او كه وحشت زده و دستپاچه شده بود. به سليمان (عليه السلام) عرض كرد: براى خلاصى من از دست عزرائيل، به باد فرمان بده من را به هندوستان ببرد.
حضرت سليمان (عليه السلام) به باد فرمان داد، او را سريع به نقطهاى در هندوستان برد.
در جلسه بعد، وقتى سليمان با عزرائيل ملاقات كرد، و به او فرمود: چرا به يكى از هم نشينان من، نگاه پياپى مىكردى؟
عزرائيل در جواب گفت: من از طرف خدا مامور بودم، در ساعتى نزديك به آن ساعت، جان او را در هندوستان، قبض كنم او را در اينجا ديدم و تعجب كردم، به هندوستان رفتم و او را در آنجا يافتم و جانش را گرفتم.
(26)
مولانا در مثنوى، پس از نقل اين داستان (با اندكى تفاوت) مىگويد:
ديدمش اينجا و بس حيران شدم در تفكر رفته سرگردان شدماز عجب گفتم گر او را صد پر است زو به هندوستان شدن دور اندر استچون به امر حق به هندوستان شدم ديدمش آنجا و جانش بستُدمتو همه كار جهان را همچنين كن قياس و چشم بگشا و ببيناز كه بگريزيم از خود اين محال از كه برتابيم از حق، اين وبال (27)
11- هرزه گوئى مردى خوشگذران، هنگام مرگ
يكى از پولداران خوشگذران و از خدا بى خبر كه همواره در عيش و عشرت به سر مىبرد، روزى در كنار در خانهاش نشسته بود، بانوئى به حمام معروف به حمام منجاب مىرفت، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مىكرد، تا شخصى را بيابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد:
حمام منجاب كجاست؟
آن مرد عياش به خانه خود اشاره كرد و گفت: حمام منجاب همين جا است
آن بانو به خيال اين كه حمام، همانجاست، به آن خانه وارد شد، و آن مرد در خانه را فورا به روى آن بانو بست، و به سراغ او آمد و تقاضاى همبسترى با او را كرد، آن بانو كه زنى پاكدامن بود، دريافت كه در تنگناى سختى افتاده و گرفتار نامردى هوسباز و سبكسر شده است، چارهاى جز اين نديد كه با به كار بستن تدبيرى، از چنگ او رها شود به او گفت: من هم كمال اشتياق به تو را دارم، ولى چون كثيف هستم و از اين رو به حمام مىرفتم، خوبست بروى مقدارى عطر تهيه كنى تا من خود را خوشبو كنم، قدرى غذا نيز فراهم كن تا با هم بخوريم.
آن مرد به گفتههاى آن زن مطمئن شد و براى تحصيل عطر و غذا از خانه بيرون رفت، هماندم آن بانوى عفيفه از خانه بيرون آمد و نجات يافت.
وقتى كه آن مرد هوسباز به خانه برگشت، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت گرديد، و حسرت و آرزوى زن در دل ناپاكش مانده، و به ياد او همواره اين شعر را مىخواند:
يا رب قائلة يوما و قد تعبت اين الطريق الى حمام منجاب
چه شد آن زنى كه خسته شده بود و مىپرسيد: راه حمام منجلاب كجاست؟
مدتى از اين ماجرا گذشت. تا آن مرد بيمار شد و در بستر مرگ افتاد به بالين او آمدند و او را به كلمه شهادتين تلقين مىكردند و مىگفتند، بگو:
لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه...
او به جاى اين ذكر، همان شعر را كه با آن خو گرفته بود مىخواند و مكرر مىگفت:
يا رب قائلة يوما و قد تعبت اين الطريق الى حمام منجاب (28)
و با اين حال از دنيا رفت.
آرى او كه در آن هنگام قدرت و قوت داشت اسير شيطان بود و به جاى ذكر خدا، اين شعر انحرافى را مىخواند، اكنون كه به ضعف بيمارى و سرازيرى مرگ گرفتار شده، چگونه زبانش به غير اين شعر بگردد -. فاعتبروا يا اولى الابصار
12- شاعر مدافع اهلبيت رسالت، هنگام احتضار
يكى از شاعران پر صلابت و زبر دست عصر امام صادق (عليه السلام) كه با قصائد و اشعار پر معنا و كوبنده خود از حريم امامت امام على (عليه السلام) و امامان بعد از او، و از حريم تشيع دفاع مىكرد اسماعيل بن محمد معروف به سيد حميرى است كه بيش از 2300 قصيده در دفاع از اسلام ناب و مذهب تشيع سرود.(29)
با توجه به اين كه اين شاعر، در سالهاى جوانى طرفدار مذهب كيسانى و گرفتار بعضى از گناهان بود، هنگامى كه در بستر مرگ افتاد، جريانى براى او پيش آمد كه بسيار جالب است و آن اين كه:
حسين بن عون مىگويد: شنيدم سيد حميرى، بيمار و بسترى است، به عيادتش رفتم، ديدم در حال جان دادن است و عدهاى از همسايگانش كه عثمانى بودند و با مذهب شيعه مخالفت مىكردند، در كنار بسترش، به گرد هم آمدند، سيد حميرى چهرهاى زيبا و پيشانى پهن داشت، ناگاه ديديم نقطه سياهى در صورتش پيدا شد و كم كم زياد گرديد به طورى كه همه صورتش سياه گرديد، شيعيان حاضر، از اين حادثه، بسيار غمگين شدند از اين رو كه عدهاى ناصبى و مخالف شيعه در آنجا بودند و همين را دستاويزى براى مخالفت با شيعه قرار مىدادند و شماتت مىكردند، ولى چندان نگذشت كه ناگهان نقطه سفيدى در چهره او پيدا شد و كم كم زياد گرديد و سراسر صورتش را فرا گرفت، سيد در حالى كه خنده بر لب داشت و چهرهاش برافروخته شده بود اين اشعار را خواند:
كذب الزاعمون ان عليا لن ينجى محبه من هنابقد و ربى دخلت جنه عدن و عفالى الاله عن سيئاتىفابشروا اليوم اوليا على و تولوا الوصى حتى المماتثم من بعده تولوا بنيه واحد بعد واحد با الصفات
آنان كه پنداشتند كه على (عليه السلام) دوستانش را از سختيها، نجات نمىدهد، دروغ مىگويند، آرى سوگند به پروردگارم هم اكنون به بهشت عدن وارد شدم و خداوند همه گناهانم را بخشيد
پس بشارت دهيد دوستان على (عليه السلام) را كه تا آخر عمر، در راستاى ولايت و محبت على(ع)، وصى رسول خدا(ص) حركت كنند، و بعد از او در راه ولايت پسران آن حضرت، يكى پس از ديگرى با توجه به صفات امامت كه دارند، قدم بردارند.
