eitaa logo
زِینَــبیـّـوݩ
127 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2هزار ویدیو
199 فایل
°|🦋|° بـہ‌ دلـم‌ پلٰاڪِـہ یآ زیـنَب  #نـفـسـღـم هلاڪـہ یـآ زینب ایـن‌ صداے یڪدل‌ِ شیعہ‌اس •❥ ڪلنآ فِداڪ‌ِ یآ زینب(س) [فدائیان بانوے دمشقـ³¹³ـیم] __♥️__ [ ناشنٰاس پیٰام بدہツ ] 👇https://harfeto.timefriend.net/17316370873676 خادم کانال ✨👇 @Meraatpic
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهدا صــدایت زده اند دست دوستی دراز کـــرده اند بہ سویت... همراهی با #شهدا سخت نیست #یا_علی کہ بگویی خودشان دستت را میگیرند تردید نکن.. #شبتــون_شهدایی🌺🍃 ▕ @Zeinabiyon313 🌺🍃▕
... دلم بدجور دارد ... مےخواهم شوم ! ولے !! با شهادتم آبروی را هم ببرم ! درست ... اهل نیستم...! فقط شهادتم... ...! که عیب نیست ... هست ؟! ... ای شهید ... 😔😭 گاهے ، نگاهے ▕ @Zeinabiyon313 🌺🍃▕
قسمــت ما میشــد اے کـاش... ❌میتــرسم از خــودم زمـانی که؛ "دلِ مــادر خـودم" را میشــ‌‌‌‌‌‌‌‌ـ‌ـ‌کنم و در عـین حـال بر احوالِ "دلِ مادران " گریـه میکنم... ❌میتــرسم از خـودم زمانی کـه؛ به نامحرم نگــاه میکنم! و در عیـن حال هیات میروم و بر امام حسین اشک میریزم و از دم میزنـم... . ❌میترسـم از خـودم زمانی که؛ از اهل بیت و‌ شهدا دم میزنـم و نمـازم اول وقت نیست... . ❌میترسـم از خودم زمانی که؛ عاشق هستم و اخلاق و ادب ندارم... تکلیف مدار نیستم... . ❌میترسـم از خـودم زمـانی که؛ از امام خامنه ای دم میزنـم و به حرف ها و خواسته هایشان بی توجهـم... . ❌میترسـم از خـودم زمانی که؛ سر می کنم ولی گفتگو بانامـحــرم برایم عادی شده... . ❌میترسم از خـودم زمانی کـه؛ حرفـ هایـم با عملــم فرسنـگ ها فاصله دارد... باید قتلگاهی رقم زد؛ باید کشت!! منیت را تکبر را دلبستگی را غرور را غفلت را آرزوهای دراز را باید از خود گذشت! باید کشت نفس را... درد دارد! دردش کشتن لذت هاست... امان از توجیه گر‌‌ ⌈ @Zeinabiyon313 🌺🍃⌋
" هــرگاه شــب جـمعه را یـاد ڪردید ، آن ھا شما را نزد اباعبداللـه(ع) یاد خواهند ڪرد " شھدا سنگـ نشانند ڪه ره گم نڪنیم . از شهدا بخواه دست گیرند ! شادی روح تموم شهـدا علےالخصوص شهدای مدافع حرم و شهید ابراهیم هادی 🌺🍃
زِینَــبیـّـوݩ
🌐 Eitaa.ir/Zeinabiyon313
حاج حسین یکتا: بچه‌ها بگردید یه پیدا کنید؛ یه دوست پیدا کنید که وسط میدون مینِ گناه، دستمون رو بگیره ! سنگ نشانند ڪه ره گم نڪنیم ... 😔✋ ▕ @Zeinabiyon313 🌺🍃▕
هدایت شده از عـشـاق شـهـدا
از #شهدا به جامانده ها؛ هنوز هم #شهادت مےدهند اما بہ "اهل درد" نه بے خیال ها فقط دم زدن ازشهـدا افتخار نیست... باید زندگےمان، حرفمان، نگاهمان، لقمه هایمان، رفاقتمان هم بوی #شـهدا بگیرد ... ─┅═ঊঈ🌹🌹ঊঈ═┅─ @oshaghshohada ─┅═ঊঈ🌹🌹ঊঈ═┅─
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
Shohadeye Fatemiuon_@Ebrahimhadi.mp3
4.9M
🎧 💠گرفته دل من برای شهدای تیپ فاطمیون 🎤با نوای: سیدرضا نریمانی 🇮🇷 @EBRAHIMHADI
نه ڪه از محبت شما بی‌خبر باشم نه.. آدم از یڪ جایی به بعد خودش خجالت میڪشه.. .. .. . . @ZeiNAbiYon313
☘چہ تنگ است معبرها ، برای ڪسے ڪہ شما راهنمایش نباشید ... در میدان مینِ نَفس گم شـــــده ایم دستمان را بگیرید 🤝 رهایمـــــان نڪنید ... گاهی نگاهی
