ببینند و شـــــکر کنند؛ حتمـــــاً حتمـــــاً نعمتت رو زیاد می کنه. 🎤 تنها مسیر...🦋 🌹 @Zanjan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍گذر تاریخ نشان داد که اگر نکنیم و قدرت تحلیل مردم غنی نشود، به جای ساخت تندیس دانشمندان شهیدی که بدون دریافت حتی یک ریال پاداش، غنی‌سازی ۲۰٪ را به ارمغان آوردند تندیس کسانی ساخته می‌شود که با دریافت صدها سکه و مدال، این دستاورد را نابود و کشور‌ را مبتلا به کردند 🖌 محمد جوانی 🗓 ۲۱‌دیماه ۱۳۹۰_ سالروز شهادت مصطفی‌احمدی‌روشن؛ یادش گرامی🌹 🌹 @zanjan_tanhamasir
🔷با یک عده بی‌سواد طرفیم با القاب دکتر و پروفسور و ... جناب زیباکلام، برادران اهل سنت در استان تهران ۹ مسجد دارند که ۴ تای آن در خود شهر تهران و بقیه در نقاط پر جمعیت استان هستند👇 ١ـ مسجد صادقیه، واقع در فلکه‌ دوم صادقیه ٢ـ مسجد تهران ‌پارس، واقع در خیابان دلاوران ٣ـ مسجد شهر قدس، واقع در کیلومتر ٢٠ جاده‌ی قدیم ۴ـ مسجد خلیج فارس، واقع در بزرگراه فتح ۵ـ مسجد النبی، واقع در شهرک دانش ۶ـ مسجد هفت‌جوب، واقع در جاده‌ی ملارد ٧ـ مسجد وحیدیه، واقع در شهریار ٨ـ مسجد نسیم‌ شهر، واقع در اکبرآباد ٩ـ مسجد رضی‌آباد، واقع در سه ‌راه شهریار سواد و اطلاع کافی که ندارید، حداقل یه سرچ ساده گوگل کنید... ✍️ البته این جماعت سکولار مسلک لیبرالیزه شده خوب میدونن که واقعیت چیز دیگری است اما برای مقابله و زمین زدن تنها حکومت شیعه جهان حتی حاضر شدن با یهود و نصارا هم متحد بشن چه برسه به مولوی عبدالحمید وهابی مسلک و دیگر ضد انقلاب ها.... 🌹@zanjan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این خانواده شبیه طرح نقشه زیبای ایران ما شدند...😊❤️
🏅شرفش مال مادر است 🔻امام خمینی: اگر این بچه‌‏اى که شما تربیت کردید یک تربیت صحیح باشد و آن وقت آن بچه در رأس جامعه واقع بشود، یک ملت را سعادتمند مى‌کند؛ و آن شرفش مال شماست؛ یعنى شما این سعادت را براى یک ملت بیمه کردید. 🌹@Zanjan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب 😊 امروز به همراه تعدادی از خانم ها به مناسبت ولادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها دیداری با همسر شهید بزرگوار غلامرضا عزیزی داشتیم و مهمان خانه گرم و باصفای ایشان بودیم. لحظات بسیار عالی و لذت بخش و توام با صمیمیت در کنار خانواده شهید عزیز داشتیم و پرچم اهدایی تنهامسیرآرامش متبرک به نام خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تقدیم همسر شهید عزیزی شد.🌹 به پاس قدردانی از فعالین دورهمی تعدادی پرچم تنهامسیرآرامش متبرک به نام خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با دستان نازنین همسر شهید عزیزی به خانم های تنهامسیری اهدا شد. 🌹@Zanjan_tanhamasir
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
