🔖#بی_تی_اس
کارگروه مهدویت مجتمع زینبیه گلشهر برگزار میکند :
اگر اهل موسیقی هستی این جلسه رو ازدست نده😍🎧
بحث داغ و جذاب به صورت مناظره در محیطی کاملا دوستانه و البته #دخترانه😊
در سلسله جلسات نقد و بررسی گروه BTS
⭕️ ویژه دختران نوجوان ۱۴ تا ۱۸ ⭕️
🛑 با حضور استاد رفیعی از اساتید برجسته اصفهان 🛑
💠 موضوعات:
تعریف موسیقی
انواع موسیقی
نظرات دانشمندان در مورد موسیقی
دین و موسیقی
معرفی کی پاپ
معرفی #بی_تی_اس
بررسی آهنگ های بی تی اس
مناظره موافقین و مخالفین
🌀برای شرکت در این اردوی تفریحی و آموزشی به آیدی زیر مراجعه کنید👇
@Zeynabiye_amuzesh
#اطلاعیه
#دورهمی_دخترانه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 #عشق_پایدار:
📍قسمت شانزدهم.
تا اینکه یه روز فاطمه خانوم که آمده بود خونه ما بهش گفتم میشه به مهدی بگید از دوستانش بپرسه ببینه کسی کتابهای علوم انسانی داره که احتیاج نداشته باشد و به من بده ...
گفت باشه بهش میگم.
چند روز گذشت و خبری نشد.
دیگه ۴ روز بیشتر به کنکور نمانده بود😔
یهو دیدم زنگ میزنند آیفون رو که برداشتم دیدم مهدی هست.
رفتم جلو در چادرم رو تنگ تر از قبل گرفتم.
سلام و علیک سردی کردیم یه مشت جزوه دستش بود🤓
گفت اینها جزوه رزمندگان هست مال رشته علوم انسانی.
به سختی تونستم براتون پیدا کنم.
ازش تشکر کردم و گرفتم.
گفت برای چی میخوای ؟😏
گفتم رشته انسانی شرکت کردم.
گفت چرااااا؟😳
ما با هم قرار داشتیم هر دو پزشکی بخونیم.
بغضم رو پنهان کردم و گفتم خوب دیگه ...
گاهی قرارها به هم میخوره😢
گفت من تمام این مدت به خاطر تو سخت درس خواندم و فکر میکردم تو هم ....
گفتم نشد دیگه...
در حالیکه غر میزد خداحافظی کرد و رفت
در رو بستم و دوباره گفتم خدایا ....
خودت میدونی که ....
و میدانستم که میداند ....
اومدم تو جزوه ها رو نگاه کردم ..
خدایا اصلا از کلماتش هم سر در نمی آوردم ....
اون موقع چون تازه جنگ تمام شده بود برای رزمندگانی که سالها تو جبهه بودند کتابهای کمک درسی تحت عنوان جزوه رزمندگان درست کرده بودند که خلاصه ۴ سال دبیرستان رو در یک جزوه جمع کرده بودن بصورت تستی و ...
اون موقع مثل الان نبود که این همه کتابهای کمک درسی وجود داشته باشه.
این جزوه ها تنها کمک درسی ها بود و فروش آزاد هم نداشت فقط مال رزمندگان بود.
نمیدونم مهدی از کجا پیدا کرده بود.
هیچ وقت هم نپرسیدم ازش.
خلاصه تصمیم گرفتم سه روز باقیمانده رو بخونم و با توکل به خدا برم سر جلسه کنکور.
اما یهو شب خانواده گفتند میخواهیم بریم سفر ...
گفتم من کنکور دارم 😳
گفتند تو که نخوندی و قبول نمیشی ...
محکم ایستادم و گفتم ولی میخوام کنکور بدم💪
بعد از کلی بحث و دعوا اجازه دادند بمانم و کنکور بدم.
هر چند این هم سختی خودش رو داشت تو خانه بزرگ ۵۰۰ متری یه دختر تنها ...
اما الحمدلله اهل ترس نبودم
شب پسرخاله ام که چند سال از من بزرگتر بود اومد و زنگ زد از پنجره نگاه کردم.
گفت بابات تلفن کرده و گفته تنهایی بیام پیشت.
گفتم نه ممنونم نمیترسم و در رو باز نکردم و آن هم با ناراحتی رفت ...
خدایا آخه من چی بگم یه دختر و پسر تنها تو خانه ...
یعنی چی ...