‍ 📕 ( بر اساس داستان واقعـے ) 🔸 💭 دهه شصت ... نسل سوخته ... هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته ما نسلی بودیم که هر چند کوچیڪ اما تو هوایی نفس کشیدیم که شهدا هنوز توش نفس می کشیدن ما نسل جنگ بودیم ...  آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند دل خانواده ها رو سوزوند ، جان عزیزان مون رو سوزوند، اما انسان هائے توش نفس کشیدن  که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت  بی ریا،مخلص، با اخلاق،متواضع،جسور،شجاع،پاڪ ... انسان هائے که برای توصیف عظمت وجودشون تمام لغات زیبا و عمیق این زبان کوچیکه و کم میاره ...  و یڪ دهه شصتے هستم. یکی که توی اون هوا به دنیا اومد توی کوچه هائے که هنوز شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن، کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ...  من از نسل سوخته ام اما من ... از آتش جنگ نبود ...  داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ، غرق خون با چهره ای آرام زیرش نوشته بودن "بعد از شهدا چه کردیم؟... ایم" ... چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه ڪردم؟ نمے دونم ... اما زمان برای من ایستاد محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ... مادرم فرزند شهیده، همیشه مےگفت: روزهای بارداری من  از خدا یه بچه می خواسته مثل شهدا ، دست روی سرم می ڪشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ... اون روزها کی می دونست نفس مادر ، چقدر روی جنین تاثیرگذاره ! حسش،فڪرش، آرزوهاش و جنین همه رو احساس مےڪنه ... ایستاده بودم و به اون تصویر نگاه می کردم مثل شهدا، اون روز فقط 9 سالم بود ... اون روز پای اون تصویر احساس عجیبی داشتم که بعد از گذشت 19 سال هنوز برای من زنده است. مدام به اون جمله فڪر می کردم منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم اما بیشتر از هر چیزی قسمت دوم جمله اذیتم می کرد بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره  مادرم می گفت:عزت نفس داره   غرور یا عزت نفس، کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم - ببخشید ... عذر میخوام ... شرمنده ام ...  هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره منم همین طور اما هر کسی با دو تا برخورد می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه خصلتی که اون شب خواب رو از چشمم گرفت صبح، تصمیمم رو گرفته بودم - من هرگز کاری نمی کنم که شهدا بشم ... دفتر برداشتم و شروع ڪردم به لیست درست ڪردن به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم - دوست شهید داشتید؟ _ شهیدی رو می شناختید؟ _ شهدا چطور بودن؟ یه دفتر شد  پر از خصلت های اخلاقی شهدا خاطرات کوچیک یا بزرگ رفتارها و منش شون بیشتر از همه مادرم کمکم کرد می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه اخلاقش،خصوصیاتش، رفتارش،برخوردش با بقیه... و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد خیلی ها بهم می خندیدن، مسخره ام مےڪردن ولی برام مهم نبود گاهی بدجور دلم می سوخت اما من برای خودم داشتم هدفی که بهم یاد داد توی رفتارها دقت ڪنم  ،خودم، اطرافیانم،بچه های مدرسه و پدرم ... ادامه دارد ... ▕ @Zeinabiyon313 🌺🍃▕
