تا جایی که یادم میآید ما مذهبیها همیشه همینطور بودهایم.
بحث میکردیم؛ استدلال میآوردیم و آخرش دلمان میخواست طرف مقابل را قانع کنیم.
اصلا زمین و زمان را بههم میدوختیم برای قانع کردنِ مخالفانِ خود.
من هم دقیقا همین شیوه را پیش میگرفتم.
از سالهایِ دور تا چندی پیش!
از زمانی که خاتمی قرار بود رئیس جمهور شود و رنگ لباسها هم سیاسی شده بود!
یادم هست که یک روز دوتا از همکلاسیهایم که جایشان همیشه نیمکت آخر بود با هم قرار گذاشته بودند که بر خلاف قوانین مدرسه مقنعهی سبز بپوشند و من بر خود لازم میدیدم تا قانعشان کنم که سبز نپوشند!
بعدازظهرهای پنجشنبه تویِ مسجدِ امام حسین و در جمعی که سالها کتابهای شهید مطهری را میخواندیم باز من یاد میگرفتم که انگار تنها دلیل خلقتم، قانع کردنِ دیگران است.
بعدش هم همینطور!
تویِ حوزه!
و حتی توی سلفِ دانشگاه باز هم غذا از دهن میافتاد و من دنبال قانع کردنِ مخالفها بودم.
در گفتگوهای حضوری!
حتی از پشتِ خط!
و همین چند سال پیش در دنیای تکنولوژی تویِ مسنجر پالتالک!
حالا چندصباحیست که فهمیدهام من موظف به قانع کردن دیگران نیستم.
آدمی باید متمرکز شود بر مسیری که درستیاش را تشخیص داده است و تا پایِ جان بایستد بر عقیدهای که صحتش را فهمیده است.
ما وظیفه داریم تعلیم دهیم؛
نهی نماییم؛
روشنگری کنیم؛
و دل بسوزانیم برای عقیدهمان!
اما هیچ لزومی ندارد خود را مامورِ اقناع بدانیم.
ما وظیفهای برای به زور قانع کردن آدمها نداریم!
🖋زهرا ابراهیمی
#متننوشت
#اقناع
https://eitaa.com/roznevesht
https://eitaa.com/joinchat/2707750965C66ff40f32c