🔖 #گزارش_تصویری
نمیدانم از آسمان نوری به زمین پاشید...
یا از کمال محمد"صلوات علیه و آله و سلم" نوری به آسمان و زمین،
که کل جهان دست به هم دست داده اند و یکی شده اند..
در این جشنِ وحدت؛ به برکتِ قدمهایِ احمد،
تو هم صلواتی بفرست
✍ حسینی
جای همه دوستانی که در جمع مان نبودند، خالی 😍🤩
#عید_مبعث
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#داستان_تقسیم
بسم الله الرحمن الرحیم
✍محمدرضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
««قسمت پنجاه و سوم»»
یک هفته بعد-تهران
محمد و مجید و سعید در اتاق محمد نشسته بودند. محمد گفت: به دکتر تاکید کردی که سر ساعت بیاد؟
سعید گفت: بله، هنوز تاخیر ندارن. پیداشون میشه.
دو دقیقه بعد صدای در زدن آمد و دکتر محبتی که مردی حدودا 45 ساله و با عینکی درشت بود وارد شد. تیپ و قیافه دکتر محبتی و عطری که زده بود مورد توجه محمد قرار گرفت و با لبخند به دکتر گفت: دکتر شماها چی میزنین که ماشالله هر روز جوون تر و خوشکلتر میشین؟ بگو ما هم بزنیم!
دکتر محبتی عینکشو درآورد و با لبخند گفت: ای بابا! نفرمایید. دیگر چیزی ازم نمونده. اینا هم که میبینی همش فیک هست. ما دیگه رو به افولیم.
محمد گفت: نه ماشالله. باکیتونم نیست. خب. بفرمایید. درخدمتم.
دکتر شروع به حرف زدن کرد: من از پونزده سالگی ... یا بهتره بگم خانواده پدری من از وقتی من پونزده سالم بود تو محله ای بودیم که یه همسایه خیلی مهربون و پولدار داشتیم به نام آقای اصل. این آقای اصل، که هیچ وقت مسجد و بسیج و هیئت پیداش نمیشد، اینقدر مهربون بود و دستش به کرم و بخشش به این و اون عادت داشت، که یادمه یه بار رفتن دنبالش و گفتن امام جماعت نداریم و مردم گفتند تو بیا بشو امام جماعت و این حرفا. اینم قبول نکرد و سرتون درد نیارم ... از وقتی این قبول نکرد مهرش تو دل اهالیِ بستِ دومِ مجیدیه بیشتر شد. ولی متاسفانه یک عامل دیگه به طور ناخودآگاه به محبوبیت این آقا خیلی کمک کرد و به صورت موشکی یهو کلا سر زبونا افتاد!
محمد پرسید: چه عاملی؟
دکتر ادامه داد: وقتی قرار شد یه امام جماعت برای مسجد پیدا کنند، رفتند سراغ یکی که هم کارمند دولت بود و هم حدودا چهل سالش بود و خطیب خوبی بود اما وقتی هیئت امنا بهش پیشنهاد امام جماعت مسجدو دادند، متاسفانه شرط کرده بود که هم منزل میخوام که دیگه کرایه خونه ندم و هم بتونم خونمو که جای دیگه است، بدم اجاره و از اجاره اون خونه هم منتفع باشم!
محمد با تعجب و ناراحتی گفت: ای داد بی داد!
دکتر گفت: آره متاسفانه ... مردم هم میشینن مقایسه میکنن. بین آقای اصل و این حاج آقا مقایسه کردند و این شد که رفتند درِ خونه اصل و با قسم و آیه و بالله ازش خواستن که بیاد امام جماعت بشه. چون دیگه با شرط و برخوردی که اون حاج آقا کرده بود تصمیم گرفتند سراغ آخوند نروند و الان که حدود 25 سال هست که از این ماجرا میگذره، این مسجد دیگه به خودش آخوند ندید.
محمد گفت: واقعا جای تاسف داره. از این آقای اصل بگو!
دکتر اجازه گرفت و کُتش درآورد تا راحتتر صحبت کنه. گفت: هیچی. اصل به زور وایساد جلو و نماز خوند و الان هم 25 ساله که این پیرمرد 82 ساله امام جماعت اونجاست.
