eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.9هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 ✳️هُوَ الَّذِيٓ أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا اوست كه پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز كند، و بس است كه خدا [بر وقوع این حقیقت‌] گواه باشد. (۲۸) فتح - 28 ✳️هُوَ الَّذِيٓ أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ اوست كه پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند، هر چند مشركان رضایت نداشته باشند. (۳۳) توبه - 33 ✳️هُوَ الَّذِيٓ أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ اوست كه پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز كند، گرچه مشركان خوش نداشته باشند. (۹) صف - 9 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 ✅ دستاورد های دولت سیزدهم: 1⃣1⃣ پالایشگاه ها را فعال کرد تا از خام فروشی جلوگیری شود. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : به مناسب سالروز وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها) و شهادت حاج قاسم سلیمانی زینبیه گلشهر کرج برگزار می‌کند: 🔺 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔻 🔰 عنوان کتاب: از چیزی نمی‌ترسیدم‌. 🔰 به سه نفر اول، به قید قرعه جوایز نقدی اهدا خواهد شد. 💯 شرکت کنندگان عزیز ۴۸ ساعت (یعنی ۱۵ دی ماه ساعت ۱:۲۵) فرصت دارند تا پاسخ های خود را به آیدی زیر ارسال فرمایند: 🆔 @Baraneh313 🔰 سوالات مسابقه: ۱. نان سیلک چه نانی و برای چه کسانی بود؟ الف) ارزن انسان ثروتمند ب) ارزن انسان فقیر ج) جو انسان فقیر د) جوانسان ثروتمند ۲. اسم اولین معلم اول دبستان حاج قاسم چه بود؟ الف) تشکری ب) یوسفی ج) عظیمی د) کریمی ۳.اولین گوسفند که از آن بره به دنیا می آمد برای چه کسی بود؟ الف) پدر و مادر ب) افراد فقیر ج) امام حسین (علیه السلام) د) هیچکدام ۴. اولین کار حاج قاسم چه بود؟ الف) کارگر ساختمانی ب) معلمی ج) بنایی د) شاگرد نانوایی ۵. نذر حاج قاسم برای پیدا کردن کار چه بود؟ الف) صلوات فرستادن ب) گذاشتن کله قند در امامزاده ج) کمک به فقیران د) قرآن خواندن ۶. حاج قاسم بعد از چند ماه کارکردن توانست قرض پدر را بدهد؟ الف) سه ماه ب) چهار ماه ج) یک ماه د) پنج ماه ۷. اولین کلاس کاراته در کرمان برای اولین بار توسط چه کسی تاسیس شد؟ الف) وزیری ب) کریمی ج) یوسفی د) کرمانی ۸. نام کتاب از کدام قسمت برگرفته شده است؟ الف) چوپانی کردن ب) تنهایی شهر رفتن ج) زدن پاسبان شهربانی د) در هنگام پخش اعلامیه ۹. حاج قاسم بعد از مرخص شدن از بیمارستان به چه کاری مشغول شد؟ الف) کنتور خوانی ب) کار های ورزشی ج) بنایی د) کارکر کردن در هتل ۱۰. نام نخستین امام جمعه کرمان چه بود؟ الف) عطایی ب) یزدان پناه ج) مشار زاده د) محمد جواد حجتی کرمانی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 پنجشنبه رو اصلا از دست ندید!😍 "اکران مردمی فیلم سینمایی هناس در زینبیه گلشهر" و به همراه کلی برنامه‌ ویژه!