eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «« قسمت چهارم »» روستای مرزی - پشت بامِ منزل کاک رسول نیمه های شب بود. کاک رسول که مردی پنجاه و پنج ساله و جا افتاده با سیبیلی بزرگ و چهار شانه و ستبر بود، از پله های کنار حیاط خونش بالا رفت و به پشت بام رسید. دسته کلیدش را درآورد و کلیدی را انتخاب کرد. اندکی با احتیاط، در حالی که پشت سرش را میپایید، در را باز کرد و وارد پشت بام شد. چند قدمی راه رفت و این طرف و اون طرف را با احتیاط نگاه کرد. وقتی خیالش راحت شد، با دهانش صدایی شبیه صدای سوت درآورد. چند لحظه بعد، سر و کله دو نفر با سر و روی پوشیده از پشت بام یکی از منازل مجاور پیدا شد که با یکی دو حرکت، روی پشت بام کاک رسول پریدند. صورت پوشیده اول فورا گفت: سلام کاک رسول. کاک رسول گفت: سلام. تو مهدی نیستی! صورت پوشیده دوم گفت: سلام کاک. مهدی منم. این رفیقمه. کاک رسول گفت: خیلی لفظ قلم سلام کرد. اما الان که صدای خودت شُنفتم فهمیدم تو خودِ مهدی هستی. صورت پوشیده1 گفت: ببخشید صورتم پوشیده است. قصد جسارت ندارم. کاک رسول جواب داد: اگه پوشیده نبود شک میکردم. راستی خوب شد دیگه پیام نمیدین. دفعه قبل هم داشت دردسر میشد. هر کاری دارین فقط حضوری.کارتو بگو! مهدی گفت: یکی از کفترای ما نیست. تازه پَر هست و احتمالا گیر افتاده. تو برنامه نبود اینجوری زود بد بیاره. کاک رسول پرسید: کجاست؟ جاش مشخصه؟ اونا خبر نداشتند که در اون لحظه، بابک بی جون و بی حال، کف اتاق شکنجه افتاده. دستاشو از پشت سر بسته بودند. اطرافش خون زیادی ریخته شده بود و شلاق و چوب و میلگرد و سرنگ و ... دور و برش افتاده و صحنه وحشتناکی به وجود آورده بود. صورت پوشیده1 به کاک رسول گفت: همین دیگه! جاشو نمیدونیم که مزاحم تو شدیم. مهدی گفت: کاک رسول خیلی وقت نداریم. بالاخره امشب یا قصد جونش میکنن یا نگهش نمیدارن و فردا صبح میفرستنش یه جای دیگه و دسترسی ما بهش سخت تر میشه. کاک رسول: اگه جنازش پیدا کردیم چی؟ به دردتون میخوره؟ صورت پوشیده1: گفتن باید زنده بمونه. درباره مُردش حرفی نزدن. مهدی گفت: پُشتِشَن. باید زنده بمونه. کاک رسول: خب حالا اگه به تورمون خورد کجا تحویلش بدیم؟ مهدی گفت: هیچی. ردش کنین بره. بقیش با خودش. اونا خدافظی کردند و رفتند و کاک رسول با احتیاط به اتاقش برگشت. چراغا خاموش بود و توی تاریکی داشت با گوشی همراهش کار میکرد. همین طور که وارد یه گروه تلگرامی شد و شروع به چت کردن کرد. کاک رسول: کوتر(کبوتر در زبان کردی) رفیق ما خونه شما نپریده؟ اکانت1: سلام کاک. جَلد بوده؟ کاک رسول: سلام. اره. اکانت2: سلام کاک. ما ندیدیم. اکانت3: سلام کاک. ما ندیدم. اکانت4: سلام. ما هم ندیدیم. اکانت5: سلام. ندیدیم. اکانت6: ندیدیم. کاک رسول: سالوادور کجاست؟ سالوادور: سلام کاک. زیر سایه ات. 🔸🔹🔸🔹 محمد نشسته بود روی صندلیش و با دقت داشت به صفحه کامپیوترش نگاه میکرد. گوشی را برداشت. محمد: مجید همه دیتاهای اون طرفو بفرست روی صفحه خودم. مجید: چشم. داشتم چک میکردم. محمد: خوبه. به چیزی هم رسیدی؟ مجید: طرف خودمون نه. تحلیل دیتای خونه همسایه هم زمان میبره. ولی بچه ها مشغولن. محمد: سعید رفته یا هست؟ مجید: مادرش ناخوشه و سعید مجبور بود امشب بیمارستان بالا سرش باشه. محمد: همشو بفرست رو سیستم خودم. مجید: چشم. اما زیاده. بگم بچه های فنی نیروی بیشتری بذارن؟ محمد: نگفتی تا الان؟ مجید: نه هنوز. منتظر دستور شما بودم. 🔸🔹🔸🔹 کاک رسول فورا از گروه خارج شد و وارد صفحه شخصی سالوادور شد. کاک رسول: زیر سایه ام؟ سالوادور: بله کاک. کاک رسول: نزدیکه؟ سالوادور: دور نیست. کاک رسول: دیدیش؟ سالوادور: خودم نه. کاک رسول: چیزی هم گفته؟ سالوادور: نمیدونم. نشنیدم. کاک رسول: نگفتن اسمش چیه؟ سالوادور: چرا. بابک! 🔸🔹🔸🔹 این طرف همه سرگرم کار خودشون بودند. مجید سرش تو مانیوتور روبروش بود که یهو گوشیشو برداشت و ارتباط گرفت. محمد: چی شد؟ مجید: قربان آماده است. لطفا همین حالا تشریف بیارین. محمد پاشد رفت اتاق کنترل. تا وارد شد همه جلوش بلند شدند. دستور داد راحت باشن و به کارشون برسن. محمد: مجید چه خبر؟ مجید: آقا پیام جدید داریم. رییس: کدنویسی شده؟ مجید: آره. از طرف مهدیه. محمد: بفرستش رو مانیتور 1 مجید پیام را فرستاد روی مانیتور 1. نوشته بود: هست ولی خسته است. محمد نفس عمیقی کشید و اخماش باز شد و روی صندلیش لم داد و گفت: خب خدا را شکر. حیف بود. نباید اینجوری تموم میشد. مجبور شدیم اینجوری بفرستیمش. وگرنه انتخاب من اینجوری نبود. مجید براش بنویس ردش کنن. مجید شروع به کدنویسی کرد و بعدش هم اینتر زد. 🔸🔹🔸🔹 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647C