مجید زیر لب گفت: خدا به خیر بگذرونه!
دکتر گفت: تا اینکه به همکارم گفته بودید که دارین رو هلدینگی کار میکنین که از طرف بهایی ها مامور شده کلیه هزینه ها و مخارج صد سال زندگی بهایی هایی را بده که قراره وارد ایران بشن.
محمد گفت: و اسم این آقای اصل در اساسنامه این هلدینگ، به عنوان موسس و سهامدار اصلی وجود داره.
دکتر گفت: دقیقا! و این ینی پیرمردی که اگه ببینیش فکر میکنی داره از طرف موسسات خیریه زندگیش اداره میشه، از بس ظاهر و سر و وضع ساده ای داره، موسس و سهامدار بزرگ این شرکته است.
مجید گفت: و این ینی یک عمر هست که داره همه رو گول میزنه و دستش تو دستِ بهایی هاست و ...
و محمد تیرِ خلاص را شلیک کرد و فورا گفت: و اصلا خودش بهایی هست و مهره اصلی و اقتصادی بزرگترین جابجایی بهاییت در طول تاریخ، همین بابایی هست که مثلا خیلی مهربونه و به زور انداختنش جلو و شده امام جماعت مسجد!
جلسه در سکوت بدی فرو رفت. محمد رو به دکتر کرد و گفت: شما نکته تکمیلی دارین؟
دکتر گفت: در طول این سالها همه اصل رو به عنوان یه پیرمرد بازنشسته و موجه میشناختند و چون خیلی بی حاشیه بود، کسی پیگیری نکرده بود که اصلا شغلش چیه و هر روز کجا میره و میاد و این چیزا!
محمد گفت: دکتر به همکاری شما بیشتر نیاز دارم. میدونم سرتون شلوغه اما لطفا بیشتر برای ما وقت بذار.
دکتر بلند شد و در حالی که داشت کُتش میپوشید گفت: چشم. به محض دستور شما خدمت میرسم. امری ندارین؟
خدافظی کرد و رفت.
محمد به سعید و مجید گفت: خب اینم از پیشینه آقای اصل! با یه پیر مُهره عوضی و کارکشته روبرو هستیم. مجید از خانوادش خبر داری؟
مجید گفت: بله. یه دختر داره که بیست ساله خارج از کشور زندگی میکنه و در طول این بیست سال هم به ایران نیومده و ظاهرا پناهنده شده به انگلستان. یه دختر دیگه داره که قبلا استاد دانشگاه بود اما استعفا داد و دو تا موسسه تاسیس کرد.
#قسمت_پنجاه_و_سه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 @mohamadrezahadadpour
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#مکالمات_عاشقانه
اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ
ما را به راه راست هدایت فرما!
سوره حمد_آیه۶
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اینان_جوانان_زینب_اند
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
#گزارش_تصویری
#عید_مبعث
پیامبر مهربانم💖
ما مهربانی با کودکان را از شما آموختیم🌱🌱
امروز به بچه ها خیلی خوش گذشت 👌
برق شادی رو تو چشماشون میدیدم✨
وقتی بستنی های پشمکی رو دیدن از ذوق چشماشون دلم ضعف رفت😍
و ما مربی ها چی میخوایم جز اینکه تو مجلس اهل بیت به بچه شیعه ها خوش بگذره🎁
و این شادی ان شاا... نوری باشه برای هدایتشون تو بزرگسالی🌲
تو آسمون زیبا
هزار هزار فرشته
با رنگ سبز و آبی
رو بالشون نوشته
صلوات بر محمد ص
و آل پاک احمد
#مناسبت_مذهبی
#حضرت_محمد_ص
📚کانال غنچه های زینبیه با شعر، قصه، کاربرگ، کلیپ، واحد کار مناسبتی، و آموزشهای دینی مناسب برای ۴تا ۹سال👇👇👇
╔"═••°°••°°••°°⊰🌸⊱°°••°°••°°••═''╗
@ghoncheha_zeynabiyeh_karaj
╚-═••°°••°°••°°⊰🌸⊱°°••°°••°°••═-╝
🔖#خبرهای_خوب
صادرات لبنیات به ژاپن
وزارت جهاد #کشاورزی در نامه ای به انجمن صنفی کارفرمایی تولیدکنندگان شیرخشک صنعتی از موافقت ژاپن با درج نام #ایران در فهرست واردات مجاز محصولات لبنی به این کشور خبر داد.
