eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
240 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🕊 🕊 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت !! 🔹 ✨رد شدن از کولاک و برف و یخبندان 📌پس از آزادی شهر میرآباد و ارتفاعات کچل‌آباد، ما عملیاتی بسیار سخت و سنگین پیش رو داشتیم که طی آن باید نیروها از رودخانه‌ای پر آب و خروشان رد میشدند. 📌 یکسری از نیروها با سردار سر لشکر تو میرآباد بودند و یکسری هم برای پشتیبانی در پادگان پیرانشهر استقرار داشتند . 📌همه چیز آماده بود تا اینکه اتفاقی که نباید می‌افتاد، اتفاق افتاد و آن بارش بسیار سنگین برف پاییزی در کردستان مخصوصٱ منطقه سردسیر پیرانشهر بود. برف همه ما رو زمینگیر کرد. 🎙 : جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم ...
زنده باد یاد شهدا
🕊🌹🕊 🕊 #بر_بال_خاطره_ها🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت !! 🔹 #قسمت_اول ✨رد شدن از کو
🕊🌹🕊 🕊 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 📌برف کردستان هم که ده سانت یا بیست سانت نبود، بلکه‌ حداقل نیم متر بود. 📌کولاک و سرمای سختی راه افتاده بود و جاده بسته شده و ارتباط تیپ با و نیروهایش که‌ در میرآباد بودند، بطور کلی قطع شده بود . 📌از طرفی هم شهید گرانقدر سردار سرلشکر که نگران و نیروها بودند، طبیعی بود . 📌 بلاخره به همراه چند نفر توسط یک‌ دستگاه تویوتا کالسکه‌‌ایی که هر چهار چرخ رو زنجیر بسته بود، به همراه بنده با یک قبضه تیر بار دوشکا بطرف میرآباد حرکت کردیم‌. 📌وقتی در جاده قرار گرفتیم بعضی از جاها یک متر برف بود و جاهای دیگر تا دو متر برف جاده را پوشانده بود و عملا کار حرکت ما رو سخت کرده بود. 🎙 : جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم ....
زنده باد یاد شهدا
🕊🌹🕊 🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 #قسمت_دوم 📌برف کردستان
🕊🌹🕊 🕊 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 📌ساعت حدود ده صبح بود و با هر زحمتی که بود به نیمه جاده رسیده بودیم. 📌چون خدمه تیربار دوشکا دائم هوشیار و پشت تیربار می‌ایستاد به همین دلیل دستانم با توجه به دستکش پشمی یخ زده بود . 📌به یک سرا شیپی رسیدیم . تویوتای کالسکه‌ای جلوتر از ما حدود بیست متر فاصله داشتند. اما تویوتای ما دو چرخش زنجیر بسته بودیم و به‌ همین دلیل حرکت ما بسیار سخت و کند بود . 📌به سربالایی رسیدیم ارتفاع برف بسیار زیاد بود و از حرکت بازماندیم. ارتفاع برف آنقدر زیاد بود که تا زیر لبه شیشه‌ های بغل برف آمده بود. 📌شهید بزرگوار با دیدن ما که از حرکت مانده بودیم بلافاصله بطرفمان با پای پیاده حرکت کردند. البته با سختی و زحمت از روی برف حرکت میکردند و بعضی جا غلط میخوردند . 📌همیشه در ماشین ما بیل و کلنگ بود و سریع شروع به پاک کردن برفها از زیر چرخها کردیم که‌ در این حین با در دست داشتن‌ یک‌ جفت زنجیر به ما رسیدند و بلافاصله شروع به کار کردند. هرچه اصرار کردم شما کار نکنید قبول نکردند و مشغول برف روبی بودند. 📌حتی به ما فرمود که کار برای خدا لذت دارد و حاضر نیستم ازاین لذت محروم شوم . 📌دستانم یخ زده بود حتی آثار کبودی روی دستم پیدا بود .اما به قول کار برای خدا هم ارزشمند بود و‌هم‌ لذت داشت . 🎙 : جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم ....
