eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 : تمام شیعیان با شفاعتش بهشتی اند، امام صادق (ع) از نوه اش معصومه (س) خبر میداد.... ▪️ وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها تسلیت باد ▪️ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : سلام فاطمه بانو راستش را بخواهید ما دختران عجمی، حتی اگر از تمام زمین و زمان هم دلگیر شویم، گوشه دنج حرم مطهرتان صمیمانه ترین پناهگاهمان است... انگار دختری با عطر مادرانه، نوازشمان میکند... ▪️ اطلاعیه مراسم وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️ ⛔️ از پذیرش پسران بالای سه سال معذوریم. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : 📍قسمت سیزدهم. 💠 صدای زنگ تلفنم که بلند شد گوشی رو برداشتم یکی از مسئولین شهر بود در مورد مسائل جدید شهر گفتگو کردیم و قرار یک جلسه رو گذاشتیم. کلاس داشتم. آماده شدم برم سر کلاس ... بعد کلاس با پسرم صحبت کردم و بهش گفتم دیر میام و جلسه دارم ... گفت ای بابا...😐 گفتم غر نزن ... سهم شما از سفره انقلاب تنهایی و بدون مادر بودنه... گفت خوبه بقیه میلیاردی میخورند و به ما که میرسه تنهایی ...!!🙄 تو دلم گفتم و اما تنهایی... تو چی میدونی تنهایی یعنی چی؟😔 💠 بعد اون روز که از مهدی جداشدم تنهاتر از قبل شدم نه تو خونه کسی رو داشتم که باهاش صحبت کنم و نه دوستهام باهام رفت و آمد داشتند و نه مهدی بود... حتی پسرهای محل تا من رو می‌دیدند میرفتن... من هم خدا رو شکر میکردم تابستون تموم شد و مدرسه ها شروع شد. سال دوم دبیرستان بودم تنها دوستم زهرا یه خواهر شهید بود. بچه ها و اولیا مدرسه با دیدن من شاخ درآورده بودن. آخه اون دختر شیطون و بد حجاب ..‌ 😳 حالا با چادر و مقنعه و نماز و ... سخت بود فضای مدرسه ولی از خونه بهتر بود. بخصوص که زهرا بود و با هم حرف می‌زدیم. کلی سوال داشتم که زهرا با اینکه تو خانواده مذهبی بزرگ شده بود جوابهاش رو نمیدونست تا اینکه یه روز معلم کلاسمون نیامد. بچه ها تو سرو کله هم میزدن ... یهو مربی پرورشی مدرسه اومد و گفت بچه ها تو کلاس بغلی به آقایی از طرف اداره اومده داره با بچه ها پرسش و پاسخ می‌کنه. شما هم اگر دوست دارید برید. همه گفتند ممنون دوست نداریم 😏 ولی من بلند شدم و به زهرا گفتم بیا بریم از سرو صدا کلاس بهتره.... و رفتن همان و شروع فصل دیگری از زندگی همان...😍 وارد کلاس که شدیم آقای ..... نشسته بود پشت میز معلم. سرش پایین بود. ریش داشت و تقریبا جوان بود. بچه ها سوالهاشون رو کتبی می‌پرسیدن. منم نوشتم و دادم به مربی پرورشی که بهش بده. سوالها رو جواب داد تا نوبت کاغذ من شد خوند و گذاشت کنار. بقیه رو جواب داد و تمام شد. زنگ تفریح زده شد متعجب بودم که چرا جواب نداد... یهو کاغذ من رو بلند کرد و گفت این مال کیه؟ آروم دستم رو بالا بردم✋ گفت شما بایستید و بقیه برید همه رفتند و فقط من ماندم گفت این مطلب که نوشتید من رو خیلی به هم ریخته ... واقعا این همه بخاطر حجاب تحت فشار هستید؟ گفتم بله متاسفانه ... گفت میخواهید بیام با خانواده صحبت کنم؟ گفتم نه فایده نداره گفت میترسم خسته بشی و چادرت رو در بیاری. گفتم نه من خیلی پوست کلفتم 😁 خنده اش گرفت ولی خودش رو کنترل کرد گفت من مثل برادر شما هرکمکی از دستم بر بیاد حاضرم. یه نور امید تو اون تنهایی و غربت به دلم تابید.. تشکر کردم و رفتم ادامه دارد.