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : در جیب هایت یک مشت امید بریز از چوب لباس چند رویا بردار روی گلدان زندگی آبی بپاش و کفش همت بپوش باقی درست خواهد شد خورشید هست! امید هست . . . 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ ۗ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ ای اهل ایمان، از آنچه روزی شما کردیم انفاق کنید پیش از آنکه بیاید روزی که نه کسی (برای آسایش خود) چیزی تواند خرید و نه دوستی و شفاعتی به کار آید، و کافران (دریابند که) خود ستمکار بوده‌اند. بقره_۲۵۴ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : به مناسب سالروز وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها) و شهادت حاج قاسم سلیمانی زینبیه گلشهر کرج برگزار می‌کند: 🔺 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔻 🔰 عنوان کتاب: از چیزی نمی‌ترسیدم‌. 🔰 زندگی نامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی 🔰 نحوه برگزاری مسابقه: مورخه ۱۳ دی ماه ساعت ۱:۲۰ بامداد به وقت عاشقی، سوالات مسابقه در کانال زینبیه گلشهر قرار داده می‌شوند. 💯 شرکت کنندگان عزیز ۴۸ ساعت (یعنی ۱۵ دی ماه ساعت ۱:۲۰ بامداد) فرصت دارند تا پاسخ های خود را به آیدی زیر ارسال فرمایند: 🆔 @Baraneh313 🔰 جهت دریافت فایل pdf کتاب، می‌توانید به سایت های زیر مراجعه فرمائید. 💢 سایت بوک ریز با قیمت ۱۰ هزار تومان https://bookriz.com/product/%D8%A7%D8%B2-%DA%86%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85/ 💢 سایت طاقچه با قیمت ۱۵ هزار تومان https://www.google.com/amp/s/amp.taaghche.com/book/114792/%25D8%25A7%25D8%25B2-%25DA%2586%25DB%258C%25D8%25B2%25DB%258C-%25D9%2586%25D9%2585%25DB%258C-%25D8%25AA%25D8%25B1%25D8%25B3%25DB%258C%25D8%25AF%25D9%2585 💢 سایت پرشین فایل با قیمت ۲۰ هزار تومان https://persian-file.ir/product/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%DA%86%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%85-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%B3/ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 📝تو یکی از مساجد خوزستان جملاتی بسیار مهم روی ستون‌های مسجد زدن 👇 ترجمه: 💢 اگه تو صدای ها رو نمی شنوید، از نسل های بترسید و بر حذر باشید. 💢 اون ای که به خاطر اذیت کردن از می‌ندازی بیرون، همون کسیه که در آینده ازش میکنی بیاد توی مسجد نماز بخونه! پس بر کردنشون صبر کنید و با رفق و مدارا تعلیمشون بدید. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : خوشبختی همان لحظه ایست که احساس میکنی خدا کنارت نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله میگیری... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : محمود کاوه در عملیات‌ها خیلی سبک بال حرکت می‌کرد.. کوله پشتی و نارنجک بر نمی‌داشت و گاهی فقط اسلحه با دو خشاب همراهش بود؛ و می‌گفت: "با هر فشنگ یک نفر از دشمن رو باید هدف گرفت، چرا بیخود تیر می‌زنید؟ چرا بیخود رگبار می‌بندید؟ اصلا چرا چیزی رو که نمی‌بینید می‌زنید؟ حتی گاهی قمقمه آب هم برنمی‌داشت..! در سرمای استخوان‌ سوز کردستان زیر لباس فرم خودش لباسی نمی‌پوشید.. می‌گفت جلوی تحرک سریع را می‌گیرد و از سرعت آدم کم می‌کند، خیلی چالاک و قوی بود! دائم ورزش می‌کرد و روزهای متمادی می‌توانست باکمترین آب و غذا پیاده‌روی کند و بعد از آن هم، اصلا خستگی حالیش نمی‌شد.. انرژی فوق‌العاده‌ای داشت.! 🔰 برای شهید محمود کاوه صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f