🌏 #آن_سوی_مرگ قسمت پنجم
🔻چیزی نگذشت که #احساس نمودم دو نفر، یکی خوش صورت و دیگری بسیار زشت در راست و چپِ سر من نشستهاند و دارند #اعضای مرا از پا تا به سر هر یک را جداگانه بو میکشند و چیزهایی در طوماری که در دست دارند مینویسند و بعضی از اعضا را از قبیل #دل و چشم و زبان و گوش را چند بار بو میکشند و با هم صحبت میکنند پس از آن در طومار ثبت میکنند و من حرکتی به خود نمیدادم که نفهمند من بیدارم ولی در نهایت #وحشت بودم.
🔻از جدیت آنها در #تفتیش، فهمیدم که زشتیها و زیباییهای مرا ثبت میکنند و آن خوش صورت، #خیرخواه من بود چون در آن گفتگویی که با هم داشتند معلوم بود نمیگذارد بعضی از زشتیها ثبت شود به عذر اینکه #توبه کردهام یا فلان عمل نیک آن گناه را از بین برده و یا آن را زیبا و نیکو کرده؛ همچون اکسیر که مس را #طلا نماید و من از این جهت او را دوست داشتم.
🔻پس از ثبت تمامی کارها، دیدم آن #طومار نوشته را لوله کرده و آویزان گردنم کردند و پس از آن قفسهای #آهنین آوردند که به اندازه بدن من بود و مرا در میان او جا دادند و پیچ و مهرهای که داشت پیچیدند! کم کم آن #قفسه تنگ میشد به حدی که مرا در فشار انداخت، نفسم قطع شد و نتوانستم دادی بزنم و آنها با عجله تمام پیچ و مهره ها را میپیچیدند تا آن قفسه که گنجایش #بدن مرا داشت به قدر سماور کوچکی باریک شد و استخوان هایم همگی خرد شد و در هم شکست و #روغن من که به صورت نفت سیاه بود از من گرفته شد و من بیهوش شده بودم و نمیفهمیدم...
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
🌏 #آن_سوی_مرگ قسمت ششم
🔻پس از مدتی به #هوش آمدم و دیدم سر مرا هادی به زانو گرفته، گفتم: «هادی ببخش حالی ندارم که برخیزم و در این بی ادبی معذورم، تمام #اعضایم شکسته و هنوز نفسم به روانی بیرون نمیآید و صدایم ضعیف شده است.» اشکم نیز جاری بود و از جدایی #هادی گلهمند بودم که در نبود او اولین فشار را دیدم.
🔻هادی برای دلداری من گفت: «این خطرات از لوازم منزل اول این #عالم است و گردن گیر همه است، هر چه بود گذشت و امید است که بعد از این چنین چیزی پیش نیاید. #خطرات این عالم از ناحیه خود شماست و این قفسه که تو را در آن گذاشتند ترکیبی از اخلاق بد انسان است که میله هایش با نیش #غضب به یکدیگر جوش خورده و روح انسان را در جهان مادی فرا گرفته، و در این جهان به صورت قفسه ظاهر شده و ممکن است که هزار #جوش بخورد چون اصل خویهای زشت سه تاست؛ حرص و غرور و حسادت که اولی آدم را از بهشت بیرون نمود و دومی شیطان را مردود ساخت و سومی قابیل را به جهنم برد اما این سه هزاران شاخ و برگ پیدا میکند که مقدارش در هر کسی متفاوت است.»
🔻هادی در بین این گفتار #شیرین خود دست به اعضای من میکشید و دردها دفع میشد و از مهربانی های او #قوت تازهای میگرفتم. صورت و اعضایم از کثافات و کدورت، پاک شده بود و #درخشندگی داشت و فهمیدم که آن فشار یک نوع تطهیری است برای شخص که پلیدی ها با آن #فشار گرفته شود.
🔻از هادی پرسیدم این #طومار آویزان به گردنم چیست؟ گفت نامه عمل تو است که در آخر کار و روز #قیامت باید حساب خرج و دخل تو تصفیه شود و در این عالم به آن نیازی نیست...
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
➥