کشور #ژاپن به علت تمرکز بر تولیدات با تکنولوژی و ارزش افزوده بالا عملاً واردکننده مواد غذایی و #لبنیات است که البته با استانداردهای کیفی و بهداشتی بسیار #سختگیرانه تأمین میشوند.
💢 این خبرها رو جایی پخش نمی کنند پس شما رسانه باشید.
#ایران_قوی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #روزشمار_میلاد_باران:
💢 امام موسی کاظم (علیه السلام):
طُوبى لِشيعَتِنَا الْمُتَمَسِّكينَ بِحُبِّنا فى غَيْبَةِ قائِمنا اَلثّابِتينَ عَلى مُوالاتِنا وَالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِنا اُولئِكَ مِنّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ
خوشا بحال شیعیان ما،که در زمان قائم ما به رشته [ولایت]ما چنگ میزنند و بر ولایت ما و برائت از دشمنان ما پابرجا و محکم میمانند؛ آنان از مایند و ما هم از آنهاییم.
📚 کمالالدین وتمام النعمة، ج۲، ص۳۶۱
#روزشمار
#ظهور
#ماه_رجب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #هرروز_غروب_باشهدا :
روی مسائل اسلامی بیشتر تأکید کنید
و همیشه در فکر رشد دیگران و خود باشید
و سعی همگی بر این باشد که:
"بیشتر به یاد خدا باشیم و رابطه خودمان را با او نزدیکتر کنیم."
نفس خود را تحت فشار قرار دهیم
و خودمان را با سختیهای جامعه وفق دهیم،
دوستیهای این دنیا مبادا موجب غفلتمان گردد
و در صف غافلین قرار گیریم..
در خط امام که همان خط قرآن است حرکت کنیم
و خارج نشویم و همیشه پشتیبان امام عزیزمان باشیم.
🔰برای شهید یدالله کلهر صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید.
#شهید_یدالله_کلهر
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#داستان_تقسیم
بسم الله الرحمن الرحیم
✍محمدرضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
««قسمت پنجاه و چهارم»»
یک هفته بعد-تهران
سعید گفت: یکی از موسسه ها مربوط به تربیت بازیگره و اون یکی هم تخصصش در فیلنامه نویسی است.
محمد گفت: خانواده خاصی هستند. مجید لطفا شما رو پرونده دخترش که خارج از کشوره کار کن. کیه؟ کجاست؟ چیکار میکنه؟ خانوادش کیَن؟ همه چی درباره دختره میخوام.
مجید چشم گفت. محمد رو به سعید گفت: از بابک برام بگو!
سعید گفت: ماموریتی که ثریا به بابک داده، یه جوریه. اولا اینکه حدسمون درست بود. بابک رو از بازی زندیان و انتقالش به ایران و این حرفا خارج کرده. ثانیا خودِ بابک هم نمیدونه قراره چی ازش بخواد! فقط میدونیم که با تغییر فازی که در ماموریتش پیش اومده، اگر هم لیست خاصی وجود داشته باشه، دیگه دستِ بابک بهش نمیرسه. یا حداقل دراین مرحله خیلی بعیده.
محمد پرسید: مگه داره چیکار میکنه؟ به چی مشغوله بابک؟
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
بابک روبروی یک تلوزیون بزرگ و مجهز نشسته بود و در حال تماشای سریال هالیوودی، هر از گاهی هم تخمه میشکست و میخورد. دقایق آخر سریالی بود که داشت تماشا میکرد که ناگهان در باز شد و ثریا وارد شد. بابک جلوی پای ثریا بلند شد. ثریا پرسید: خب؟ چیکار کردی؟
بابک گفت: ده تا سریالو دیدم. اینم دهمیش بود که تموم شد.