سلام و عرض ادب 😊 امروز به همراه تعدادی از خانم ها به مناسبت ولادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌸 سلام.همسر شهید عزیزی از فامیلهای ما هستن. واقعا نمونه هست.یه پسر تربیت کرده عالی دکتر، رئیس بیمارستان، ولایی مذهبی و همه چیز تمام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤تنهامسیری های زنجان 🇵🇸🖤
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_هفتم امید که با خودش فکر کرده بود سعید به ما شماره داده ب
... گفتم: آخه لیلا ما تا کجا میخوایم پیش بریم؟ همینطور که نمی شه هر کاری کرد! هر چیزی گفت! لیلا گفت : اینطوری تو با این شدت می خوای حال امید را بگیری فکر کنم تا سر سفره عقد با آقا سعید بریم جلو! بعد هم بلند بلند زد زیر خنده... که البته با اخم شدید من روبه رو شد! بعد ادامه داد: راستی نازی دقت کردی هر دفعه میریم پیش سعید باید خودمون رو معرفی کنیم! اصلا سرش را بالا نمیگیره اینقدر از این مدل پسرا لجم میگیره! گفتم : آره اتفاقا دقت کردم ولی به نظر من اینطوری خیلی بهتره! حداقل من راحتر می تونم صحبت کنم برعکس امید که هر وقت باهاش صحبت میکردم تا انتهای شبکیه چشمم رو بررسی می کرد! بیچاره من چقدر راحت بازی خوردم... لیلا نگذاشت ادامه بدم گفت: دیدی نازی خانم معلوم آقا سعید چشمت رو گرفته برم باهاش صحبت کنم! عصبانی شدم و گفتم: بس کن لیلا این مسخره بازی ها رو! همیشه همه چیز را به شوخی میگیری! این نازنین دیگه اون نازنین قبلی نیست چه امید چه سعید همشون سر و ته یه کرباسن! کیفم را برداشتم و از رو نیمکت بلند شدم .... لیلا هم بلند شد و گفت: باشه بابا چقدر زود بهت بر میخوره شوخی کردم با جنبه! حالا کجا داری میری با این سرعت؟ صورتم رو بر گردوندم سمت لیلا و گفتم: دارم میرم دسته گل تو رو آب بدم! لیلا گفت : نازی راست میری، چپ میری یه چیزی به من میگیا ناراحت میشم میذارمت میرما! نگاه معنی داری بهش کردم و گفتم: کتابخونه! برم کتاب بخونم برای تحقیق علمی درباره محدودیت های حجاب ! آخه لیلا، لیلا من از دست تو چکار کنم اینم موضوع بود گفتی... یکدفعه بلند زد زیر خنده و گفت : دیونه ایی بخدا ... نکنه میخوای بری ببینی سعید چه کتابهایی گفته! حالا من یه چیزیم بگم بهم اخم می کنی که! بیچاره امید! دستم رو بردم بالا که دستهایش رو آورد سپر صورتش کرد و گفت: غلط کردم! شکر خوردم! دیگه حرف نمیزنم! در همین حین یکدفعه اکرم مثل اجل معلق از پشت سرمون ظاهر شد... گفت: خانما تنهایی کجا؟ لیلا با یه حالت خاص گفت:عزیزم کتابخانه! اکرم شروع کرد به تند تند حرف زدن وای بچه های درس خون! نکنه اگه نمرهاتون الف بشه شوهرمیدن ها!!راستی نازی جون زحمتت جزوه ی دیروز استاد سلیمی رو میدی من کپی بزنم خیلی از کلاس رو نتونستم بیام! همینجور که حرف میزد گفت : بچه ها بریم هم من از جزوه کپی بگیرم هم یه قهوه بزنیم کتابخونه دیر نمیشه! لیلا هم همراه اکرم شد و برای من مقاومت دیگه فایده ایی نداشت... اکرم یک ریز داشت حرف میزد رسید به اینجا که خوب حالا از کتابخونه چه کتابی می خواستین؟ لیلا با شیطنت خاصی گفت: در مورد محدودیت های حجااااااب! اکرم متعجب یه نگاهی به لیلا کرد و بعد رو کرد به من گفت: چی میگه این دختر! گفتم: اکرم جون چی بگم لیلا خانم یه تحقیق مسخره انداخته رو دست ما! کاش لا اقل توی آینه یه نگاهی به قیافه خودش می انداخت! بعد موضوع رو انتخاب میکرد! لیلا گفت : نازنین جون خوبه بخاطر شما افتادیم تو این دردسر! اکرم که از حرفهای ما سر در نمی آورد گفت: ولش کنین بچه ها! بی خیال حالا یه چیزی می نویسین میدین به استاد یه نمره ایی می گیرین تموم میشه خیلی خودتون اذیت نکنین ... تا اکرم رفت جزوه ها را پرینت گرفت خیلی طول کشید، نشستیم پشت میز هنوز جرعه ی اول قهومون رو نخورده بودیم که یکدفعه اکرم گفت: وای بچه ها ساعت چند؟ گفتم: شما همتون یه چیزیتون میشه آخه ساعت پرسیدنم این شکلیه!!! ساعت یه ربع به سه است عزیزم چرا؟ محکم تر کوبید به پشت دستش گفت: بچه ها بخدا شرمنده من یادم نبود فردا پنج شنبه است! لیلا گفت: اکرم خوبی تو؟ خوب پنج شنبه باشه چی میشه مگه؟! نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صاحب ما ، مهدی جان💚 در ابعاد این دلواپسی ها ، دلخوشیم که شما بر بی کسی های ما ناظرید ، برایمان دعا می کنید و در پناه امن حضورتان ، حفظمان می نمایید ... شکر خدا که شما را داریم ...♥️ 🌹@Zanjan_tanhamasir
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• عرض سلام وادب واحترام خدمت شما خوبان🌷 ان شالله حالتون خوب واحوالتون خوبتر باشه دراین روزهای پراز رحمت زمستان 🍀 بعضی روزا حال آدم یک جور عجیبی خوبه👌 خوب که میگم نه اینکه نباشه نه! 👈 خوب یعنی خدا دستتو میگیره در مقابل غم‌ها و تو هی میکنی از خوشی های کوچیک زندگیت... از اتفاقاتی که انتظارش رو نداری و میشه...💐 گفتم انتظار ، یادم اومد هر روزی که بی انتظار و بدون توقع و شکرگزار چشم باز کردم ، حالم خوب بود ‌، خوب که میگم نه اینکه به تمام آرزوهام رسیده باشم ! ☑️ نه، خوب یعنی همه چیز رو به اون 💯 اینم یه رزق خوبه دیگه☝️☝️ داشتن... ان شالله خدابه وقت تون هم برکت بده تا از آموزه های عمیق تنهامسیر عمیقا بهرمند بشید😊 🌹 @Zanjan_tanhamasir
+‏این مرد با انقلابش دنیا رو تکون داد اما در جواب عروسشون که میگن خوش بحال شما کارهای بزرگی برای اسلام کردید میگن من حاضرم همه اون کارهای بزرگ رو بدم به شما در عوض ثواب دو ساعت بچه داریتو بدی به من، بله دوستان اینه جایگاه زن و مادر در اسلام. ،، ✍🏻مینا رشیدی 🌹 @Zanjan_tanhamasir
🌸عطر خوش خانواده... ، هوایی است که فضای خانواده را انباشته؛ یعنی همچنان که شما در فضا تنفّس میکنید، اگر هوا نباشد، تنفّس ممکن نیست، زن این جوری است این که در روایت هست: «اَلمَراَةُ رَیحانَةٌ وَ لَیسَت بِقَهرَمانَة»:مال اینجاست، مال خانواده است، ریحانه یعنی گل، یعنی عطر، بوی خوش، همان هوایی که فضا را پر می کند. خامنه ای ❤️ 14 دی 1401 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@Zanjan_tanhamasir