هر چند بعد برگشت سر این موضوع یک چک جانانه و بی هوا خوردم ...
اما میارزید من برای حفظ عفتم این کار رو کرده بودم
دیگه فرصت خوندن نبود در واقع فقط میتونستم تو این سه روز تورق کنم جزوه ها رو ....
روز کنکور پاشدم و یک زرده تخم مرغ تو عسل و شیر برای خودم درست کردم و بر بدن زدم و راه افتادم طرف حوزه امتحان ...
تازه اونجا که رسیدم فهمیدم اخی من چقدر تنها هستم😞
تمام پدر و مادرها با بچه ها شون اومده بودند ..
و دعا و ...
و من بودم و امام زمانم و مناجات های قلبی ....
سر جلسه سوالات رو که دیدم باورم نمیشد تقریبا اغلب همان ها بود که خوانده بودم.
با هر سوال خدا رو شکر میکردم.
معارف و ادبیات رو عالی زدم ..
و بقیه هم تقریبا خوب ...
و حالا باید منتظر نتیجه میشدم
💠 به محل کارم رسیدم و ماشین رو پارک کردم و وارد شدم ...
امروز با چند تا از معلمها جلسه داشتم ...
برنامه ریزی برای تربیت معلم ها ...
چون معتقدم اگر معلم تربیت بشود و توانمند قطعا در تربیت دانش آموزان خیلی موثر خواهد بود به همین دلیل روی بحث توانمند سازی معلمها خیلی حساس هستم.
چند ساعتی جلسه طول کشید ...
💠 یاد آن روز افتادم که بعد کلاس با آقای ..... گفت شما بایستید.
بقیه دخترها که چند تا هم بیشتر نبودند رفتند بیرون.
از من سوال کرد دوست دارید معلم بشید ؟
گفتم نمیدونم فکر نکردم.
من هنوز درسم تمام نشده.
آن موقع سال چهارم بودم.
گفت حالا تا کارهای اداری تمام شود.
درس شما هم تمام میشه.
گفتم به نظر شما میتونم ؟
گفت آره خیلی استعداد داری.
گفتم باشه.
یه فرم از تو کیفش در آورد و بهم داد و گفت این درخواست رو پر کنید...
و این آغاز ماموریت جدیدی بود که خدا برام تعیین کرده بود
ادامه دارد....
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#مکالمات_عاشقانه
ما چه عذر و بهانهایی داریم که به خدا توکل نکنیم؟
در حالی که ما را به راههای خوشبختی و سعادتمان هدایت کرد.
ابراهیم _۱۲
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 #جهادتبیین:
🎥 برخی از مخارج جشن ۲۵۰۰ ساله پهلوی😐
🔰 محتوای این کلیپ را حتماً به نسل جوان امروز بازگو کنید تا بدانند در این کشور چه کسانی بر سر کار بودند!
#جهادتبیین
#واجب_قطعی_فوری_عینی
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#بی_تی_اس
کارگروه مهدویت مجتمع زینبیه گلشهر برگزار میکند :
اگر اهل موسیقی هستی این جلسه رو ازدست نده😍🎧
بحث داغ و جذاب به صورت مناظره در محیطی کاملا دوستانه و البته #دخترانه😊
در سلسله جلسات نقد و بررسی گروه BTS
⭕️ ویژه دختران نوجوان ۱۴ تا ۱۸ ⭕️
🛑 با حضور استاد رفیعی از اساتید برجسته اصفهان 🛑
💠 موضوعات:
تعریف موسیقی
انواع موسیقی
نظرات دانشمندان در مورد موسیقی
دین و موسیقی
معرفی کی پاپ
معرفی #بی_تی_اس
بررسی آهنگ های بی تی اس
مناظره موافقین و مخالفین
🌀برای شرکت در این اردوی تفریحی و آموزشی به آیدی زیر مراجعه کنید👇
@Zeynabiye_amuzesh
#اطلاعیه
#دورهمی_دخترانه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #هرروز_غروب_باشهدا:
شرح فراق شهید شاهچراغ از زبان معلمش
🔹علیاصغر لری گوئینی تنها دانشآموز کلاس دوم مدرسه ابتدایی روستای چاهقوسکیِ سیرجان بود. او با پدر و مادربزرگ و پدربزرگش به شیراز رفته بود که در شاهچراغ به شهادت رسید.