ثریا نشست رو مبل و به بابک هم گفت بشینه. ثریا گفت: از اینا چی دستگیرت شد؟
بابک گفت: والا من که ... چی بگم ... خیلی فیلم شناس نیستم ... ولی خداییش خانم اگه به اینا میگن زن، به خارمادر ما تو ایران چی میگن؟
ثریا سری به نشان آفرین و تایید تکان داد و با ته خنده ای که گوشه لباش بود گفت: آفرین ... خیلی خوبه ... نگو فیلم شناس نیستی ... اینی که الان گفتی، نتیجه خیلی جالبیه. من این ده تا سریالو به بیست نفر دادم تماشا کنند. زن و مرد و پیر و جوون. همشون یه جورایی همین حرف تو رو زدند. از نقشی که این زنها داشتند خوششون اومده بود و تعریف کردند.
بابک گفت: خانم ینی این الان حرف درستی بود که زدم؟ من فقط حسمو گفتم!
ثریا از سر جاش بلند شد. بابک هم بلند شد. به بابک گفت: تو آخرین نفری بودی که این ده تا سریالو بهش نشون دادم و ازش نظرخواهی کردم. با خودم گفتم اگه این جوونِ غیر سینمایی، نظرش مثل بقیه بود، درسته و خطو درست انتخاب کردم. که دیدم خوشبختانه نظر تو هم همینه.
بابک سری تکون داد و با خنده گفت: خب خدا رو شکر. کار من تو این بخش تموم شد؟
ثریا گفت: تازه شروع شد. اطلاعات کامل و دقیق این ده تا سریالو از حلما بگیر و به ایمیل زندیان برسون.
بابک با خوشحالی گفت: چشم خانم. هستن؟ نرفتن هنوز؟
ثریا گفت: این اطلاعات رو بهش برسون. از فردا هم بگرد و یه دفتر خوب برای سه ماه اجاره کن. خودتم اونجا مستقر بشو. حلما برای مرتب کردن و چینش وسایلش میاد اونجا. خودت کلِ این سه ماه اونجا باش.
بابک گفت: چشم. نپرسم که قراره کاربری اون دفتر چی باشه و مکان را بر اساس روحیات و کلاس چه مدل آدمایی انتخاب کنم؟
ثریا که به در نزدیک شده بود و داشت میرفت، رو به بابک کرد و گفت: یه دفتر شیک و جذاب سینمایی. برای جلسات خصوصی و مشورتی با اهالی سینما.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
دو هفته بعد-لندن
سوزان اون روز بعد از اینکه از باشگاه اومد، باید فورا آماده میشد و میرفت. دید اگه چند دقیقه دیگه بمونه، میتونه نمازشو بخونه و بعدش با خیال راحتتری بره. رفت وضو گرفت و شالِ آبی فیروزه ایِ مخصوصی که داشت برداشت و سر کرد. وقتی مطمئن شد که وقتشه، الله اکبر گفت و نمازش رو شروع کرد. بعد از نماز، با اینکه ضعف کرده بود، نشست و تسبیحاتش رو گفت و بعدش کیفشو برداشت و رفت بیرون.
یک ساعت بعد، در اتاق پیتر نشسته بود. پیتر گفت: همون طور که گفتیم، قرار نیست اتفاقی بیفته و با کله بریم تو اشتباهات و تصمیمات مریم و آلادپوش. اما قراره بازی کنیم تا حرف شاهزاده و پیمان نوین زیر سوال نره.
سوزان گفت: حدس زدم دعوت از آلادپوش به جشن تولد دختر شاهزاده صرفا یه جور بازیه که بگیم خیلی مهم هستن.
پیتر گفت: ما نظرمون این بود که مریم بیاد. ولی بخاطر جوّ تبیلغاتی و درز اطلاعات و هزینه سنگین حفظ امنیتِ جشن تولد صلاح نبود. اما گفتیم آلادپوش بیاد که ...
سوزان فورا گفت: که هم مثلا از اونا یه نفر اومده باشه و عریضه خالی نباشه. و هم احتمالا اعلام حمایت معنوی و رسانه ای داشته باشیم از حرکتی که قراره سازمان مجاهدین با تجزیه طلب ها انجام بدن.