سپس گفت: گواهى مىدهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست، و به حق، محمد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) است، و به حق على (عليه السلام) امير مومنان است... اين ماجرا به گوش مردم رسيد، دوست و دشمن براى تشييع جنازه سيد حميرى، اجتماع كردند.
سپس حسين بن عون گفت: من با اين دو گوش خود شنيدم و گرنه هر دو گوشم كر گردند كه امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) فرمودند:
بر روحى كه از جسد خود جدا مىشود حرام است جدا شود مگر اين كه پنج تن، حضرت محمد(صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليه) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) را بنگرد به گونهاى كه چشمش روشن گردد (اگر از پيروان آنها باشد) يا چشمش داغ شود (اگر از مواليان آنها نباشد).(30)
13- امكان نجات ناآگاهان غافل در لحظات آخر عمر
معاويه بن وهب (يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام) مىگويد: سالى با كاروانى به سوى مكه براى انجام حج حركت كرديم، پيرمردى، خداپرست و اهل عبادت، همراه ما بود ولى شيعه نبود (و اطلاعى از آن نداشت) و نماز خود را در مسير راه (طبق مذهب اهل تسنن) تمام مىخواند، او در يكى از منزلگاهها، بيمار شد، من به برادر زادهاش كه در آنجا بود گفتم: كاش مذهب شيعه را به عمويت در اين لحظات آخر عمرش، پيشنهاد مىكردى شايد خدا او را نجات دهد.
همه همراهان ما گفتند: بگذاريد آن پيرمرد به حال خود بميرد زيرا همين حال كه دارد خوب است، ولى برادر زادهاش تاب نياورد، سرانجام به پيرمرد گفت: عمو جان! همانا مردم بعد از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) جز عده كمى، مرتد شدند على بن ابيطالب (عليه السلام) همچون رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، اطاعطش لازم بود، و بعد از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) حق و طاعت از آن او بود.
آن پيرمرد نفسى كشيد و فرياد زد و گفت: من هم بر همين عقيده، هستم و هماندم جان داد.
پس از چند روزى به حضور امام صادق (عليه السلام) رسيدم، يكى از همراهان بنام على بن سرى، ماجراى لحظات آخر عمر آن پيرمرد را به عرض آن حضرت رسانيد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: هو رجل من اهل الجنه
او از اهل بهشت است
على بن سرى عرض كرد : آن شخص جز در آن ساعت آخر عمر، اطلاعى از مذهب تشيع نداشت آيا در عين حال از اهل بهشت است؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
فتريدون منه ماذا؟ قد دخل و اللّه الجنه
از او چه چيز ديگر مىخواهيد؟ سوگند به خدا، او وارد بهشت شده است(31)
بنابرين طبق روايات چه بسا انسانها با تلقين و دعوت، موجب نجات انسانهاى ناآگاه در لحظات آخر عمر گردند پس نبايد از اين امور غافل بود.
14- ملاقات صميمانه عزرائيل با مومن
روايت شده، عزرائيل براى قبض روح بندهاى از بندگان مومن و صالح خدا با او ملاقات كرد، پس از سلام گفت،: من كارى با تو دارم كه مىخواهم كنار گوشت بگويم، او سرش را نزديك آورد، عزرائيل به او گفت: آمدهام جانت را بگيرم
مومن: خوش آمدى و مدتها مشتاق ديدارت بودم.
عزرائيل: اگر كار و حاجتى دارى انجام بده.
مومن: هيچ حاجتى جز ملاقات با پروردگارم را ندارم.
عزرائيل: چگونه جانت را بگيرم.
مومن: آيا اجازه اختيار دادن را به من دارى.
عزرائيل: آرى، خداوند در مورد مومن، چنين اجازهاى به من داده است.
مومن: بگذار وضو بگيرم و سپس مشغول نماز شوم، در حال سجده جان مرا بگير.
مومن مشغول نماز شد و عزرائيل در حال سجده، روح او را قبض كرد.(32)
15- رسيدن پاداش به مومن پرهيزگار، در همان لحظه مرگ
على بن حمزه مىگويد: دوستى داشتم، در عين اينكه شيعه بود، مدتى كارمند و منشى دربار بنى اميه شد، تا اينكه به من گفت: از امام صادق (عليه السلام) اجازه بگير، تا به محضرش برويم، من اجازه گرفتم و با او به حضور امام صادق (عليه السلام) رفتيم، او به امام (عليه السلام) عرض كرد: من مدتى از كارمندان بنىاميه بودم، از دنياى آنها ثروت بسيارى بدستم آمد، و از بازخواست الهى، غافل بودم، اكنون پشيمانم، چه كنم؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود: اگر بنى اميه كسانى را براى منشى گرى و نويسندگى نداشتند، بيت المال به سوى آنها آورده نمىشد، و آنها بال و پر نمىگرفتند، و حق ما را پا مال نمىكردند.
دوستم به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: آيا راه گريزى دارم؟.
امام صادق (عليه السلام) به او فرمود: اگر وظيفه تو را به تو بگويم انجام مىدهى؟
دوستم عرض كرد: آرى.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: آنچه را در اين راه به دست آوردهاى بررسى كن اگر صاحبش را مىشناسى آن را به صاحبش برسان و اگر صاحبش را نمىشناسى عوض او صدقه بده و انا اضمن لك على اللّه الجنه در اين صورت من بهشت را در پيشگاه خداوند براى تو ضامن مىشوم.