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 : إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ. فرعون در سرزمین کرد و بین مردم سرزمین خود انداخت. گروهی از بنی اسرائیل را ضعیف و کرد. پسران آنان را سربرید و زنانشان را زنده نگه داشت. و او به طور قطع از بود. قصص_۴ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : سلام فاطمه بانو راستش را بخواهید ما دختران عجمی، حتی اگر از تمام زمین و زمان هم دلگیر شویم، گوشه دنج حرم مطهرتان صمیمانه ترین پناهگاهمان است... انگار دختری با عطر مادرانه، نوازشمان میکند... ▪️ اطلاعیه مراسم وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️ ⛔️ از پذیرش پسران بالای سه سال معذوریم. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
°•🦋 مدرسه رشد و تعالی زمان برگزار میکند: «سلسله نشست‌ نقش بانوان انقلابی در حوادث اخیر» 🔹با حضور: سرکار خانم نظری مدیر عامل مدرسه رشد و تعالی زمان مدیر موسسه فرهنگی آموزشی زینبیه استاد یار بسیج فرهنگیان البرز فعال فرهنگی و سیاسی نویسنده 📅 زمان: شنبه ۱۴ آبان ماه، ساعت: ۱۹ الی ۲۰ ( همراه با پرسش و پاسخ) 📌 مکان: پخش زنده در کانال ایتای مدرسه زمان ↩️ جهت ثبت نام با آیدی زیر ارتباط بگیرید: @Masgari به زمان بپیوندید: فقط بانوان طالب موفقيت و پيشرفت با ما همراه خواهند شد. ✅مدرسه زمان جایی برای پیشرفت بانوان . 🆔https://eitaa.com/madrese_zaman https://rubika.ir/madrese_zaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 : 🎥 فیلم حرکت سریعِ جمعیت دیروز در که دست به دست در صفحات مجازی پخش شده است! ⭕️ حالا این فیلم رو به علی کریمی نشون بدید تا کرج ما را ببیند تا کرج باشرف و قهرمان ما را دقیق نگاه کند! کرج ما کرج باشرف ما کرج همیشه قهرمان ما 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : برای این روز پر حزن مان نیاز به هیچ مقدمه ای نیست! نام زیبای "معصومه" که کنار نام دلربای "برادر" بیاید اسم رمزی میشود برای شکستن بغض های روی هم و برای بال گشودن تا رسیدن به کربُبلا و تل زینبیه اش..🥀 بانوی کریمه ام بگذار بگویم نمک گیرت شده ایم.. نمک‌گیر لحظه ی با شکوهی که برای سلام نام زیبایت را بر زبان آوردیم و تو ما را غرق در رائحه آغوش گرم مادر پهلو شکسته مان کردی که حتی نشانی از مزار و قبر شریفش نداریم... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : متولد سال ۱۳۴۷ ابادان به انتخاب اسمش اعتراض داشت دوست داشت نامش زینب باشد می‌گفت دوست دارم مثل حضرت زینب سلام الله باشم. ازهیچ چیز ایراد نمی‌گرفت و بسیار سازگار بود، صبور و فعال. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال نماز و روزه بود. بسیار درسخوان و مومن بود. برنامه خود سازی برای خود داشت شامل: نماز غفیله، نماز امام زمان علیه السلام، کم خوردن، کم صحبت کردن و..... این شهیده گرانقدر در سن چهارده سالگی در اول فروردین ۱۳۶۱ سالگی هنگام برگشتن از مسجد توسط منافقین ربوده شده و با چادرش به درجه فیض شهادت نائل آمد. در قسمتی از وصیت نامه شهید ه آمده است: ⚜خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد ⚜ 🔰 برای شهیده میترا (زینب) کمایی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : 📍قسمت چهاردهم. چند روز بعد مربی پرورشی گفت آقای .... تو دفتر مدیر کارت داره. اومدم دفتر مدیر. سلام کردم و سرم رو انداختم پایین... گفت که چند روز هست از فکر من خارج نمیشه😏 گفت با خانمم هم مشورت کردم ولی راهی به ذهنمون نرسیده. خودت چی فکر میکنی؟ گفتم هیچی باید صبر کنم گفت من هفته ای یک روز تو یکی از مدارس کلاس دارم اگرخانوادت اجازه میدن بیا کلی برام حرف زد وگفت که چقدرعمل شما که به سختی انجام میدید قیمتی تره و .... او رفت و من هم بزور از مامانم اجازه کلاس رو گرفتم💪 روزنه امیدی باز شد هفته ای یک بار از مدرسه خودم میرفتم آن مدرسه و سر کلاس حاضر میشدم و این اولین کلاس تربیتی بود که تجربه کردم...و کلاسی که سه سال طول کشید😍 روزهای سخت من تمامی نداشت ....😞 طعنه ها و مسخره ها.... هر آدم زشتی رو میخواستند مثال بزنند تو فامیل و خانواده میگفتند مثل فلانی.... دیگه خودم هم باورم شده بود که زشتم🙈 دیگه از لباسهای برند ترکیه خبری نبود و میگفتند چادریها از اینها نمی‌پوشند! و من گاهی لباسهای خواهرم رو میپوشیدم وقتی میخواستم جایی برم تفریح و پارک نباید میرفتم و ... چون عروسی های مختلط نمیرفتم خلاصه مونس تنهایی و غربت من آن روزها خدا بود و امام زمان عجل الله☺️ و تنها کسانی که میتونستم از آتش درونم بگم آقای .... و زهرا 💠 جلسه که تمام شد راه افتادم طرف خانه ... روحم خسته بود از بعضی کارها که انجام می‌شد و ضرباتی که نظام بایدتحمل میکرد. اومدم خانه و دیدم بچه ها نیستند. زنگ زدم با هم رفته بودند هیئت .. منم شام نخورده خوابیدم با صدای ربنا گوشی بیدار شدم. نیم ساعت قبل اذان هشدار میده. به سجده افتادم و گفتم الحمدلله الذی احیانی بعد ما اماتنی و الیه النشور وضو گرفتم و نماز و تعقیبات ... امروز تهران کلاس داشتم و باید زود حرکت میکردم که به ترافیک نخورم. بچه ها خواب بودند که من از خانه بیرون آمدم ... رادیو ماشین رو روشن کردم و صدای آیه الله جوادی آملی پخش شد... این صدا دوباره من رو برد به آن روزها به روزهایی که رادیو قهوه‌ای قدیمی رو می‌بردم زیر پتو و گوشم رو میچسبوندم بهش و صداش رو کم میکردم تا کسی نفهمه من ساعت ۵ صبح تفسیر موضوعی قرآن گوش میکنم☺️ چند بار سر همین موضوع دعوا کرده بودند باهام😔 صدای آیه الله جوادی آملی تو ماشین پیچیده بود و من به این فکر میکردم که آیا الان دختری ۱۶ یا ۱۷ ساله هست که گوشش رو چسبانده باشه به رادیو و پیام الهی را با تمام وجودش ببلعه.....😌 خیلی چیزها عوض شده با ورود فضای مجازی دنیای نوجوان‌ها و جوانها عوض شده. در واقع ذهن‌شون توسط اتاق کنترلی که سرورها دارند مهندسی و کالیبره میشه متاسفانه بحث مهندسی ذهن موضوع جدی در تربیت است که بسیاری از مربیان تعلیم و تربیت و مادران نسبت به آن بی توجه اند. اگر مربی ندونه که چگونه ذهن بچه ها رو مهندسی کنه نمی‌تونه به تربیت مطلوب برسه. بخاطر همین باید مربیان آموزشهای لازم رو ببینند. ادامه دارد.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 همان که هفت آسمان را طبقه طبقه آفرید... درآفرینش خدای هیچ گونه نا هماهنگی و بی نظمی نمیبینی. حالا دوباره نگاه کن! کم و کاستی میبینی؟! ملک_۳ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔰 فکر میکنی زندگیت تکراری شده؟ میخوای یکی یه دونه ی آقاتون باشی؟ دلبری کردن مهارت میخواد... 🔶 😍 کلاسی جذاب ویژه ...