🔹معلم علیاصغر میگوید: روز سهشنبه آمد و گفت آقا اجازه من میخواهم دو روز به مدرسه نیایم. پرسیدم چرا علیاصغر؟ گفت: میخواهم بروم مسافرت. میخواهم بروم شیراز زیارت شاهچراغ. به او گفتم برو اما سوغاتی آقا معلم یادت نرود. با خنده گفت حتما آقا، هم برای شما و هم برای همه بچهها.
🔹در این دو سالی که شاگردم بود، مدام به بقیه میگفتم نظم و انضباط را از علیاصغر یاد بگیرند. بهشدت منظم و درسخوان بود. آخرین درسی که به او دادم از کتاب هدیه آسمانی بود. یادم هست انقدر خودش در مورد درس توضیح داد که گفتم علیاصغر آفرین. فکر بقیه بچهها هم باش. اما حالا با خودم میگویم کاش آن روز بیشتر توضیح میداد تا زنگ صدایش بیشتر در گوشم میپیچید....
🔰 برای شهید علی اصغر لری گوئینی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید.
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
صحیفه..mp3
1.92M
🔖#صحیفه_سجادیه
🔹یکی از دلایلی که میشه فهمید از #نور کدوم امام خلق شدی ...
📍کلاس صحیفه سجادیه
🎙استاد سرکارخانم نظری
#پادکست
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 #عشق_پایدار:
📍قسمت هفدهم.
حالا که به اون روزها فکر میکنم نقش آقای .... رو چقدر تو زندگیم پر رنگ میبینم.
شاید به جرات بتونم بگم پایه های اعتقادی من بدست ایشون ریخته شد.
ایشون بود که من رو با تفسیر آیه الله جوادی آملی آشنا کرد و بعضی روزها که نمیتونستم گوش بدم برام ضبط میکرد و با خانمشون می اومد جلوی در و بهم میداد تا گوش کنم.
ایشون بود که من رو با کتابهای شهید مطهری آشنا کرد ...
اولین بار ایشون بود که یک کتاب دعای عرفه بهم هدیه کرد ولی باید اعتراف کنم که آن موقع از مضامین این دعا چیزی نمیفهمیدم....
الان تازه بعضی از قسمتها رو به لطف پروردگار میفهمم و متوجه هدیه بزرگ ایشون بهم میشم.
خلاصه نقطه عطف زندگی من بود و قطعا در تمام زندگی شریک همه کارهایی که کردم اگر خدا قبول کنه.
یاد آن دوران و حضور ایشون که میافتم به نقش مربی در تربیت بیشتر یقین پیدا میکنم.
آن موقع ها وارد آموزش و پرورش شدن مثل الان سخت نبود.
تو امتحان ورودی شرکت کردم و مصاحبه و ... هنوز دیپلم نگرفته بودم که پذیرفته شدم به عنوان مربی پرورشی و اینطوری بود که بخشی از ماموریت پروردگار برای من معلوم شد.
البته آن موقع ها هنوز با نظام ربوبی و پروردگار به عنوان مربی عالم آشنا نشده بودم و هر چه بود یا فطری بود و یا عنایات خاص حضرت ولیعصر عج
💠 زنگ تلفن همراهم باز من رو از آن سالها خارج کرد.
شماره ناشناس بود پاسخ دادم یه خانمی با صدای مضطرب گفت برادرم رو دستگیر کردند و هیچ گناهی نکرده گفتم شاید شما بتونید کمک کنید دخترم شاگرد شماست.
گفتم نگران نباشید اگر بی تقصیر باشه آزاد میشه.
باور نمیکرد و من مجبور شدم کمی باهاش صحبت کنم تا آروم بشه و باور کنه.
تلفن رو که قطع کردم یاد پاپوشی افتادم که برای خودم درست کرده بودن.
💠 اون روز همه تو خانه بودند که صدای زنگ در اومد و من رفتم آیفون رو برداشتم.
صدای یه مرد بود که گفت بیایید جلوی در.
رفتم جلو در دقیقا اسم من رو گفت.
یه مرد مذهبی بود.
گفتم خودم هستم.
گفت باید با ما بیایید برای پاسخگویی.
گفتم چرا ؟😳😳
گفت بعدا میفهمید.
گفتم نمیتونم الان پدرم بفهمد غوغا میکنه.
گفت پس قول بدید فردا ساعت ۸ صبح به این آدرس بیایید.
گفتم باشه و نامه رو گرفتم.
مهر دادگستری بود 😳
نامه رو قایم کردم و رفتم بالا ...
الحمدلله سرشون گرم بود و کسی نپرسید کی بود.
شب تا صبح نخوابیدم.