دوستم سر در گريبان فرو برد و پس مدتى به امام عرض كرد:
تصميم خود را گرفته و به وظيفه خود عمل مىكنم
على بن حمزه مىگويد: دوستم با ما به كوفه بازگشت آنچه از ثروت را كه از دربار بنى اميه به دست آورده بود طبق وظيفه خارج ساخت حتى لباسى كه پوشيده بود از تنش بيرون آورد و ما همه آن اموال را در راستاى دستور امام صادق (عليه السلام) به مصرف رسانديم، و براى او چيزى نماند، حتى ما براى او لباسى خريديم و برايش فرستاديم چندان نگذشت كه او بيمار شد و به عيادتش رفتيم روزى كنار بسترش بودم ديدم در حال جان دادن است در همين هنگام به من رو كرد و گفت:
يا على و فالى و اللّه صاحبك اى على بن حمزه سوگند به خدا سرور تو امام صادق (عليه السلام) به وعدهاش (ضمانت بهشت) در مورد من وفا كرد (يعنى همين لحظه مرا به بهشت برزخى وارد نمود) سپس همان دم از دنيا رفت او را غسل داده و كفن كرده و پس از نماز بر جنازهاش، به خاك سپرديم، و بعدا به مدينه رفتم، به حضور امام صادق (عليه السلام) رسيدم، هنوز سخنى نگفته بودم فرمود:
يا على و فينا و اللّه لصاحبك اى على سوگند به خدا به وعده خود در مورد دوست تو وفا كرديم
عرض كردم فدايت گردم درست فرمودى سوگند به خدا دوستم هنگام مرگش اين موضوع را به من خبر داد(33)
16- ملاقات يكى از پيامبران با دو مرده مختلف
امام باقر (عليه السلام) فرمود: يكى از پيامبران بنى اسرائيل عبور مىكرد، ديد مرد مؤمنى در حال جان دادن است، ولى نصف بدنش در زير ديوارى قرار گرفته، و نيمى در بيرون ديوار است، و پرندگان و سگها بدن او رإ؛"" متلاشى كردهاند و مىدرند، از آنجا گذشت، در مسير راه خود ديد يكى از اميران ستمكار آن شهر مرده است، جنازه او را بر روى تخت نهادهاند و با پارچه ابريشم كفن نمودهاند، و در اطراف تخت، منقلهائى نهادهاند كه بوى خوش عودهاى خوشبو از آنها برخاسته است.
آن پيامبر به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا من گواهى مىدهم كه تو حاكم و عادل هستى و به كسى ظلم نمىكنى، اين مرد (مرد اولى) بنده تو است و به اندازه يك چشم به هم زدن، براى تو شريك نگرفته، مرگ او را آن گونه (با آن وضع رقبت بار) قرار دادى و اين (امير) نيز يكى از بندههاى تو است كه به اندازه يك چشم به هم زدن به تو ايمان نياورده است؟[آن چيست و اين چيست؟]
خداوند به او وحى كرد: اى بنده من! همان گونه كه گفتى من حاكم و عادل هستم و به كسى ظلم نمىكنم. آن (مرد اولى) بنده من، نزد من گناهى داشت، مرگ او را با آن وضع قرار دادم تا مجازات گناه او اين گونه انجام گيرد، و وقتى كه مرد، هيچ گونه گناهى در او بجاى نماند، ولى اين بنده من (امير) كه كار نيكى در نزد من داشت، مرگ او را با چنين وضعى قرار دارم، تا پاداش كار نيك او را داده باشم و هنگام مرگ نزد من هيچگونه نيكى (و طلب) نداشته باشد.(34)
17 هرزه گوئى هنگام مرگ
شخصى در دنيا غرق داد و ستد و خريد و فروش بود، و از جمله هيزم مىخريد و مكرر فرياد مىزد: حزمه بفلس: يك بسته هيزم به يك فلس (پول).
هنگام مرگش فرا رسيد، حاضران،به او تلقين مىكردند و به او مىگفتند، بگو لا اله الا اللّه
در جواب مىگفت: حزمه بفلس
چون او در دنيا همواره به جاى ذكر خدا، سرگرم اين جمله بود و با اين سخن خو گرفته بود، هنگام مرگ نيز آن را مىگفت.
عالم برزخ در چند قدمى ما
محمد محمدى اشتهاردى
- ۳ -
18- سوء عاقبت شاگرد برجسته فضيل
فضيل بن عياض يكى از پارسيان وارسته بود، به او خبر دادند دانشمندترين و بهترين شاگردانت در بستر مرگ افتاده است فضيل با شتاب به بالين او آمد، ديد او در حال جان دادن است، نزد سرش نشست و سوره (يس) را خواند، ناگاه آن شاگرد در آن حال به فضيل گفت: اى استاد اين سوره را نخوان.
فضيل ساكت شد و او را تلقين نمود و گفت بگو لا اله الا اللّه
او گفت: من آن را نمىگويم و از آن بيزارم. و سپس با همين حال بد مرد.
فضيل از مشاهده وضع او بسيار غمگين و ناراحت شد و با خود مىگفت: چرا اين شاگرد برجستهام، چنين حالت بدى پيدا كرد؟!، به خانه خود رفت و مدتى بيرون نيامد تا شاگردش را در عالم خواب ديد، كه او را به سوى دوزخ مىكشانند از او پرسيد: تو اعلم شاگردان من بودى، چرا خداوند اين معرفت را از تو گرفت و با سوء عاقبت مردى؟
او در جواب گفت: به خاطر سه خصلت بد، چنين گرفتار شدم:
نخست اين كه : نمام و سخن چين بودم.
دوم اين كه : نسبت به مردم حسود بودم.
سوم اينكه نزد طبيبى رفتم و بيمارى خود را به او عرضه كردم، او گفت در سال، يك قدح شراب بخور، من به خاطر دستور او با اين كه شرعا جايز نبود، شراب مىخوردم، از اين رو عاقبت بدى پيدا كردم، و با آن حال مردم(35)
19- آرامش شيعه و دوست على (عليه السلام) هنگام مرگ
روايت كننده مىگويد: با چند نفر، على (عليه السلام) را در حال سجده ديديم، بلند بلند گريه مىكرد، عرض كرديم:
اى امير مومنان! گريه جان سوز تو ما را بيمار كرد، و قلب ما را مجروح نمود و سوزانيد، هيچگاه نديده بوديم، اين گونه گريه كنى، چرا اين چنين پريشانى؟
امام على (عليه السلام) در پاسخ فرمود: در سجده بودم و به دعا و راز نياز با خداوند اشتغال داشتم، خواب مرا ربود، در عالم خواب، خوابى وحشتناك ديدم كه سخت مرا پريشان كرد، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را ايستاده ديدم كه به من فرمود: اى ابوالحسن! غيبت تو طولانى شده، مشتاق ديدارت هستم، خداوند آن چرا در كه در مورد تو به من وعده داده بود وفا كرد
عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)! خداوند چه عهدى را در مورد من، به تو وفا كرد.