پیتر گفت: دقیقا. میخوایم همون شب مهمونی بهشون اعلام کنیم تا نگن اینا فقط گفتن پیمان نوین میبندیم اما حمایت نمیکنند.
سوزان لحظه ای سکوت کرد و بعدش گفت: حالا کِی هست این جشن تولد؟
پیتر گفت: فرداشب.
#قسمت_پنجاه_و_چهار
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔@mohamadrezahadadpour
🆔https://eitaa.com/joinchahttps://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #طب_سنتی
ویزیت و مشاوره طب سنتی توسط یکی از برجسته ترین طبیب ها!
نامحدود کنارتان هستیم! کنارمان باشید 🤝
#طب_سنتی
#مشاوره
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#مکالمات_عاشقانه
و خدا به راز دل ها داناست
و کارهایش همه از روی حکمت است.
سوره نسا_۱۱۱
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اینان_جوانان_زینب_اند
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖#خبرهای_خوب
پیرمرد اهل #کوهرنگ:
من۷۶ سالمه زمان #شاه همینطور برف آمده بود یکی نیامد بگه شما مُردید یا زنده اید الان این همه #بسیجی اومدن کمک ما، خدایا شکرت...
💢 این خبرها رو جایی پخش نمی کنند پس شما رسانه باشید.
#ایران_قوی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #ادمین_نوشت
امروز مثل همیشه رفته بودم آزمایشگاه مشغول کار بودم،
نزدیک ظهر بود،
یکی از دانشجوهای کارشناسی که ترم پیش بامن کلاس داشت، من رو تو راهرو دید.
صدا زد، برگشتم و با یه لبخندی گفتم:
جان؟
بعد از سلام گفت:
میشه این ترم شما فلان درس رو بردارید؟
گفتم:
نه واقعا وقت نمیکنم! مگه استادش کیه؟
گفت:
نمی دونیم ولی شما نیستی...
اصلا هر زمانی هم که شما بگید درخواست میدیم کلاس بذارن!
نگاهش کردم و گفتم:
شما خوب درس بخونید، همه خوبن...
پ.ن:
به نظرم برای هر درسی
حتی به خشکی صفر و یک مخابرات دیجیتال، باید اول مربی خوبی باشی!
برای مادر خوب بودن،
باید اول مربی خوبی باشی!
برای دوست خوب بودن،
باید اول مربی خوبی باشی!
.
.
.
اصلا انگار همه ما برای #تربیت همدیگه دور هم جمع شدیم...
اثری که روی هم میذاریم رو #جدی بگیریم 😊
#ماه_رجب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#فرزندآوری:
🔰 رسول اکرم صلی الله علیه و آله:
«مَا مِنِ امْرَأَهٍ تَحْمِلُ مِنْ زَوْجِهَا وَلَداً إِلَّا کَانَتْ فِی ظِلِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّی یُصِیبَهَا طَلْقٌ یَکُونُ لَهَا بِکُلِّ طَلْقَهٍ عِتْقُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ.»
«زنی که باردار می شود در سایه لطف خداست و به عدد هر زایمانی که برایش پیش می آید پاداش آزاد کردن یک برده را دارد.»
📚مستدرک الوسائل، ج 15، ص 156 .
#فرزندآوری
#مادرانه
#امام_زمان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #روزشمار_میلاد_باران:
💢رسول خدا (صل الله علیه و آله):
اَلْمَهدِيُّ مِن وُلدي، اِسْمُهُ اسْمِي و كُنيَتُهُ كُنيَتي، أشبَهُ النّاسِ بي خَلقاً و خُلقاً تَكُونُ بِهِ غَيبَةٌ و حَيرَةٌ تَضِلُّ فِيهَا الْاُمَمُ ثُمَّ يُقبِلُ كَالشَّهابِ الثّاقِبِ يَملَأُها عَدلاً و قِسطاً كَما مُلِئَت جَوراً و ظُلماً.
مهدي از فرزندان من است، اسم او اسم من و كنيه او كنيه من است. براي او غيبت و حيرتي است كه امتها در آن گمراه شوند سپس مانند شهاب ثاقب پيش آيد و زمين را پر از عدل و داد نمايد. همانگونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.