چه اتفاقی افتاده بود.
فردا وقتی به آدرس رفتم از آنچه دیدم تعجب کردم.
تینا و بهار و چند تا دختر دیگه که دوستشون بودند با چند تا پسر با دستبند اونجا بودند
خودم رو معرفی کردم از دیدن من با چادر و ... تعجب کرد و گفت شما با اینها هستید؟
گفتم نه من اصلا خبر ندارم😳
اومدم برم سمتشون که بپرسم چی شده نذاشت.
بعد مدتی که معطل شدم من رو صدا کردند داخل یه روحانی نشسته بود
من خیلی ترسیده بودم.
گفت میدونی چرا اینجا هستی؟
گفتم نه.
گفت شما متهم هستید به شرکت در پارتی مختلط و مصرف مشروبات الکلی و ...
شاخ درآوردم😳😳🤭🤭
گفتم آقا من دو سال هست که مسیرم رو عوض کردم و توبه کردم و چادری شدم و ...
تازه قبلش هم اهل این کارها نبودم!!
کی گفته این حرفها رو...
گفت دوستات...
گریه ام گرفت گفتم به خدا من این کاره نیستم ...
گفت میدونی مجازاتت چیه؟
گفتم نه.
گفت شلاق..😳
و من دیگه مستأصل شده بودم ...
خدایا چی شده بود...
تو دلم با خدا حرف میزدم و میگفتم خدایا تو که میدونی من هیچ کار نکردم آخه این جا چه خبره..
من رو آوردن بیرون اتاق تا بعد..
تو راهرو همینطور که تو دلم با خدا حرف میزدم و کمک میخواستم یهو اون آقایی که من رو یه بار با گشت ارشاد گرفته بود دیدم.
انگار تو اون تنهایی نزدیکترین فرد به خودم رو دیدم.
دویدم سمتش و سلام کردم.
جواب داد و با تعجب نگاه کرد 😳
گفت شما؟
گفتم من رو نمیشناسید؟
گفت نه
گفتم من رو یه روز فلان جا گرفتید و بردید در خونه رسوندید و...
گفت آهان ...
بعد با تعجب به من و چادرم نگاه کرد و گفت اینجا چکار میکنی؟
مجبورت کردن چادر سرت کنی؟
گفتم نه چادری شدم.
گفت واقعا😳
گفتم آره
گفت از کی؟
ماجرای امام زاده داوود رو گفتم و ازش کمک خواستم ...
گفت بزار برم با قاضی پرونده صحبت کنم.
رفت و بعد مدتی برگشت .
گفت من ضمانت کردم که راست میگی ☺️
با من بیا.
باهاش رفتیم تو اتاق پیش قاضی پرونده...
ادامه دارد....
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#مکالمات_عاشقانه
ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ ﴿۲﴾
قرآن نور است همانند خورشید برهمه می تابد
اما دلی قابلیت استفاده از آن را دارد
که همانند شیشه باشد نه خشت و گِل...
بقره_۲
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#چهارشنبه_های_امام_رضایی:
بزن روی تصویر و بعد....
زیارت قبول 😍✋
🔺 ارسالی از طرف اعضای کانال.
#زیارت_قبول
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
46.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖#به_وقت_غنچه_ها:
🎊 کلاس راه طلایی🎊
روایت داستان زیبای حدیث کسا برای کودکان😍
🔶 این پست مخصوص غنچه ها والبته مادران آن هاست😊
#کلاس_راه_طلایی
#کارگروه_کودک
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #هرروز_غروب_باشهدا:
یک دست علی آقا ماهانی در جبهه مجروح و از کار افتاده و پاشنه پای او روی مین رفته بود؛ تختهای را کف پایش گذاشته بود که لنگ نزند.
مادرش میگفت: با همین وضعیت یک روز شمردم، ۲۰ بار به احترام، جلوی پای من بلند شد...
🔰 برای شهید علی ماهانی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید.
#صلوات
#دستموبگیر
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖#به_توان_خدا
💠 حواست باشـــه این روزا نباید خودترو از دوســتها و همکلاســیهات دور کنی‼️
🌀میدونی راهش چیه...؟
📍استاد: سرکار خانم نظری
🎙کلاس بهتوانخدا
#دوست
#به_توان_خدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 #عشق_پایدار:
📍قسمت هجدهم.
قاضی گفت روال پرونده این بود که باید پدرت می اومد و ثابت میکردی که تو اون تاریخ که دوستات گفتن تو اونجا نبودی و گرنه همراه اونها مجازات میشدی.
