eitaa logo
ذکری
447 دنبال‌کننده
360 عکس
123 ویدیو
16 فایل
🔷 وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَىٰ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ 🔶 و پند ده؛زیرا پند به مؤمنان سود می دهد؛ 🌱 کانال یادداشت های تربیتی ذکری🌱 نویسنده: عبدالرضا طلبه سطح 4 تربیت اخلاقی 🆔 @Razmandh313 📙کانال «لمحات» - دفتر مشق طلبگی 🆔 @Lamahat
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 اسير عروسک ها ✳️ گیر تو خودته اخوي! ✳️چرا از همه توقع داری غير خودت! ✳️چرا همه رو متهم میکنی به غیر از خودت! ✳️هیچ کس غیر خودت نمیتونه تو رو از اسارت هات رها کنه! ✳️بقیه تهش میتونن راهنمایی کنند! ✳️اون که باید به نسخه عمل کنه تویی؛ نه دکتر! 🔻تا زمانی که همه مقصرند غیر خودت! 🔻تا زمانی که از بقیه توقع داری تا زمینه ی حرکت تو رو فراهم کنند، غیر خودت! 🔻تا زمانی که توجیه میکنی خودت رو! 🔻تا زمانی که خودت نشستی‌؛ ⛔️حرکتی نخواهی کرد! خیالت راحت! 🏃‍♂ حرکت تو زمانی شروع خواهد شد که از این زنجیرها آزاد شوی! 🌿ربط این نوشته ها رو اگه تونستید به حرف تو عکس پیدا کنید. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝زمستان؛ فصل آگاهی! ❄️ ویترین زمستان، فصل نداری است... فصل خشکی است... فصل سرمای استخوان سوز است... فصل سوز یخ هاست... فصل بی ثمری است... 🔻امّا 🌾 کشاورز آگاه بخاطر بی برگی اش، دست به دست نجار نمی‌دهد! 🌾 کشاورز آگاه با ذغال فروش پیوند نمی‌خورد و سرمایه هایش را به جهنم ذغال ساز نمی سپارد! 🌾 کشاورز آگاه قدر سرمایه هایش را می‌داند! 🌾 کشاورز آگاه می‌داند دنیا چهار فصل است! 🌿 در پس هر زمستان، بهار رویشی است! 🍃 او می‌داند اگر برگ و بار درختانش را گرفته اند، در بهاری باز پسش می‌دهند! ✅ او درس صبر و به پای باطل نپیچیدن را از زمستان گرفته است... 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝ظرفیت؛ خیلی کم، خیلی زیاد 🔻دیروز یکی از رفقام داشت وسائلش رو از کتابخانه جمع می‌کرد که با خودش ببره اتاق. کتاب های نسبتا زیادی بود به همراه یک کیف لبتاب. ✳️منم که از کلاس برگشته بود و یک دستم کیف و گوشی ام بود ودست دیگم خالی! پس میتونستم ظرفیتم رو راکد نگذارم و کمکش کنم! بهش گفتم اونقدری که بتونم کمکت میکنم تا بارت رو سبک کنم! 🔻با یه دست دیگم مقداری از اون کتاب ها را برداشتم. 🔻تو راه حس کردم بیشتر از ظرفیتم حتی بارش رو برداشتم و دست خودم دچار فشار شده 🔸بار رو زمین گذاشتم‌، گوشیم را در جیبم گذاشتم، کیفم رو روی دوشم انداختم. 🔹دوباره بار رو دو دستی برداشتم. 🔹همون بار بود، اما دیگه سنگینی نمی کرد! ✅ظرفیتم بالا رفته بود. 🔰سه تا حرف داشت این حادثه: 1⃣ سرمایه هایی داریم که راکد مانده اند؛ در صورتی که می‌تواند برایمان پایی بسازد تا بینهایت! 2⃣قدر ظرفیتمون باید بار مسئولیت ها را بر دوش بکشیم. 3⃣ گاهی یک تغییر در موضع گیری و نسبتمون با چیزهای دیگه ظرفیتمون رو کم یا زیاد میکنه! 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝روایت فاطمیه 1444 (اول#1) 🔻صبح رسیدم مدرسه و لباس رزمم رو پوشیدم با همسنگرانم صبحانه خوردیم. توشه ی سفر داده شد(جایزه ها و چند دست غذا برای ناهار) و آماده ی زدن به خط بودیم. 🔻سمت روستاهای کوه سفید رفتیم. 