فرمود، خداوند در مورد تو و همسر و فرزندان و نوادگانت وعده خود را در درجه عالى از مقام عليين وفا نمود (كه آنها در آن جايگاه عظيم هستند).
عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، پدر و مادرم فدايت، شيعيان ما در كجايند؟
فرمود: شيعتنا معنا... شيعيان ما با ما هستند، و قصرها و خانههاى آنها رو به روى قصرها و خانههاى ما است،
عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، براى شيعيان ما در دنيا چه پاداشى هست؟
فرمود: امنيت و عافيت.
عرض كردم: هنگام مرگ به آنها چه مىرسد؟
فرمود: شيعه (حقيقى) هنگام مرگ، صاحب اختيار است، و به فرشته مرگ، امر مىشود كه از او اطاعت كند.
عرض كردم: اين مطلب را روشنتر بيان فرمائيد.
فرمود: آن شيعيانى كه علاقه وافر به ما دارند و دوست صميمى ما مىباشند، هنگام مرگ، روح آنها (به قدرى آسان) قبض مىشود، همانند تشنهاى از شما كه در فصل تابستان، آب خنك بياشامد كه موجب شادابى قلب مىگردد، و مرگ ساير شيعيان همچون كسى است كه در بسترش آراميده و به خواب خوش فرو مىرود.(36)
20- امام على (عليه السلام) در بالين مردگان و در جايگاههاى خطير
حارث همدانى از دوستان و پيروان مخلص امام على (عليه السلام) بود، و در جايگاه بلندى در پيشگاه آن حضرت قرار داشت، او بيمار شد، حضرت على (عليه السلام) براى احوال پرسى با او ملاقات كرد و پس از گفتگوئى، به او فرمود:
اى حارث! به تو مژده مىدهم كه در لحظه مرگ مرا مىبينى و مىشناسى، و همچنين هنگام عبور از پل صراط و در كنار حوض كوثر و هنگام مقاسمه.
حارث عرض كرد: مقاسمه چيست؟
امام على (عليه السلام): مقاسمه، آن است كه من دوزخيان را به دوزخ (و بهشتيان را به سوى بهشت) تقسيم صحيح مىكنم، مىگويم: اى آتش اين دوست من است او را رها كن و اين دشمن من است او را بگير.
سپس امام على (عليه السلام) دست حارث را گرفت و فرمود: اى حارث همين گونه كه دستت را گرفتم، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دستم را گرفت در آن هنگام كه از حسادت قريش و منافقين، به آن حضرت شكايت نمودم، به من فرمود، وقتى روز قيامت بر پا شود، من ريسمان و دامن عصمت خدا را بگيرم، و تو اى على! دامن مرا بگيرى! و شيعيانت دامن تو را بگيرند... سپس سه بار فرمود، اى حارث تو با آن كسى كه دوستش دارى هستى و همراه اعمالت مىباشى.
حارث برخواست و از شدت خوشحالى نمىتوانست لباس خود را جمع كند و روپوش خود را مىكشانيد و مىگفت:
پس از اين سخن (كه هنگام مرگ و... با على (عليه السلام) ملاقات كنم) هيچ باكى از مرگ ندارم كه من بر مرگ وارد گردم، يا آن بر من وارد شود.
شاعر آگاه و پر صلابت سيد حميرى، اين حديث را از قول امام على (عليه السلام) به حارث همدانى، چنين با شعر سرود:
يا حار همدان من يمت يرنى من مومن او منافق قبلايعرفنى طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما عملاو انت عند الصرات تعرفنى فلا تخف عثره و لا زللااسقيك من بارد على ظما تخاله فى الحلاوه العسلااقول للنار حين توقف دعيه لا تقربى الرجلادعيه لا تقربيه ان له حبلا بحبل الوصى متصلا
اى حارث همدانى ! هر كس كه بميرد مرا خواهد ديد خواه مومن باشد يا منافق با من رخ به رخ مىشود.
ديد او را مىنگرد و من او را با تمام صفات و نام و عمل مىشناسم.
و تو اى حارث، روى پل صراط مرا خواهى ديد و خواهى شناخت، بنابراين از لغزش و لرزش نترس.
من آب خنك در آن تشنگى سوزان آنجا، به تو مىنوشانم، كه از شدت شيرينى، پندارى كه عسل است.
در هنگامى كه تو را در مقام عرض و حساب، متوقف سازند،. من به آتش مىگويم: او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو.
او را رها كن و ابدا كنار او نيا، و به او نزديك نشو، زيرا دست او به ريسمان محكم است كه آن ريسمان به ريسمان ولايت وصى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) يعنى على (عليه السلام) پيوند دارد(37)
21- مجازات مسخره كردن حديث پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم)
روزى امام سجاد (عليه السلام) به جمعى از مسلمانان مدينه از قول رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: وقتى انسان مىميرد و جنازه او را در ميان تابوت مىگذارند، و حمل مىكنند، او به حمل كنندگان مىگويد:
آيا سخن مرا نمىشنويد؟ من در مورد دشمن خدا (شيطان) به شما شكايت مىكنم، او مرا فريب داد و به اينجا رسانيد، و براى نجات من اقدام نكرد، و از شما در مورد برادران و خواهران شكايت مىكنم، كه مرا به خودم واگذاشتند، و از شما در مورد خانهام شكايت مىكنم، كه اموالم براى ساختمان مصرف كردم، ولى غير من در آن سكونت گزيد، با من مدارا كنيد، و در مورد من شتاب نكنيد.
يكى از مسلمين غافل به نام ضمرة بن معبد، اين گفتار را به مسخره گرفت و از روى استهزاء گفت اگر مرده در ميان تابوت، سخن مىگويد، مىبايست بر گردنهاى حمل كنندگان بجهد!!.