ولی آقای قائمی ضمانت تو رو کرد و تعهد داد و تایید کرد که قبل از این جریان توبه کردی و از این گروه جدا شدی لذا آزاد میشی ...
تو دلم هزار بار خدا رو شکر کردم و از اتاق آمدم بیرون...
نمیدونستم چطوری ازش تشکر کنم.
بیرون اتاق گفتم واقعا ممنونم🙈
خندید و گفت فقط اگر این بار بگیرنت با هم شلاق میخوریم ...😁
گفتم من توبه کردم و اهل این کار ها از اول هم نبودم😔
گفت شوخی کردم.
امیدوارم تو مسیرت موفق باشی.
این آدرس محل کار من هست هر وقت دوست داشتید یا کاری داشتید در خدمتم.
بعد ها بیشتر با هم ارتباط پیدا کردیم و در مسائل فرهنگی و... با هم کار کردیم
بازم ازش تشکر کردم و رفتم ...
باورم نمیشد کسانی که یک روزادعای دوستی با من رو داشتند همچین دروغهایی بگن
آخه من چه بدی در حقشان کرده بودم...
اما این تجربه شد که یاد بگیرم وقتی آدمها تعهد دینی نداشته باشند برای منافع خودشون دست به هر دروغی میزنند و از اینکه دیگران رو نابود کنند ابایی ندارند ولی وقتی پای دین میاد وسط حتی یه آدم غریبه از آبروی خودش برات هزینه میکنه....
روز خیلی سختی بود که هیچ وقت یادم نمیره
تفاوت اعتقادات دینی رو در زندگی و نوع مواجهه با دیگران کاملا میشه حس کرد البته قبول دارم که عدهای با لباس دین که حق است کار باطل خود رو میپوشانند.
اما اگر حقیقت معارف دین در وجود کسی قرار بگیرد نمونه انسان کامل میشود😍
به هر حال روزهای قبل از اینکه نتایج کنکور اعلام شود مانند گذشته به سختی میگذشت چندین خواستگار مختلف برایم آمد ولی هر بار یا من قبول نمیکردم و یا خانواده بخاطر اعتقادات مذهبی نمیپذیرفت
راستش اونقدر فضای خانه سنگین بود و بی همزبانی اذیتم میکرد که فقط میخواستم ازدواج کنم و برم😔
بیشتر بخاطر اینکه کسی نبود که رازهای درونم رو باهاش صحبت کنم.
آتش عشق خدا آنچنان در درونم شعله میکشید که گاهی تحملش در قفسه سینه سخت میشد این روزها واقعا حسرت آن حالات رو میخورم.
برای خودم برنامه ریزی کرده بودم نماز قضاها رو میخوندم و روزه های قضا رو میگرفتم.
از این بابت هم صدای مامانم در می اومد که مریض میشی این همه روزه نگیر ...
دلم پر میکشید برای مراسم دعای کمیل و ندبه و ....
اما اجازه نمیدادند برم😔
گاهی میرفتم خانه پسرخاله ام که با زنش میرن بهشت زهرا من رو هم ببرند
آخه بعد شهادت پسرخاله ام تو عملیات مرصاد این تنها پسرخاله ای بود که داشتم و مذهبی بود لذا گاهی میرفتم منزلشون تا برم بهشت زهرا ..
💠 امشب هم تنهام ...
من عاشق تنهایی هستم و سکوت..
شاید بدلیل پر مشغله بودنم هست ولی از نوجوانی همینطور بودم سکوت و شب ...
برام لذت بخش ترین هست.
با پسرها تماس گرفتم هر کدام یه جا مشغول کار بودند من هم شام درست کردم و بعد از مرتب کردن منزل رفتم و دراز کشیدم تا دفتر خاطراتم رو بخونم ...
چند وقته هوس کردم خونه خالی باشه و از لابلای دفترها و کتابها بیرون بیارمشون و بخونم ...
دقیقا از ۷ بهمن ۶۹ بود که دیگه مرتب شروع به نوشتن کردم ...
دفتر ها رو که باز میکنم و روی تختم دراز میکشم با اولین صفحه میرم تو آن روزها....
ادامه دارد....
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#مکالمات_عاشقانه
هُوَ مَعَکُم اَینَ مَا کُنتُم
او با شماست...
هر جا که باشید!
حدید_۴
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #جهادتبیین:
🚨 زن، زندگی، آزادی در دو قاب متفاوت.
#جهادتبیین
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f