eitaa logo
زندگی بعد از مرگ
3.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
68 فایل
با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند. تالار مشارکت جمعی کاربران https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b ارتباط با ادمین @valayat لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
مشاهده در ایتا
دانلود
🌏 قسمت دوازدهم 🔻رسیدیم به که راهم از میان آن باغ بود دیدم چند نفری در کنار حوض نشسته، میوه های در جلوشان می‌باشد تا مرا دیدند احترام نمودند و خواهش نشستن و میوه خوردن کردند و گفتند ما در حال روزه‌داری از خارج شدیم و این افطاری است که به ما داده اند و چنان می پنداریم که تو هم از اینها حق داری و البته تو داری را افطار داده‌ای و نشستم و از آنها خوردم و تشنگی و هر دردی داشتم رفع شد. 🔻پرسیدند در این راه بر تو چه گذشت؟ گفتم بدی‌هایی گذشت با دیدن شما رفع گردید ولی چند نفر عقب ماندند و آنها را نگه داشتند و مرا هم وسوسه نمودند، ولی گوش به حرفهایش ندادم و عقب ماند، که به من نرسد. 🔻گفتند نه آنها از ما دست بردار نیستند و در این برزخ با و دروغ ما را در اذیت می‌کنند و بعدها مثل رهزنان شاید با ما بجنگند. گفتم پس ما بدون چگونه از خود دفاع کنیم. گفتند: اگر در دنیا اسلحه ای تهیه نموده ایم در بعدی به داد ما خواهد رسید. 🔻همه برخاستیم و در راهی از زیر درختان پر و در نهرهای جاری و نسیمی خوش در فضا با قلبی مملو از فرح قدم می‌زدیم، كأنه جمال در آنجا تجلی نموده بود. رسیدیم به منزلگاه هر کدام در حجره ای از هایی که از خشت های طلا و نقره ساخته بودند منزل نمودیم. نقوش و ظرافت منزل چشمها را خیره و عقلها را حیران می‌ساخت و خدمه ای که داشت بسیار خوش صورت و خوش اندام و خوش و در اطراف برای خدمتگزاری در گردش و طواف بودند... ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب
🌏 قسمت چهاردهم 🔻چیزی نگذشت که رسیدم به منزل سوم و دم شهر بالاخره هادی را دیدم و سلام کردم و مصافحه نمودیم. حیات تازه‌ای به رسیده بود. داخل شدیم به قصری که برای من مهیا شده بود. پس از استراحت و پذیرایی شدن، پرسید در این سه منزل چطور بر تو گذشت؟ 🔻گفتم: الحمدلله خطراتی از طرف بود آن هم بالاخره از ناحیه خودم بود که بی تو بودم و اگر تو بودی او با من این طور کلفتی نمی‌کرد و هر چه بود بالاخره به سلامتی گذشت و تو را دیدم و همه دردها دوا شد و همه از بین رفت. 🔻گفت: تا به حال چون من با تو نبودم او به مکر و تو را از راه بیرون می کرد ولی بعد از این که من راه مکر و حیله او را به تو میگویم او به مکر و قوی‌تری تو را از راه بیرون خواهد نمود و اسباب دفاعی تو در این منزل فقط عصا و سپری است و این کم است و امشب که شب است برو نزد اهل بیت خود شاید که به یاد تو خیراتی از آنها شود و اسباب امنیت تو در این مسافرت بیشتر گردد. 🔻گفتم: من از آنها مأیوسم، زنده‌ها مرده‌های خود را بزودی میکنند و دلسرد میشوند. آن هفته اول که فراموش نکرده بودند و به اسم من کارهایی می کردند در واقع همان اسم بود و عملشان برای خودشان بود، حالا که همان اسم هم از یادشان رفته و من هیچ به آنها ندارم. گفت: در هر صورت برخیز و نزد آنها برو چون پیغمبر به آنها گفته است: «از امواتتان به نیکی یاد کنید.» اگر از آنها مأیوسی از مأیوس نشو. ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ➥