📕 #نسل_سوخته
( بر اساس داستان واقعـے )
🔸 #قسـمت_یڪم
💭 دهه شصت ...
نسل سوخته ...
هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته ما نسلی بودیم که هر چند کوچیڪ اما تو هوایی نفس کشیدیم که شهدا هنوز توش نفس می کشیدن ما نسل جنگ بودیم ...
آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند دل خانواده ها رو سوزوند ، جان عزیزان مون رو سوزوند، اما انسان هائے توش نفس کشیدن که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت
بی ریا،مخلص، با اخلاق،متواضع،جسور،شجاع،پاڪ ... انسان هائے که برای توصیف عظمت وجودشون تمام لغات زیبا و عمیق این زبان کوچیکه و کم میاره ...
و #من یڪ دهه شصتے هستم. یکی که توی اون هوا به دنیا اومد توی کوچه هائے که هنوز شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن، کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ...
من از نسل سوخته ام اما #سوختن من ...
از آتش جنگ نبود ...
داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد ، غرق خون با چهره ای آرام زیرش نوشته بودن
"بعد از شهدا چه کردیم؟... #شهدا_شرمنده ایم" ...
چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه ڪردم؟ نمے دونم ... اما زمان برای من ایستاد محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ...
مادرم فرزند شهیده، همیشه مےگفت: روزهای بارداری من از خدا یه بچه می خواسته مثل شهدا ، دست روی سرم می ڪشید و اینها رو کنار گوشم می گفت ...
اون روزها کی می دونست نفس مادر ، چقدر روی جنین تاثیرگذاره ! حسش،فڪرش، آرزوهاش و جنین همه رو احساس مےڪنه ...
ایستاده بودم و به اون تصویر نگاه می کردم مثل شهدا، اون روز فقط 9 سالم بود ...
اون روز پای اون تصویر احساس عجیبی داشتم که بعد از گذشت 19 سال هنوز برای من زنده است.
مدام به اون جمله فڪر می کردم منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم اما بیشتر از هر چیزی قسمت دوم جمله اذیتم می کرد
بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره مادرم می گفت:عزت نفس داره
غرور یا عزت نفس، کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم
- ببخشید ... عذر میخوام ... شرمنده ام ...
هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره منم همین طور اما هر کسی با دو تا برخورد می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه خصلتی که اون شب خواب رو از چشمم گرفت
صبح، تصمیمم رو گرفته بودم
- من هرگز کاری نمی کنم که #شرمنده شهدا بشم ...
دفتر برداشتم و شروع ڪردم به لیست درست ڪردن به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم
- دوست شهید داشتید؟
_ شهیدی رو می شناختید؟
_ شهدا چطور بودن؟
یه دفتر شد پر از خصلت های اخلاقی شهدا خاطرات کوچیک یا بزرگ رفتارها و منش شون
بیشتر از همه مادرم کمکم کرد می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه اخلاقش،خصوصیاتش، رفتارش،برخوردش با بقیه...
و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد
خیلی ها بهم می خندیدن، مسخره ام مےڪردن ولی برام مهم نبود گاهی بدجور دلم می سوخت اما من برای خودم #هدف داشتم
هدفی که بهم یاد داد توی رفتارها دقت ڪنم
#شهدا،خودم، اطرافیانم،بچه های مدرسه و پدرم ...
ادامه دارد ...
▕ @Zeinabiyon313 🌺🍃▕