‍ 📕 ( براساس داستان واقعی ) ② 💭 مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم خوب و بد می کردم و با اون عقل 9 ساله سعی می کردم همه چیز رو با رفتار بسنجم. اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترهاشدم آقا مهران این تحسین برام واقعا ارزشمند بود اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد از مهمونی برمی گشتیم، مهمونی مردونه، چهره پدرم به شدت گرفته بود به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم خیلی عصبانی بود تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که - چی شده؟ _ یعنی من کار اشتباهی کردم؟ _مهمونی که خوب بود ... و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود از در که رفتیم تو مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون اما با دیدن چهره پدرم خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد - سلام  اتفاقی افتاده؟ پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من - مهران برو توی اتاقت 😒 نفهمیدم چطوری با عجله دویدم توی اتاق قلبم تند تند می زد هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد چرا؟ نمی دونم لای در رو باز کردم آروم و چهار دست و پا اومدم سمت حال - مرتیکه عوضی دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که من رو با این سن و هیکل به خاطر یه الف بچه دعوت کردن  قدش تازه به کمر من رسیده اون وقت به خاطر آقا باباش رو دعوت می کنن وسط حرف ها یهو چشمش افتاد بهم با عصبانیت نیم خیزحمله کرد سمت قندون و با ضرب پرت کرد سمتم 😮  - گوساله مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ دویدم داخل اتاق و در رو بستم تپش قلبم شدید تر شده بود دلم می خواست گریه کنم اما بدجور ترسیده بودم الهام و سعید زیاد از بابا کتک می خوردن اما من، نه این، اولین بار بود دست بزن داشت زود عصبی می شدو از کوره در می رفت ولی دستش روی من بلند نشده بود مادرم همیشه می گفت: - خیالم از تو راحته و همیشه دل نگران دنبال سعید و الهام بود منم کمکش می کردم مخصوصا وقتی بابا از سر کار برمی گشت سر بچه ها رو گرم می کردم سراغش نرن حوصله شون رو نداشت مدیریت شون می کردم تا یه شر و دعوا درست نشه  سخت بود هم خودم درس بخونم هم ساعت ها اونها رو توی یه اتاق سرگرم کنم و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو جمع کنم سخت بود اما کاری که می کردم برام مهمتر بودهر چند  هیچ وقت، کسی نمی دید این کمترین کاری بود که می تونستم برای پدر و مادرم انجام بدم و محیط خونه رو در آرامش نگهدارم اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم  از اون شب باید با وجهه و تصویر جدیدی از زندگی آشنا بشم حسادت پدرم نسبت به خودم حسادتی که نقطه آغازش بود و کم کم شعله هاش زبانه می کشید فردا صبح هنوز چهره اش گرفته بود عبوس و غضب کرده الهام، 5 سالش بود و شیرین زبون سعید هم عین همیشه بیخیال و توی عالم بچگی و من دل نگران زیرچشمی به پدر و مادرم نگاه می کردم می ترسیدم بچه ها کاری بکنن بابا از اینی که هست عصبانی تر بشه و مثل آتشفشان یهو فوران کنه از طرفی هم نگران مادرم بودم  بالاخره هر طور بود اون لحظات تمام شد من و سعید راهی مدرسه شدیم دوید سمت در و سوار ماشین شد منم پشت سرش به در ماشین که نزدیک شدم  پدرم در رو بست - تو دیگه بچه نیستی که برسونمت خودت برو مدرسه😰 سوار ماشین شد و رفت و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم من و سعید هر دو به یک مدرسه می رفتیم مسیر هر دومون یکی بود ادامه دارد ... ▕ @Zeinabiyon313 🌺🍃▕
. ‏فرق ما با اینه که؛ اونا نیمه‌های شب تو بیابونا دنبال آرزوهاشون دویدن و بهش رسیدن؛ اما ما فقط یه شب تو سال، اونم می‌شینیم و آرزو می‌کنیم. برای رسیدن باید دوید! | @Pelak_channel