زنده باد یاد شهدا
🕊🌹🕊 🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 #قسمت_سوم 📌ساعت حدود ده
🕊🌹🕊 🕊 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 📌 بلاخره توانستیم مقداری از برف چرخها را پاک کنیم. زمانی که زنجیرها را بستیم، به حرکت ادامه دادیم. 📌حدود بیست کیلومتر به مقصد مانده بود . هر چه جلوتر میرفتیم هوا سردتر و کولاک شدیدتر میشد . 📌ساعت ۱۲ ظهر بود آنقدر کولاک شدید بود که به سختی میدیدم و مثل آدم برفی شده بودم. سرما تا استخوان رسیده بود. 📌در این حین بود که صدای اذان از رادیو پخش شد. دیدم تویوتای شهید متوقف شد. فهمیدم که شهید بخاطر نماز ایستادند. 📌زمانی که به آنها رسیدم، دیدم شهید و همراهانش مشغول وضو گرفتن هستند. ما هم از ماشین پیاده شدیم . از شهید نازنین یک لیوان پلاستیکی آب گرفتم و شروع به وضو گرفتن شدم . 📌 فرمودند که میتوانید روی پوتین مسح‌ بکشید. به دو علت: یکی وقتمان کم بود و علت دیگرش ناامن بودن منطقه بود نماز در آن سرما و کولاک بسیار لذت بخش بود و بیادماندنی ... 📌به حرکت ادامه دادیم و بسیار کند پیش میرفتیم.تا اینکه به گردنه رسیدیم و شاید حدود پنج کیلومتری از گردنه عبور کردیم. 🎙 : جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم ...
زنده باد یاد شهدا
🕊🌹🕊 🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 #قسمت_چهارم 📌 بلاخره تو
🕊🌹🕊 🕊 🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!! 🔹 📌هوا آنقدر سرد بود که چشمانم به سختی میدید و هر لحظه کولاک برف شدیدتر میشد. دستانم کاملا یخ زده بود، اما چون کار برای هدفی مقدس که به خداوند ختم میشد ، سختی کار برایمان معنی نداشت . 📌ناگهان چشمم به ستون ماشین تویوتا خورد. از اینکه نیروهای را دیدم خوشحال شدم . 📌تقریبا به هم نزدیک شدیم که صدای انفجار یک باره ما را غافلگیر کرد. 📌درگیری یک لحظه شدید شد بچه‌‌ها سریع در هر نقطه سنگر گرفتند و همگی در برف پنهان شدند. 🎙 : جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم ....
🌹✨🌹 🕊 🔻 ۴ ✨ رمز عملیات: یالله ،یاالله ،یاالله 🔻محور شهر سلیمانیه - پنجوین عراق 🔻هدف عملیات آزاد سازی بخشی از خاک جمهوری اسلامی ایران و تصرف ارتفاع سوق‌الجیشی و مهم کانی‌ مانگا و سایر ارتفاعات و همچنین تصرف دره شیلر و لری که گذرگاه مهم و استراتژیک ضدانقلابیون دموکرات و کومله به عراق 🗓 تاریخ ۲۷ مهر سال ۱۳۶۲ 🔹 توسط یگانهای سپاه لشکرهای محمد رسول‌الله (ص) و علی ابن ابیطالب (ع) سه گردان از تیپ 📌نبی اکرم(ص) 📌تیپ القدیر 📌عاشورا ، 📌تیپ امام رضا(ع) 📝 عملیات در سه مرحله بایستی انجام میشد . جالب اینجا بود عراق دو ماه قبل از عملیات در خندق‌های شیاری منتظر بود و کلٱ عملیات سی و سه روز به طول انجامید . و یکی از نقاط آزاد شده که خیلی هم حساس و استراتژی بود بلندی‌ های سوزن و سور کوه بود . 🔸اما گردان ما روی بلندی سوزن، یک نقطهٔ حساس برای هر دو کشور بود. 🔸چند روزی از عملیات مرحله یک و دو گذشته بود . دائم منطقه زیر آتش بی امان آتشبارهای کاتیوشا و توپهای ۱۳۰ م.م و ۱۲۲ م.م و ۱۵۵ .م.م اتریشی و خمپاره‌های ۱۲۰ و ۸۱ و مینی کاتیوشا بود و در روز چندین مرتبه جنگنده‌های میگ و سوخو، منطقه رو بمب‌‌ باران میکرد. 