🔞 ⚜کلاسی که تا حالا تجربه اش نکردی... ❗️پس اگر متاهل هستی، همین حالا ثبت نام کن... برای ثبت نام به آیدی زیر مراجعه بفرمایید: 🆔@zeynabiye_amuzesh 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : ❣مسجد ڪه میرفتم، چند بارے دیدمش... خیلے ازش خوشم مے اومد چون مرد بودن را در اون مے دیدم... برای رسیدن بهش چله گرفتم . ❣ساده زیست بود، طوریڪه خرید عروسے اش فقط یه حلقه 4500 تومنے بود ... مهرےه ام 14 سڪه و یه سفر حج بود ڪه یه سال بعد ازدواجمون داد؛ -ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد. ❣هےچ وقت بهم نمے گفت عاشقتم... میگفت میگفت اگه عاشقت باشم به زمین مے چسبم .... ❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون مے دیدم ڪه برایش ماندن چقدر سخت است ... برای شهادتش چله گرفتم چون خیلے دوستش داشتم و میخواستم به آنچه ڪه دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود 💟همسر شهید براے رسیدن و ازدواج با مهدے عسگرے چله میگیرد و ده سال بعد براے رسیدن مهدے به خـــدا چله مےگیرد 💟 🔰 برای شهید مهدی عسگری صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : 🔰 « اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم » 🎙 برگزیده کلاس مکارم الاخلاق 📚سرکار خانم شامی زاده 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖: 🌹مراسم تشییع پیکر مطهر شهید بسیجی مدافع امنیت سید روح الله عجمیان🌹 💠مراسم تشییع: 📆 فردا، دوشنبه ۱۶ آبان ماه ۱۴۰۱ ⏰ ساعت ۹ صبح 🗺، ابتدای ۴۵ متری گلشهر، تقاطع شهید بهشتی، به سمت امامزاده محمد(ع) 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : 📍قسمت پانزدهم. نیم ساعت زودتر از ساعت مقرر به کلاس رسیدم. تو ماشین شروع کردم به خواندن قرآن تا زمان کلاس برسه. ساعت هشدار که زده شد فهمیدم وقت کلاسه. داخل کلاس که شدم بعد از عرض ادب نسبت به استاد، سوالاتی که در مورد متربیان داشتم پرسیدم و وارد درس جدید شدیم. چقدر مباحث درس با سوالات ذهنی من مرتبط بود.☺️☺️ خدا رو شکر میکردم و درسها رو با همه وجودم دریافت میکردم. بعد از درس دوباره برگشتم کرج. تو راه برگشت به نکات درس فکر میکردم که رابطه تربیتی بدون محبت شکل نمی‌گیرد😍 به آن روزهای خودم فکر میکردم که تنها مسیر رو طی میکردم. به متربیان خودم که فکر میکردم گاهی بهشون غبطه میخوردم. من خیلی تنها بودم و فقط آقای.... اون هم فقط هفته ای یکبار یک ساعت مطالبی رو بیان می‌کرد و تمام...😞 تابستان اون سال برای خودم با کمک آقای .... یک سیر مطالعاتی از کتابهای شهید مطهری طراحی کردم و شروع کردم به خواندن و الحمدلله کل کتابها رو تمام کردم 🤓 با انجمن اسلامی دانش آموزان آشنا شده بودم و فعالیت میکردم. تو چندتا مسابقه داستان و مقاله اول شدم شبها که خانواده تو ویدئو فیلم نگاه میکردند من میرفتم تو اتاق و کتاب می‌خواندم ... و گاهی بابت همین چقدر دعوا میشد باهام😞😞 به هر حال سال سوم دبیرستان هم مثل سال دوم گذشت. تو امتحانات خرداد بودیم که امام فوت کرد. هیچ وقت آن روز رو فراموش نمی‌کنم سر صبحانه با مامانم نشسته بودم و داشتم صبحانه میخوردم که برم سر جلسه که یهو اخبار اعلام کرد. اشکهام مثل کارتونها میپاشید نه اینکه بریزه ... فقط دویدم بیرون از خانه بدون اینکه بدانم کجا میرم. یه وقت به خودم اومدم که جلوی اتحادیه بودم و در میزنم مسئول اتحادیه در حال گریه در رو باز کرد ... همه فقط اشک می‌ریختند هیچ کس قدرت حرف زدن نداشت..