امام سجاد (عليه السلام) وقتى از مسخره كردن او آگاه شد فرمود: نمىدانيم با مردم چگونه رفتار كنيم، اگر آن چه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدهايم به آنها ابلاغ كنيم، مىخندند و مسخره مىكنند، و اگر سكوت كنيم براى ما روا نيست
سپس در مورد ضمره چنين نفرين كرد: خدايا اگر ضمره حديث رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را به مسخره مىگيرد او را به عذاب سخت بگير
چهل روز از اين ماجرا گذشت كه ضمره از دنيا رفت، غلامش نقل مىكند وقتى جنازه ضمره را به خاك سپردمى و بازگشتيم، امام سجاد (عليه السلام) با من ملاقات كرد، و فرمود: از كجا مىآئى؟
عرض كردم: از از دفن جنازه ضمره باز مىگردم، وقتى جنازه او را در ميان قبر نهاديم صورتم را روى جنازه نهادم، صدائى شنيدم، سوگند به خدا، صداى خود ضمره بود كه در دنيا آن را مىشنيدم، او به خود خطاب كرده و مىگفت:
ويلك يا ضمره بن معبد، اليوم خذلك كل خليل و صار مصيرك الى الجحيم، فيها مسكنك و مبينك و المقيل
واى بر تو اى ضمره! امروز هر دوستى، تو را تنها به خودت واگذاشت، و رهسپار دوزخ گشتى و همان، محل سكونت و خوابگاه و بازگشتگاه تو گرديد
امام سجاد (عليه السلام) فرمود: از درگاه خدا درخواست عافيت مىكنم اين است كيفر آن كسى كه حديث رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را مسخره كند.(38)
22 - شفاعت امام حسين (عليه السلام) در مورد تاخير عمر آيت اللّه حائرى (رحمة الله عليه)
مرحوم آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى موسس حوزه علميه قم از مراجع وارسته و علماى بزرگ و موفق تشيع بود كه در سال 1355 قمرى در قم از دنيا رفت و مرقد شريفش در مسجد بالاسر در مرقد منور حضرت معصومه (سلام الله عليه) قرار دارد.
يكى از عجائبى كه افراد موثق از جمله آيت اللّه فريد محسنى (رحمة الله عليه) نقل نمودهاند ماجراى زير است:
هنگامى كه آيت اللّه حائرى، سرپرست حوزه علميه اراك (قبل از سال 3401قمرى) بودند، براى مرحوم آيت اللّه حاج آقا مصطفى اراكى نقل كردند: در آن هنگام كه در كربلا بودم و به درس و بحث اشتغال داشتم، شبى كه شب سه شنبه بود و در عالم خواب ديدم، شخصى به من گفت: اى شيخ عبد الكريم! كارها را انجام بده كه سه روز ديگر خواهى مرد.
من از خواب بيدار شدم و حيران بودم و به خود مىگفتم: البته خواب است شايد تعبير نداشته باشد.
روز سه شنبه و چهار شنبه، مشغول درس و بحث بودم، تا اينكه آنچه در عالم خواب ديده بودم از خاطرم رفت، روز پنجشنبه كه تعطيل بودم، با بعضى از رفقا به طرف باغ مرحوم سيد جواد رفتيم، در آنجا قدرى گردش و مباحثه علمى نموديم تا ظهر شد، نهار را همان جا صرف كرديم، پس از نهار، ساعتى خوابيديم، در همين هنگام لرزه شديدى مرا فرا گرفت، رفقا در آنجا عبا و
روانداز داشتند، روى من انداختند، ولى همچنان بدنم لرزه داشت و در ميان آتش تب افتاده بودم، حس كردم كه حالم بسيار وخيم است، به رفقا گفتم، زودتر مرا به خانه برسانيد، آنها وسيلهاى فراهم كرده، زود مرا به شهر كربلا آورده و به خانهام رساندند، در خانه بى حال و حس، در بستر افتاده بودم، بسيار حالم دگرگون شد و در اين ميان به ياد خواب سه شب قبل افتادم، علائم مرگ را مشاهده كردم و با در نظر گرفتن خوابى كه ديده بودم احساس كردم كه پايان عمرم نزديك شده است، در اين حال، ناگهان ديدم دو نفر ظاهر شدند و در جانب راست و چپ من نشستند، و به همديگر نگاه مىكردند و به همديگر مىگفتند، اجل اين مرد رسيده، مشغول قبض روحش گرديم، در اين هنگام با قلبى صاف و خالص به ساحت مقدس امام حسين (عليه السلام) متوسل شدم و عرض كردم: اى حسين عزيز، دستم خالى است، كارى نكردم و براى خود توشهاى فراهم ننمودهام، شما را به حق مادرتان حضرت زهرا (سلام الله عليه) از من شفاعت كنيد، كه خدا مرگ مرا به تاخير اندازد، تا خود را براى سفر آخرت آماده سازم، هماندم ديدم شخصى نزد آن دو نفر كه مىخواستند روحم را قبض كنند آمد و به آنها گفت: حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) فرمودند: شيخ عبد الكريم به ما متوسل شده و ما هم در پيشگاه خدا از او شفاعت كرديم تا عمرش را به تاخير بيندازد، خداوند شفاعت ما را پذيرفت، بنابراين شما روح او را قبض نكنيد.
در اين وقت آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند سمعا وطاعه، آنگاه ديدم آن دو نفر همراه فرستاده امام حسين (عليه السلام) به سوى آسمان پرواز كرده و رفتند، در اين هنگام احساس سلامتى و عافيت كردم، صداى گريه و زارى بستگان را شنيدم، كه به سر و صورت مىزدند، آهسته دستم را حركت دادم و چشم را گشودم، ديديم چشمم را بستند و به رويم روپوشى انداختند، خواستم پاهايم را بگشايم، متوجه شدم كه انگشت بزرگ پايم را بستهاند، دستم را براى بلند كردن چيزى بلند كردم، شنيدم مىگويند آرام شويد، گريه نكنيد، كه بدن حركت دارد، آرام شدند، رو اندازى كه به رويم انداخته بودند، برداشتند، چشمم را گشودند و بند پايم را باز كردند، با دست به دهانم اشاره كردم كه به من آب بدهيد، آب به دهانم ريختند، كم كم از جا برخاسته و نشستم، تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم و بحمد اللّه به طور كلى از آن حالت، خوب شدم، و اين موهبت به بركت لطف مولايم امام حسين (عليه السلام) بود، آرى به خدا سوگند.(39)
23- مهربانى شديد عزرائيل به مومن، هنگام مرگ
ابو بصير، يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام)، در محضر آن حضرت بود، به آن بزرگوار عرض كرد:
فدايت گردم! آيا مومن، مرگ و خروج روح از كالبدش را ناخوش دارد.؟
امام صادق: نه به خدا سوگند.
ابو بصير: چگونه مىشود كه او به مرگ علاقهمند باشد؟ (با اين كه هر كسى مرگ را دوست ندارد).