🔻تابلوی اولین روستا سر و کله اش پیدا شد. به نقطه ی رهایی رسیده بودیم. روستا به روستا رفقا رو پیاده میکردیم تا در سنگرهای خودشان موضع بگیرند. 🔻خط من روستای بود. با همرزمم یداللهی رسیدیم. روستای یکی مونده به آخر بود. همه رفته بودن؛ وقت رفتن ما هم رسیده بود. 🔻پیاده شدیم. سنگری داشتیم به اسم مسجد امام رضا علیه السلام. 🔻یکی از اهالی روستا کلید را آورد، در سنگر ما باز شد. 🔻دل سنگر خیلی از دست ما غبار گرفته بود، انگار از ما مجاهدین دل خوشی نداشت. با ما نمی‌گرفت و برخورد میکرد. 🔻 اما چاره ای نبود؛ حق با او بود. ما باید هرجوری شده از دلش در می‌آوردیم... ... 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝 روایت فاطمیه 1444 (دوم#2) 🔻 تا اینکه کلید بیایید چندتایی مشتری هم پیدا کرده بودیم. اسم یکی از آنها ابوالفضل بود. به هر حال اولین نفری بود که میدیدیم؛ شروع کردم باهاش ارتباط گرفتن تا منطقه عملیاتی رو بهتر بشناسم. 🔻 رکن اول هست. متاسفانه شناسایی ما از منطقه خیلی خیلی ناقص بود. 🔻مسجد را می گفتم! خلاصه برای اینکه بیشتر با او رفیق شویم، یک پرچم یا زهرا (س) بر سر در آن نصب کردیم. 🔻روی آن نوشته بود : « یاعلی! سلام مرا به فرزندانم تا روز قیامت برسان». 🔻راستی چرا فاطمیه، مراسم های جذاب و مفید شهر را ول کردیم و در این روستاها به راه افتادیم برای تبلیغ!؟ شاید در یک کلام بشود گفت: 🌿 «مادر جان سلامت به ما رسیده بود؛ راه افتادیم تا این سلام را امروز به بقیه نیز برسانیم.» 🔻 با محمد حسین دست به کار شدیم! وقت زیادی نداشتیم باید طرح عملیاتی خودمان را می نوشتیم. 🔸ان تنصر الله ینصرکم... 🔸 ... 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝 روایت فاطمیه 1444 (سوم#3) 🔻مسجد قبول کرد که کمی گرم تر با ما برخورد کند. به قدر یک بخاری برقی سه لول که تازه دو لول هم نداشت با ما همراه شد. اما معلوم بود که مدت ها طول می‌کشد تا یخش آب شود. 🔻مسجد سیستم صوت و بلندگوی بیرون داشت. به دنبال یک میکروفون برای پخش صوت بودیم. 🔰 همیشه باید از همه ی ظرفیت ها استفاده کنیم! 🔰راستی ظرفیت های وجودی ما انسان ها چقدر است؟ 🔻بگذریم. 🔻میکروفون که به این زودی ها پیدا نشد، اما محمد حسین مجهز آمده بود، با یک خشاب رم، رم گوشی را به دستگاه وصل کرد... 📢 الحمدلله که نوکرتم...الحمدلله که مادرمی...نوایی بود که در روستا پخش شد. فضای روستا با روز شهادت هم‌نوا شد. 🔻ماهم رفتیم یک چرخی در روستا بزنیم...هوا سرد بود و روز تعطیل کسی از خانه بیرون نزده بود جز همان چند بچه. همراه با آن ها شدیم. ده پانزده تا خونه شاید بیشتر نبود و شغل اکثریت هم دامداری یا کشاورزی بود. 🔻جز چند تا سگ که ظاهرا احساس غریبی هم با میکردن کسی نبود و به ما محل نمی‌گذاشت. 🔻البته حقم داشتن؛ عادت نداشتن آخوند روز تعطیل اونم صبح زود به روستایشان بیاید. شایدم عادت نداشتن آخوند ببیند! 🤷‍♂️شایدم تقصیر ما بود، نباید این رسم را برهم میزدیم! جای روحانی که بین مردم نیست! 🔻اما چه کنیم خب! باید سلام مادر را می‌رساندیم. 🔻در همین حال و هوا بودم که سه مرد را دیدم که دور هم جمع شدن و مشغول صحبت هستن 🔻به رفیقم گفتم تو برو با بچه برنامه اجرا کن تا منم برم سراغ آنها... 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔https://eitaa.com/zeekra