📚 کمالالدین و تمام النعمهة، ج۱، ص۲۸۶
#روزشمار
#ظهور
#ماه_رجب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #هرروز_غروب_باشهدا :
به دلیل شرایط کاری و احساس مسئولیت که می کرد؛
پس از تولد فرزندش درخواست کرد تا
زمینه حضور خانواده اش در سوریه فراهم شود..
سرانجام پس از دو هفته از برگشت خانوادشان،
همانطور که خودش به خانواده اش عنوان کرده بود، که :
"شما به سوریه بیایید و برگردید من به شهادت می رسم"
در پنجم بهمن ماه سال ۱۳۹۶ در حین انجام وظیفه به درجه رفیع شهادت نایل امد...
🔰برای شهید غلامرضا لنگری زاده صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید.
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده
#شهیدانه
#صلوات
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #پست_ویژه_مامانا:
➖ بسه دیگه مامان! گفتم که چشممممم 😐
➕ میگی چشم و انجام نمیدی!
➖ آخه بازم فازِ نصیحت برداشتی... همین دیروز کلی توصیه کردی!
📌اعتدال در نصیحت کردن:
حرفی که به کسی یا فرزندت میزنی، دانه است
و فکر او زمین 🌱
ببین در این زمین چقدر بذر میتوان پاشید؟
اگر در یکمتر زمین یک کیلو گندم پاشیدی، همه دانهها سبز نمیشوند، تازه اگر هم دربیایند، همدیگر را خفه میکنند.
موعظه زیاد، باعث میشود که حرفها همدیگر را لِه کنند، همدیگر را بپوشانند.
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
#مادرانه
#تربیت
#امام_زمان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#داستان_تقسیم
بسم الله الرحمن الرحیم
✍محمدرضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
««قسمت پنجاه و پنجم»»
سوزان پرسید: قراره آلادپوش سخنرانی کنه؟ چون ازم خواسته یه متن سخنرانی براش آماده کنم!
پیتر خنده ای کرد و گفت: خب براش آماده کن. اما کوتاه.
سوزان نفس عمیقی کشید و زیرلب گفت: دیگه این خیلی تو مُخه.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
آلادپوش روبروی آینه داشت تند تند با لحن مودبانه و جدی، جملاتی که روی کاغذش نوشته بود حفظ میکرد و سوزان هم کراواتشو براش میبست. سوزان گفت: نه ... نشد ... اینجاشو باید با ملاطفت بیشتری بگی ... ببین ... اینجوری ... همه ما به آزادی و فردای بهتر فکر میکنیم ... به ایرانی آزاد و ...
آلادپوش گفت: آره آره ... گرفتم ...
دقایقی بعد سوار ماشین شدند و رفتند. در راه، چند مرتبه گوشی آلادپوش زنگ خورد. سوزان احساس کرد که تماس ها باعث شده آلادپوش تمرکز نداشته باشه و حتی استرس بگیره. گوشی آلادپوشو از دستش گرفت و جلوی چشم آلادپوش خاموش کرد و گذاشت تو کیف خودش و بهش گفت: لطفا تمرکز کن تا اتفاقات خوبی بیفته. تو متوجه نیستی این دیدار چقدر مهمه و چه نتایج تاریخی میتونه داشته باشه؟!
آلادپوش گفت: چرا ... متوجهم ... ببخشید ... میدونم که اولین بار هست که از سازمان مجاهدین یک نفر در پارتی شاهزاده و دخترش شرکت میکنه.
سوزان جوری که راننده نشنوه گفت: پس لطفا با من باش. از این میترسم که حرف اضافه ای بزنی و حرکت ناشیانه ای انجام بدی و همه چی بهم بخوره. تو همه حیثیت مریم و مسعودی!
آلادپوش که از این حرف سوزان خیلی خوشش اومده بود گفت: تو هم همه آرزوی منی! اما حتی اجازه ندادی بهت دست بزنم.
سوزان چشم غُره رفت و آلادپوش هم دیگه ادامه نداد.