امام صادق: هنگامى كه مومن در لحظه مرگ قرار گرفت، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) و امير مومنان على (عليه السلام)، و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) و همه امامان (عليهم السلام) در بالين او حاضر مىشوند، جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل نيز حاضر مىشوند، امير مومنان على (عليه السلام) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض مىكند، اى رسول خدا، اين مومن ما را دوست داشت و ما را رهبر خود قرار داده بود، پس او را دوست بدار،.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) به جبرئيل مىگويد، اين مومن، على (عليه السلام) و فرزندان او را دوست داشت، پس او را دوست بدار.
جبرئيل هم همين سخن را به اسرافيل و ميكائيل مىگويد و سپس همه به عزرائيل مىگويند: اين مومن، محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را دوست داشت و، على (عليه السلام) و فرزندانش را امام خود قرار داد، به او مدار كن
عزرائيل در پاسخ مىگويد: سوگند به كسى كه شما را برگزيد و گرامى داشت، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به پيامبرى برگزيد و به مقام رسالت، اختصاص داد.
لانا ارفق به من ولد رفيق و اشفق عليه من اخ شفيق
من از پدر صميمى، نسبت به او صميمى ترم، و از برادر مهربان، نسبت به او مهربانتر مىباشم.
سپس عزرائيل به آن مومن متوجه مىشود، تا روح او را قبض كند، به او مىگويد: اى بنده خدا! آيا برات آزادى و كارت نجات خود را گرفتى؟
مومن، مىگويد: آرى.
عزرائيل مىگويد: براى چه، اين برات و كارت را گرفتى؟.
مومن مىگويد: به خاطر محبتى كه محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) داشتم، و به خاطر آنكه ولايت على (عليه السلام) و فرزندان او را پذيرفته بودم.
عزرائيل مىگويد: از آنچه از آن مىترسيدى، خداوند تو را از آن ايمن نمود، و به آنچه كه اميد داشتى خداوند تو را به اميدت رسانيد، دو چشم خود را بگشا و به آنچه در حضورت است بنگر.
مومن چشم خود را مىگشايد، و به پيامبر و امامان (عليه السلام) يكى يكى نگاه مىكند، و درى از بهشت به روى او گشوده مىگردد، و به او گفته مىشود: خداوند اين بهشت را براى تو آماده ساخته، و اينها پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و آلش رفيقها و دوستان تواند، افتحب اللحاق بهم او الرجوع الى الدنيا: آيا دوست دارى به اينها محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آلش بپيوندى يا به دنيا باز گردى؟
مومن در پاسخ مىگويد: نيازى به دنيا و بازگشت به آن را ندارم.
منادى خدا از درون عرش فرياد مىزند كه هم او و هم همه حاضران صداى آن منادى را مىشنوند نداى او اين است:
ياايتها النفس المطمئنه ارجعى الى محمد و وصيه و الائمه من بعد ارجعى الى ربك راضيه بالو لايه، مرضيه بالثواب، فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى غير مشوبه
اى كسى كه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصى او و امامان بعد از او اطمينان داشتى، باز گرد به سوى پروردگارت، در حالى كه كه تو به ولايت آنها راضى هستى، و با او ثوابش از تو خوشنود است، داخل شو در ميان بندگانم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و خاندانش و داخل شو در بهشتم كه هيچ گونه گرفتارى و رنج در آن نيست(40)
نظير اين مطلب نيز از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است و در پايان آمده: فما شيى احب من استلال روحه و اللحقوق بالمنادى
در اين هنگام، براى مومن هيچ چيزى محبوب تر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از تنش جدا گردد و به اين منادى بپيوندد.(41)
24- تاسف و عذاب دشمن على (عليه السلام) هنگام مرگ
ابن ابى يعفور (يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام) مىگويد:
ما با (خطاب جهنى) همنشين بوديم، و او نسبت به آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، ناصبى شديد بود (بسيار آنها را دشمن داشت) و از دوستان نجده حرورى (رئيس خوارج منسوب به قريه حروراء) به شمار مىآمد.
خطاب، بيمار شد و در بستر مرگ افتاد، من به خاطر هم نشينى سابق و تقيه، به عيادت او رفتم، ديدم بى هوش شده و در حال جان دادن است، ناگاه شنيدم مىگفت:
مالى و لك يا على: مرا به تو اى على (عليه السلام) چكار؟ (چرا با تو دشمنى كردم كه اكنون كيفر سختش را بنگرم)
ابن ابى يعفور مىگويد، بعدا به حضور امام صادق (عليه السلام) رفتم و ماجراى جان كندن و سخن خطاب را، براى امام صادق (عليه السلام) بيان كردم.
آن حضرت، دوبار فرمود. راه و رب الكعبه: به خداى كعبه، او على (عليه السلام) را ديد يعنى خطاب، هنگام مرگ، على (عليه السلام) را ديد و فهميد كه دشمنى با آن حضرت، چه باطن پر عذابى دارد(42).
25- مثال مرگ، براى شايستگان
شخصى از امام جواد (عليه السلام) پرسيد، چرا عدهاى از مسلمانان از مرگ هراسانند و آن را ناخوش دارند.
امام جواد (عليه السلام) فرمود: زيرا آنها مرگ را نمىشناسند از اين رو آن را خوش ندارند، اگر آن را مىشناختند و از دوستان خدا بودند، آن را دوست داشتند، و مىدانستند آخرت براى آنها، بهتر از دنيا است.
سپس امام جواد (عليه السلام) براى روشن نمودن مطلب، اين مثال را زد و به او فرمود:
چرا كودك و ديوانه، دوائى را كه به حال او سود دارد و موجب تسكين درد آنها مىشود، دور مىكنند و نمىخورند؟
او گفت: به خاطر اين كه آنها، به فايده دوا آگاه نيستند.
امام جواد (عليه السلام) فرمود: سوگند به كسى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به حق مبعوث كرد، كسى كه خود را براى مرگ، آماده كامل كند، فايده آن مرگ براى او از فايده اين دارو براى بيمار بيشتر است، آگاه باشيد، اگر آنها (كه خود را آماده كردهاند) مىدانستند كه مرگ براى آنها پلى به سوى نعمتهاى الهى است، با علاقهاى بيش از علاقه خردمند بيدار، به دارو، براى دفع آفات و تحصيل سلامتى، آن مرگ را مىطلبيدند.