🔸تقدیم به همه ی میدانم چه قدر سخت است زندگی برایت در این جامعه امروزی! میدانم برای چشمانت دست به هرکاری میزنی ... میدانم که وقتی با خانواده داخل مغازه میروی یک راست سرت را در گوشی میکنی تا چشمت به هیچ کس نیفتد و مردم نادان می گویند همش سرش تو گوشیه!😐 آنان نمی فهمند ولی من میدانم ... میدانم قلبت چه دردی می کشد وقتی مردان جامعه ات را میبینی که از تن دریده و همه فقط نر شده اند ... برادرم چه عذابی میکشی وقتی زنانی با صدها رنگ و لعاب برایت در خیابان ها فشن شو میگذارند و تو چشم می پوشانی ... چه میتوانم بگویم در برابر این پاک دامنی وصف نشدنی ات؟🥀 میدانم چه دردی دارد دیدن مردانی که با ظاهر و باطنی گرگ گونه وجه ی تو و تمام امثال تو را خراب میکنند ... آری برادرم با افتخار میگویم که خون فاطمه (س) در رگ هایت جاری ست ... میدانم در این روزگار که پسران هم چون تو شهوت در جلو چشمان شان خیمه زده تو با چه نیروی از آن می گریزی .. . چقدر سخت است💔 توهم مردی توهم غریزه داری ... من که دخترم ولی برادرم راستش را بگو چگونه در این فلاکت بازار خودت را این گونه حفظ کرده ایی؟ بگو چه شب هایی تا صبح ریختی برای دختران و پسران آلوده شده جامعه ات؟ برای قلب خون بار مهدی (عج)؟ چگونه میخواهند جواب بدهند؟ اصلا میتوانند در برابر این همه گناه پاسخگو رنج و عذاب های تو باشند؟ چگونه میخواهند روز قیامت در چشمانت نگاه کنند در حالی که با فجیع ترین وضع ها در برابرت میرفتند و تو چشم می پوشاندی؟🕊 برادرم چه زیبا قاسم وار می جنگی در این میدان بی عفتی!! دعا میکنم خداوند پاک ترین دختر عالم را نصیب ات کند که به حق لیاقت توست. الحق که معنی کلمه ی مرد، ادامه دهنده ی راه ، علم دار حسین تویی👊🏻 خوشبحالت چه مقامی داری پیش شهدا ... من هم قول میدهم با مکمل تو باشم ... _🌿@ZeInabIyon313
🔹رفتݩد تا بمـاݩیم❗️ ایݩڪہ استاد پݩاهیاݩ گفتݩد: شاید بزرگتریٖݩ اثرۍ ڪہ براۍ ما دارد،ایݩ است که ما را بہ وا مۍدارݩد❗️ فڪر••• فڪر••• فڪر••• فڪر ایݩڪہ قرباݩۍ ڪردند را! و قرباݩۍ ڪرد آݩہا را••• ایݩ ڪہ شہیدۍ آݪبوم عڪس ـہاے خود را از بیݩ مےبرد که نڪند حاݪا ،اسمش بر سر زباݩ ـہا بیفتد و دیده شود😔••• و یا شہیدی پݪاڪش را پرت ڪݩد در ڪاناݪ !ڪہ در فڪرش تشییع با شڪوهی برای خودش متصور شد! و شہیدے ڪہ حاضر شدݩد! در جمع سربازاݩ سیݩہ خیز بروݧد••• در پوتیݩ بسیجیہا آب بخورݩد••• و ••• درس است! براے خدا شدݧ آساݩ نیست! چوݩ نباید قدرت داشتݩ، داشت••• نباید دیده شدݩ داشت••• و براۍ ما سخت است قرباݩۍ ڪردݩ چوݩ براۍ ما تقرب به خداوݩد از ݪذت هاۍ ڪم ارزش دنیــا است••• حاݪا ما چہ ڪارها ڪہ ݩڪردیم براۍ ⁉️ و از آݩ سو بہ ما بیچارگاݩ مےخندند😊! و شاید اشڪ 😭مےریزݩد؛ڪہ در ماندیم!و ݪباس را از تݩ در نیاوردیم••• در ماݩدیم••• بہ قوݪ : و هݩوز گیر یہ قروݩ و دو زارایݩ دنیاییم ڪہ یڪی بیاد ݩگاهموݧ ڪݩہ••• جاݧ بہ هر حاݪ قرار است ڪہ بشود👌••• پس چہ خوب است که قرباݩے بشود••• _🌿@ZeInabIyon313
🌷 شهید ی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا... از شهدای بهزیستی استان مازندارن که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد. کم سخن می‌گفت و با سن کم، سخت ترین کار جبهه یعنی بسیم چی بودن را قبول کرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد، برگه و کدهای عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادت ایشان، برای بدست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش رو شکافتند، ولی چیزی نصیب آنها نشد. ✅ آسایش امروز را مدیون فداکاری شهدا هستیم.... 🌱..↷ _@Zeinabiyon313