‌ عصر که برگشتم خانه دیدم وسایل سفر رو آماده کردند و بخاطر تعطیلی که بدلیل رحلت امام پیش آمده تصمیم به سفر گرفتند. هر چه التماس کردم که من نمیام فایده نداشت. بزور من رو بردند و یک هفته تمام من تو سفر گریه کردم. فقط چسبیده بودم به رادیو خبرها رو می‌شنیدم و گریه میکردم و چقدر تمسخر شدم چون نمی‌فهمیدند احساس منو..‌‌ بعد برگشت امتحانات مدرسه شروع شد دوباره گاهی مهدی رو میدیدم و با یک سلام و علیک عبورمیکردیم. تمام وقتم رو با درس و کتاب پر کرده بودم. هر چند که تو این زمینه هم مشکل داشتم و اگر می‌دیدند که کتاب غیر درسی می‌خوانم باید دعوا هاشون رو تحمل میکردم. به همین دلیل مجبور بودم کتاب غیر درسی رو لای کتاب درسی بگذارم و بخونم! الان که فکر میکنم میبینم چقدر با الان فرق داره که باید التماس کنی تا جوانها و نوجوان‌ها کتاب بخوانند. به هر حال کاملا تو خونه تنها بودم. هیچ کس نبود که راجع به اونچه تو ذهنم می‌گذشت بتونم باهاش صحبت کنم. درد دل کنم و ...‌ و همین موجب انس بیشتر من با امام زمان عج شده بود. فقط با آنها حرف میزدم و شاهد اشکهای من بودند. کاملا حضورش رو کنارم حس میکردم و چقدر روزهای قشنگی بود. پارک و تفریح برام تعطیل شده بود عروسیها و تولدها بخاطر اختلاط و آهنگ و ... نمی‌رفتم. با دوستانم اجازه رفت و آمد نداشتم. فقط گاهی با زهرا اما درسم افت پیدا کرده بود. شاید چون دیگه رقابتی نداشتم. فاطمه خانم گاهی که می اومد خانه ما می‌گفت که مهدی سخت درس میخونه بگذریم که تو این مدت چند تا خواستگار از جنس خانواده خودم اومد و من همه رو رد کردم. بالاخره ناهید خانم هم مطرح کرد و او هم رد شد البته محمد پسرش بعدها تو تصادف رانندگی کشته شد و من خیلی براش ناراحت شدم. خدا رحمتش کنه تا اینکه سال چهارم شد. و موقع دفترچه کنکور و ... داشتم دفترچه کنکور رو پر میکردم. رشته مامایی دوست داشتم. پدرم از راه رسید و متوجه شد. گفت که اجازه نمیده و من هم دفترچه علوم تجربی رو پاره کردم. رفتم تو اتاقم و سخت گریه 😭 کردم من سالها درس خوانده بودم برای همین. اما غافل از اینکه پروردگار عالم برای من سناریو دیگری طراحی کرده لجم در اومده بود و چون میدونستم که از رشته الهیات بدشون میاد تصمیم گرفتم دقیقا همین رشته رو شرکت کنم! اما نمیدونستم که چه تصمیم سختی دارم میگیرم. رفتم دفترچه علوم انسانی گرفتم و فقط یک رشته و فقط یک شهر ..‌ این تصمیم اخرشون بود. شاید امید داشتند که به خاطر همین قبول نمیشم. بعد از اینکه دفترچه رو پست کردم افتادم دنبال کتابهای علوم انسانی... اما هیچ کس نبود که کتابهاش رو بهم بده. همه نزدیک کنکور بودن و کتابهاشون رو میخواستند. زمان ما قبولی در کنکور واقعا سخت بود. من اصلا حتی یک کتاب این رشته رو نخونده بودم و نمیدونستم باید چکار کنم. مستاصل شده بودم😔 ادامه دارد.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 : 😍 کارگاه آموزشی مشاوره از ازدواج! 📚 استاد: سرکار خانم چرخه روانشانس، زوج درمانگر، مدرس مهارتهای پیش از ازدواج 🌀 عناوین کارگاه: ✔️شرایط تحقق ازدواج موفق ✔️اشخاص پر خطر برای ازدواج ✔️ملاک های انتخاب همسر ✔️روابط گذشته و .... برای رزرو این کارگاه هیجان انگیز به آیدی زیر مراجعه نمایید و یا با زینبیه گلشهر کرج در تماس باشید: 🆔 @zeynabiye_amuzesh ☎️ 02634642072 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f