نيز روزى امام جواد (عليه السلام) به بالين بيمارى از يارانش رفت، ديد گريه مىكند و در مورد مرگ بى تابى مىكند، امام جواد (عليه السلام) به او فرمود:
اى بنده خدا! از اين رو از مرگ مىترسى كه آن را نمىشناسى، هرگاه بدنت پر از چرك گردد، و زخمها و بيمارىهاى پوستى بردارد و تو بدانى كه اگر به حمام بروى و بدن خود را شستشو بدهى، همه آن چركها و زخمها، برطرف مىگردد، آيا با علاقه به حمام براى شستشو مىروى؟ و يا به حمام رفتن را دوست ندارى؟
بلكه دوست دارى كه آن چركها و زخمها در بدنت بماند؟
او عرض كرد: اى فرزند رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، دوست دارم كه به حمام بروم.
امام جواد (عليه السلام) فرمود: فذاك الموت هو ذلك الحمام...
آن مرگ همان حمام است، و آخرين مرحله براى زدايش گناهانت و پاكى از پليدى معصيتهايت مىباشد پس هرگاه بر مرگ وارد شدى و از آن گذشتى، از هر گونه غم و اندوه و رنج و نجات مىيابى و به هر گونه سرور و شادى مىرسى.
پيامبر: اجتماع دو خصلت خوف و رجاء (ترس و اميد) در دل مومن، در اين هنگام (مرگ )نشانه آن است كه خداوند، آن مومن را به اميدش مىرساند، و از آن چه ترس دارد ايمن و محفوظ مىدارد(47)
در اين هنگام آن بيمار، آرامش يافت و بيانات امام جواد (عليه السلام) او را با نشاط نمود و تسليم مرگ گرديد، چشمش را فرو خوابانيد و از دنيا رفت. (43)
26- شادى شيعيان در لحظات آخر عمر
جمعى در محضر امام صادق (عليه السلام) بودند، سخن از شيعه و پيروان امامان خاندان رسالت به پيش آمد، امام صادق (عليه السلام) فرمود، پيروان ما در لحظات آخر عمر، چيزهائى مىبينند، كه چشمشان با ديدن آن چيزها، روشن مىگرد، و شاد مىشوند.
يكى از حاضران پرسيد: چه چيز را مىبينند؟ و اين سؤال را ده بار تكرار كرد و اصرار داشت، تا امام به او پاسخ دهد.
ولى امام صادق (عليه السلام) هر بار در پاسخ مىفرمود: مىبينند.
سرانجام، امام صادق (عليه السلام) آن شخص سؤال كننده را صدا زد و فرمود: مثل اين كه اصرار دارى تا بدانى چه مىبينند؟.
او عرض كرد: آرى قطعا سپس گريه كرد.
امام صادق (عليه السلام)، به حال او رقت كرد و فرمود: آن دو نفر را مىبينند
او با اصرار پرسيد: كدام دو نفر را؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را مىبينند. هيچ مومنى نيست مگر اين كه در لحظات آخر عمر، اين دو بزرگوار را خواهد ديد، كه آن دو بزرگوار به او بشارت مىدهند.
آنگاه فرمود: اين مطلب را خداوند در قرآن بيان كرده است.
حاضران پرسيدند: خداوند در كجا و در كدام سوره بيان فرموده است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: در سوره يونس (آيه 63، 64) آنجا كه مىفرمايد:
الذين امنو و كانوا يتقون - لهم البشرى فى الحياه الدنيا و فى الاخره.
همانها كه ايمان آوردند و پرهيزكار بودند براى آنها در دنيا و آخرت، بشارت و مژده خواهد بود.(44)
(بشارت دنياى آنها همان حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) در لحظات آخر عمر آنها، در بالين آنها است كه آنها را شاد و مسرور مىكند...).
حارث رعور مىگويد: روزى هنگام ظهر، به حضور امام على (عليه السلام) رسيدم، پرسيد: براى چه به اينجا آمدهاى.
عرض كردم. محبت و علاقه به تو، باعث شد كه به محضرت بيايم.
فرمود: اگر براستى داراى چنين علاقهاى باشى، مرا در سه محل خواهى ديد:
1- هنگامى كه روحت به حلقومت رسيد.
2- در كنار پل صراط.
3- در كنار حوض كوثر.(45)
27- تلقين دعاى نجاتبخش
عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) بود، يكى از مسلمين در بستر مرگ افتاد، موضوع را به رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) خبر دادند، آن حضرت به بالين او آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) برخاست، و حاضران نيز برخاستند و همراه آن حضرت به بالين آن مسلمان آمدند، او را بيهوش ديدند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى فرشته مرگ، اين شخص را آزاد كن تا از او سؤال كنم.
ناآگاه آن شخص، به هوش آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چه مىبينى؟.
او گفت: افراد سفيد بسيار، و سياه بسيار مىنگرم.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود، كداميك از آن دو، به تو نزديكتر هستند؟
او عرض كرد: افراد سياه به من نزديكترند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود بگو:
الهم اغفرنى الكثير من معاصيك، و اقبل منى اليسير من طاعتك.
خدايا بسيارى از گناهان و نافرمانى از تو را ببخش، و اندكى از اطاعت تو را، از من بپذير.
آن شخص، اين دعا را خواند، و سپس بى هوش شد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به فرشته مرگ فرمود: ساعتى براى اين شخص آسان بگير تا از او سؤال كنم.
در اين هنگام، آن شخص، به هوش آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چه مىنگرى؟.
او عرض كرد، افراد سياه بسيار، و افراد سفيد بسيار مىنگرم.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كداميك از آنها به تو نزديكترند.
او گفت: افراد سفيد نزديكترند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به حاضران فرمود خداوند اين رفيق شما را آمرزيد.
امام صادق (عليه السلام) بعد از نقل اين داستان فرمود: هنگامى كه به بالين شخصى كه در حال جان دادن است، رفتيد، اين دعا(دعاى فوق) را به او بگوئيد (و تلقين كنيد)(46)
از اين حديث استفاده مىشود، كه اعمال نيك انسان به صورت نمودهاى سياه و تيره، در مىآيند، و اعمال نيك او به صورتهاى نورانى جلوه مىكنند و هنگام مرگ خود را به انسان نشان مىدهد.
28- ارزش اميد و خوف در هنگام مرگ
عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) بود، يكى از مسلمانان بيمار و بسترى گرديد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از حال او جويا شد، گفتند: بسترى است، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به عيادت او رفت، وقتى كه در بالين او نشست، او را در حال جان دادن يافت، از او پرسيد:
حالت چطور است؟
بيمار: در حالى هستم كه هم اميد به رحمت خدا دارم، و هم از گناهانم مىترسم.
