eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 : اومدیم بالا سر مزار شهید سجاد زبرجدی، آرمان خسته شده بود، نگاهی به اطراف انداخت و وقتی دید کسی نیست، بالای سر شهید زیرجدی دراز کشید (درست محل دفنش بعد شهادتش)؛ و گفت: حاجی چی میشه ما شهید بشیم و ما را بیاورند اینجا. 🔰 راوی: رفیق شهید آرمان، اقای معصومی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔰 قسمت اول. مسیر عجیبی بود. پر از پلیس های زحمت کش راهنمایی و رانندگی پر از جمعیت سیاه پوش از گوشه و کنار صدای صفات خدا بلند بود! کوچه به کوچه خیابان به خیابان... اما مقصد ما هیچ کدام نبود ازچند نفر در مسیر پرسیدیم بلد نبودند! اما خدا آدرس آنجا را خوب میدانست... شب قدر پارسال، جوانی حاجت گرفته بود... کوچه های تنگ و تاریک جنوب شهر یکی پس از دیگری بغضی گلویم را گرفته بود جوانی شبیه آرمان با لباس مشکی ساده ای که روی شلوارش بود گفت: خوش آمدید! انتهای یک خیابان بسیار باریک که فقط جای عبور موتورسوارها بود دری باز بود! یک صحن دلنواز پر از روحانیون، طلبه ها و یا شاید آرمان ها! دائم زیرلب زمزمه میکردم خدایا هرچه به خوبان عطا کردی به ما هم عطا کن! عزاداران اینجا جور دیگری برای روضه قتلگاه و در و دیوار اشک می ریختند... مخصوصا وقتی جمله ای پشت بلندگوها طنین انداز میشد: "غریب گیر آوردنت..." 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔰 قسمت دوم. بالاخره رسیدیم قسمت خانم ها از آقایان جدا شد با همسرم خداحافظی کردم و وارد یک سالن بزرگ شدم با اینکه بخش مهدکودک جدا بود مادران زیادی نوزاد به بقل قدم میزدند! گاهی صدای گریه نوزادی بلند میشد شاید مادر معذب میشد اما باید باشی تا بفهمی عجب دغدغه بزرگی است در تقدیر فرزندت با خط درشت بنویسند: "شیعه ی اثرگذار علی علیه السلام بود!" سخنرانی شروع شد سخنرانی یکی از مربی های آرمان! عجب مسئولیت سنگینی است تربیت سربازان امام زمان! از عاقبت به خیری گفت از ابن ملجم مرادی، از دو ویژگی بزرگی که موجب سقوطش شد! غرور و عادی بودن روابط با نامحرم. اصلا آن شب همه چی به آرمان برمیگشت از تواضع آرمان گفت از عاشق علی و ولی بودنش... "آرمان خیلی درسخوان بود، همیشه می گفتیم حتما یکی از بهترین ها خواهد شد. اما آنقدر متواضع بود که یک روز آمد و گفت: بچه ها چه کاری روی زمین مونده؟! گفتند: مهدکودک." و آرمان لحظات مناجات و اشکش را با سرگرم کردن کودکان معاوضه کرد! "او خوب میدانست عاقبت خدمت به عزاداران علی علیه السلام، شهادت است" 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔰 قسمت سوم. از صبح هرکس پرسید شب ۲۱ کجا می روید؟ گفتم هرجا صدا کنن! خیلی جاها مدنظرم بود اما هیچ وقت فکرش را نمیکردم سر از کوچه های بالاشهر در بیاورم... خیابان ها خیلی شلوغ بود مجبور شدیم ماشین را در یکی از کوچه ها پارک کنیم و ۱۵ دقیقه ای پیاده برویم! نمی دانم خدا چه چیزی میخواست که بایستی شب قدر این صحنه ها را می دیدم... از مسیرهایی رد شدیم که انگار عید بود! مرد میانسالی سیگار می فروخت پیراهن مشکی به تن داشت گوشه ای از خیابان باندی گذاشته بود و موسیقی پخش میکرد! وقتی من را دید گفت: "منم عاشق علی ام! علی مولاست!" رفتیم بالاتر برعکس شب ۱۹ رمضان تعداد خانواده ها کمتر بود اغلب جوان بودند و به ظاهر متفاوت! موقع قسم ها و قرآن به سر گذاشتن ها بی حجاب و با حجاب رو به قبله بودند دوپسر جوانی داشتند با خنده و سیگار به دست رد می شدند مقابل ما که رسیدند قسم به امام رضا علیه السلام شروع شد! به دوستش گفت صبر کن! امام رضاست! رو به قبله ایستادند، سیگارها رو خاموش کردند دست بر سر گذاشتند و بعد از ده بار اسم امام هشتم دوباره حرکت کردند! هربار نوحه خوان از بخشش و گناه حرف میزد در دلم میگفتم: منظورش با ایناست ها! تازه فهمیدم چرا اینجا دعوت شدم! غرور نهفته ای در من بیدار شده بود... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‍ 🖤|سالگرد شهادت آرمان علی وردی| ✨تویی معنایی از نور و وفا و عشق و خوش عهدی ✨یقین دارم که رجعت میکنی با حضرت مهدی 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
‌ 🇮🇷 خاطر‌ه‌ای از شهید امنیت آرمان علی‌وردی از مشارکت در انتخابات ✍🏻 منبع: کتاب «اثرانگشت» انتشارات حماسه ایران 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f