سوزان دستشو آروم تو کیفش کرد و وقتی آلادپوش بیرون رو نگاه میکرد، سوزان صفحه گوشی خودشو دقیقا روی صفحه گوشی آلادپوش گذاشت و اندکی به هم فشار داد. صفحه گوشی خودش روشن و گوشی آلادپوش هم راه اندازی مجدد شد.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
مجید پشت سیستمش بود که دید پنجره ای باز شد. به محض دیدن اون پنجره روی مانیتورش، عینکشو عوض کرد و دکمه OK را زد. در چشم بهم زدنی، گوشی آلادپوش هک شد و تمام محتویات گوشیش روی مانیتور مجید ظاهر شد. مجید گوشیو برداشت و با سعید تماس گرفت و گفت: سعید جان الان گوشی آلادپوش اینجاست. کدوم کلیدواژه مدنظرته؟
سعید گفت: عالیه. ببین باکسِ رَمزای فولدرهای سیستمش کجاست. همونو کپی کنی بعدا بچه ها اَلَکِش میکنن.
مجید گفت: ی لحظه گوشی دستت باشه.
مجید تو دفترچه یاداشت گوشیِ آلادپوش که رفت، چشمشاش تیز و براق شد. به سعید گفت: پیداش کردم. هفت هشت تا رمز اینجاست. از ایمیلش گرفته تا ... ببیین مثلا اینجا نوشته فولِ دو ... فولِ سه ... فولِ چهار ... همینه فکر کنم.
سعید گفت: باید خودش باشه. حله. بکاپ از کل گوشیش گرفتی؟
مجید: گرفتم و فرستادم ایمیل خودش. ایمیلش هم که خونه خودمونه!
سعید خندید و گفت: دست شما درد نکنه. دیگه امری؟
مجید گفت: نه ... یاعلی.
سعید با رمزهایی که مجید از گوشی آلادپوش بلند کرده بود تونست همه فولدرهای سیستم آلادپوشو باز کنه. فولدرهایی که مملو بود از تصاویر و اطلاعاتِ اشخاصی که در طول مدت پنج سال، آلادپوش اونا رو شناسایی کرده بود و توسط رابطینی که در ایران داشتند، با اونا ارتباط میگرفتند و به کار گیری میشدند. که البته اغلب اون افراد، از چهره های متوسط اما دارای زمینه خشونت و با قدرت جذب بالا بودند.
بعدا در تحقیقات سعید ثابت شد که 100 درصد آن افرادی که توسط تشکیلات آلادپوش شناسایی شده بودند، اغلب در استان های مرزی خصوصا کُرد و ترک بودند که در فضای مجازی و پیج هایی که داشتند، لااقل یکبار تمایل خود را به تجزیه طلبی با استفاده از عبارات «کورد» و «تورک» نشان داده بودند.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
یکی از کسانی که دمِ درِ عمارتِ اصلی باغ ایستاده بود در را باز کرد و آلادپوش و سوزان وارد مهمانی نسبتا شلوغ و مجللی شدند. مهمانی مملو از پیرمردها و پیرزن ها و دختران و پسران نیمه برهنه با تیپ مهمانی کودکان! با یه استیجِ مجهز که دو تا خواننده با چهار تا رقاص، شعر میخوندند و میرقصیدند.
پیتر جلو آمد. سوزان پیتر را به آلادپوش معرفی کرد: پیتر ... رابط اصلی و بالادستی من ...
پیتر دستشو به طرف آلادپوش دراز کرد و با هم دست دادند. آلادپوش گفت: به شما بابت داشتن چنین همکار باهوش و قاپ دزدی تبریک میگم.
با این جمله، سه نفری زدند زیر خنده. پیتر چشمکی به آلادپوش زد و گفت: خیرش به ما که نمیرسه ... لااقل امیدوارم شما ازش راضی باشین.
آلادپوش گفت: کُلا خزِ اما جذابه. دوسش دارم.
سوزان با غرور خاصی که داشت، نگاهی به آلادپوش کرد و گفت: خودم اینجا وایسادما! حداقل جلوی خودم مراعات کنین!
#قسمت_پنجاه_و_پنج
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔@mohamadrezahadadpour
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#مکالمات_عاشقانه
پس چیزی را که به آن علم نداری
از من نخواه....
هود_۳۶
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اینان_جوانان_زینب_اند
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f