عالم برزخ در چند قدمى ما
محمد محمدى اشتهاردى
- ۴ -
29- نتيجه نجاتبخش تلقين
ابوبكر حضرمى مىگويد: مردى از بستگان من بيمار شد، به عيادتش رفتم، به او گفتم: اى برادر زاده ! نصيحتى در نزد من دارى، آيا از من مىپذيرى؟
گفت: آرى.
گفتم: بگو، اشهدا ان لا اله الا اللّه، و حده لا شريك له: گواهى مىدهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست
او گواهى داد.
به او گفتم، اين مقدار كافى نيست و سودى به حال تو ندارد، مگر اينكه گواهى تو از روى يقين باشد.
او گفت: گواهى، من از روى يقين است.
گفتم: بگو: گواهى مىدهم كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رسول خدا است.
او گواهى داد.
گفتم: اين مقدار كافى نيست: بايد گواهى تو، از روى يقين باشد.
او گفت : گواهى من، از روى يقين است.
گفتم: بگو گواهى مىدهم كه حضرت على (عليه السلام) وصى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) و خليفه بعد از او، و امامى است كه اطاعت او واجب است.
او به اين مطلب گواهى داد.
به او گفتم، اين گواهى سودى به حال تو ندارد، مگر اينكه از روى يقين باشد.
گفت: از روى يقين گواهى مىدهم.
سپس امامان معصوم (عليهم السلام) را يكى پس از ديگرى، نام بردم، او به امامت همه آنها گواهى داد، و گفت: گواهيم از روى يقين است، و پس از چند لحظه از دنيا رفت.
همسر و اهل خانه، از مرگ او بسيار، بى تابى و بى قرارى مىكردند، چند روزى از آنها غايب شدم، سپس نزد آنها رفتم، گفتم حال شما چطور است؟ و به همسرش گفتم:
حال تو در فراق شوهرت چگونه است؟
در پاسخ گفت: سوگند به خدا با مرگ فلانى به مصيبت بزرگى مبتلا شديم، ولى خوابى كه شب گذشته ديدم موجب آرامش خاطرم شده، و مرگ او را برايم آسان نموده است!
گفتم: آن خواب چه بود؟
گفت: او (شوهرم) را در عالم خواب، زنده و سالم يافتم، به او گفتم: فلانى هستى؟ گفت : آرى.
گفتم مگر تو نمردى؟
گفت، چرا مردم، ولى با كلماتى كه كه ابوبكر حضرمى مرا به آن تلقين داد، نجات يافتم، اگر تلقين آن كلمات نبود، نزديك بود كه دستخوش هلاكت گردم!(48)
30- گفتار كافر، با حمل كنندگان جنازهاش
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هنگامى كه دشمن خدا (كافر و گنهكار و لاابالى) از دنيا رفت، و جنازهاش را برداشته و به سوى قبرش حركت مىدهند، به حمل كنندگان جنازهاش خطاب كرده و چنين مىگويد:
اى برادرانم! آيا سخن مرا نمىشنويد؟ من از شما در مورد برادر بدبخت شما (خودم) شكايت دارم، دشمن خدا (شيطان) مرا فريب داد و مرا وارد (عذاب) كرد، سپس به دادم نرسيد، و براى من سوگند ياد كرد كه خير خواه من است، و با اين حيله مرا گول زد.
و نيز به شما شكايت مىكنم، از دنيايى كه مرا فريب داد تا وقتى كه به آن اطمينان يافتم، با من درگير شد و مرا بر زمين كوبيد.
و نيز به شما شكايت مىكنم در مورد دوستانم كه مرا به دست مرگ سپردند و سپس از من بيزار شدند و مرا تنها گذاشتند.
و نيز در مورد فرزندانم از شما شكايت مىكنم كه از آنها حمايت كردم، و آنها را بر خودم مقدم داشتم، اموال مرا خوردند و مرا تسليم مرگ كردند.
و نيز از شما در مورد اموالم شكايت مىكنم، حق خدا را تباه ساختم، و سنگينى كيفر آن بر گردنم باقى ماند، و ديگران از آن بهرمند شدند.
و نيز شكايت مىكنم در مورد خانهام كه دار و ندار خود را براى ساختن و تعمير آن دادم، ولى افراد ديگر در آن مسكن گزيدند، و نيز شكايت مىكنم از طولانى بودن سكونت در قبر، كه همواره آن قبر، ندا مىكند:
انا بيت الدود، انا بيت الظلمه و الوحشه و الضيق: من خانه كِرم و خانه تاريكى و وحشت و تنگى هستم..
اى برادرانم! تا مىتوانيد مرا نگاه داريد (و نگذاريد مرا به قبر بسپرند)، و از آنچه بر سرم آمده، برحذر باشيد،! بدانيد كه مرا به آتش و ذلت و زبونى و خشم خداوند جبار، بشارت دادند. واحسرتاه! تا اينكه در راه اطاعت خداوند، افراط و تجاوز كردم، واى از طولانى بودن نالهام، هيچ كسى نيست كه شفاعتش در مورد من پذيرفته شود، و هيچ دوستى نيست كه به من ترحم كند اگر بار ديگر به من اجازه مراجعت به دنيا مىدادند، طريقه ايمان را پيشه خود مىساختم و در صف مومنان، قرار مىگرفتم(49)
31- گفتار قبر به مومن و كافر
امام صادق (عليه السلام) فرمود: هيچ قبرى نيست مگر اينكه هر روز سه بار مىگويد من خانه خاك هستم، من خانه بلا و پوسيدن هستم، من خانه كرم هستم، وقتى كه بنده مومن وارد قبر مىگردد، زمين قبر به او مىگويد: مرحبا، خوش آمدى، سوگند به خدا، من تو را دوست داشتم، در آن وقت كه بر روى من راه مىرفتى تو اكنون در شكم من قرار گرفتى، بيشتر تو را دوست دارم، و به زودى نشانه دوستى مرا در مىيابى، در اين هنگام به اندازه ديد چشمش، قبر او وسيع مىگردد، و درى در قبر به روى او گشوده مىشود، و او جايگاهش را در بهشت مىنگرد و از آن در، مردى بيرون مىآيد كه هيچ چشمى زيباتر از او نديده است، او به آن مرد مىگويد: اى بنده خدا! من هرگز چيزى را