🔸روی بلندی سوزن دو قبضه توپ ضد هوایی ۲۳ م.م مستقر بود . 🔸یکی از شبها که اتفاقٱ هوا هم سرد و همراه با وزش باد بود، پشت بی سیم اعلام کردند که فردا صبح عراق قصد پذیرایی دارند و احتمال بمب باران شیمیایی هم هست 🔸بچه‌ها باید آمادگی کامل رو باید داشته باشند . 🔸منطقه مریوان مخصوصا خاک عراق آن ارتفاعات در آخر مهر ماه سفید پوش میشود و هوا خیلی سردتر از نقاط دیگر میشود . 🔸به هر حال ما باید تا صبح نقاط ضعف مقری که مستقر بودیم رفع میکردیم و این زحمت و کار زیادی داشت همه از فرمانده گردان تا نیروی عادی مشغول شدیم . تیربارهای دوشکا که چهار قبضه بود رو در نقاطی که باید نصب میشد، مستقر کردیم. چند قبضه خمپاره ۱۲۰ و ۸۱ و مینی کاتیوشا و تقریبا دو قبضه تفنگ ضد تانک ۱۰۶ داشتیم . شروع کردیم به گونی پر کردن از خاک و سنگ و برادر اسماعیلی فردی مخلص، مؤمن ، خوشرو و قاطع بود و فرمانده گردان بود و بنده هم با سن و سال کمی که داشتم مسئول ادوات گردان بودم. 🎤راوی: ... 🍀
زنده باد یاد شهدا
🌹✨🌹 #بر_بال_خاطره_ها 🕊 🔻 #عملیات_والفجر_۴ #قسمت_اول ✨ رمز عملیات: یالله ،یاالله ،یاالله 🔻محور
🌹✨🌹 🕊 🔻 ۴ 🔸تا وقت نماز صبح خواب روی چشم کسی نرفت و آثار خستگی در چهره نیروها مشهود و پیدا بود. در آن لحظات ناب یکرنگی و اخلاص، بچه‌ها حال و احوال بسیار خوبی داشتند. نماز صبح رو به امامت یک روحانی اهل شیراز خواندیم . بعد از آن یکی از بچه‌ها دعای زیبایی که هنوز آن صوت و نوا در خاطرم هست، با تمام وجود خواند و دعا رو تمام کرد 🔸برادر اسماعیلی فرمودند یک در میان بین سنگرها بچه تا دو سه ساعتی که وقت داریم بخوابند. یک کیسه خواب با یک پتو داشتم که توانستم یک ساعتی بخوابم . آن یک ساعتی که خوابیدم خیلی چسپید. ناگهان با صدای انفجارات پی در پی بیدار شدم . سریع رفتم بطرف سنگری که داخل کانال بود. دیدم برادر اسماعیلی با دوربین منطقه رو دیدبانی میکرد . 🔸سئوال کردم که چه خبره ؟ گفتند که اول پاتک است داره گراگیری میکنند و قدرت ما رو میسنجند . 🔸من هم رفتم پیش نیروهای ادوات .دوشکا و خمپاره و ۱۰۶ و دیدم همگی آماده هستند اما چهره‌ها خسته بود ولی کسی اهمیت نمیدادند .لباسها خاکی و گاها گلی بود . ساعت یادم نمیاد که چه ساعتی بود اما حدودا هفت صبح بود . سکوت رادیویی برقرار بود اما تماس بیسیمی بین دیدبان و آتشبارها برقرار بود . 🔸سکوت عجیبی همه رو در بر گرفته بود سمت چپ ما بلندی سورکوه بود که یادم نیست ولی احتمالا تیپ امام رضا (ع) مشهد مستقر بودند . بچه‌ها شروع کردن به خواندن سوره عصر با صوت و نوای زیبایی که یادم نمیره و آن لحظات پر از استرس و حساس که در تاریخ دفاع مقدس ثبت و درج میشد . چون وقتی که عراق در هر نقطه پاتک میزد واقعا منطقه رو وجب به وجب شخم میزد. انواع گلوله‌ها رو‌ بر سر رزمندگان آوار میکرد. لحظات سختی بود و ما با وجود خستگی و بی خوابی شب گذشته در کانالها و سنگرها منتظر پاتک عراقی‌ها بودیم. با توجه به خستگی مفرط بچه‌ها ولی در سنگرها بیشتر نیروها یک مفاتیح کوچیکی در دست داشتند و دعا میخواندند مخصوصا زیارت عاشورا که با خلوص نیت و تواضع و فروتنی همراه بود. 🎤راوی: ... 🍀