(بنر سنجاق شده رو بخون😉) ❗️ویژه بانوان عزیز❗️ 💠 پنجشنبه ۱۵ دی ساعت ۱۳:۳۰ منتظرتون هستیم. به دوستانتون معرفی کنید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : رضا بی­‌نهایت صبور بود! وقتی بحثمان می‌شد، من نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم.. یکسره غُر می‌زدم و با عصبانیت می‌گفتم: تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمی‌زد، وقتی هم می‌دید من آرام نمی‌شوم، می­‌رفت سمت در؛ چون می‌دانست طاقت دوری‌اش را ندارم.. آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه‌ای از من دور باشد؛ او هم نقطه‌ضعف‌ام را می­‌دانست و از من دور می­‌شد تا آرام شوم! روی پله‌ی جلوی در می‌نشست و می­‌گفت: "هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا داد زدن بلد نبود.." (راوی همسر شهید) 🔰 برای شهید رضا حاجی زاده صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «« قسمت هشتم »» ساعت 8 صبح- ایستگاه پرستاری سه نفر با کت و شلوار و با رفتاری خیلی خشک و رسمی وارد بیمارستان شدند و مستقیم سراغ ایستگاه پرستاری رفتند. مرد اول: خسته نباشید. پرستار: میتونم کمکتون کنم؟ مرد اول: حادثه تصادف دیشب ... میخوام لیست اسامی و کسانی که زنده موندند را ببینم. پرستار: جناب لطفا کارت شناسایی! مرد اول: بله. حتما. (کارتش را از بغل کتش درآورد و نشان داد) پرستار: ممنون. این از لیست (یک برگه اسامی را به اون مرد نشون داد.) با من بیایید. پرستار به همراه سه مرد پشت درِ بخشی که حادثه دیده ها خوابیده بودند ایستادند. هر سه مرد با دقت به همه افراد نگاه کردند. مرد دوم: شما با اینا هم صحبت شدید؟ پرستار: من تازه اومدم. شیفتم تازه شروع شده. مرد دوم: ما دنبال یه ایرانی میگردیم. پرستار: نمیدونم. ولی تا ده دقیقه دیگه که تست پزشک شیفت صبح تمام شد، میتونید برید داخل و چک کنید. دکتر در حال تست تصادفی ها بود و پس از معاینه، مطالبی در خلاصه وضعیت هر یک از آنها مینوشت. وقتی به تخت آخری که تخت بابک بود رسید، چند لحظه ایستاد و به چهره بابک زل زد. یکی از آن سه مرد از پشت درب شیشه ای، در حال دقت در احوالِ پزشک و نفرِ آخر بود. تا اینکه پزشک تصمیم گرفت پرده را بکشد و یکی از پرستارها با صدای بلند به یکی از همکارانش چیزی گفت و آن همکار با آمپولی به آن طرف پرده رفت. مردی که از بیرون داشت میپایید، احساس کرد خیلی چیز خاصی نیست و به خاطر همین به بقیه بیماران توجه کرد و کلا حواسش پرت شد. وقتی پزشک کارش تمام شد، به همراه پرستار از آن بخش خارج شدند و به سایر بخش ها سر زدند. پرستاری که آن سه مرد را همراهی میکرد، در را باز کرد و آن سه مرد را به داخل بخش راهنمایی کرد. آنها مستقیم به سراغ تصادفی ها رفتند و نفر به نفر آنها را چک کردند. وقتی مشغول بودند و آرام آرام جلو می آمدند، یکی از آنها متوجه خالی بودن تخت آخر شد. فورا گفت: تخت آخر مگه پر نبود؟ پرستار: بله. یه نفر روی این تخت خوابیده بود. تا پرستار اینو گفت، هر سه نفرشون سراغ تخت رفتند و دیدند وقتی پرده کشیده شده بوده، کسی که روی تخت آخر خوابیده بوده از در کنار تخت به بیرون فرار کرده. مرد اول با عصبانیت: شما دو نفر از همین مسیر برین دنبالش. منم از در اصلی میرم. اینو گفت و هر سه نفرشون شروع به دویدن کردند. بابک که همچنان از درد رنج میبرد، در حال تند راه رفتن و دور شدن از ساختمان اصلی بیمارستان بود. به طرف پارکینگ رفت. یکی دو تا در ماشین را امتحان کرد اما دید قفل هستند و سراغ یکی دو تای دیگه رفت. کسی که پشت یکی از مانیتورهای اتاق کنترل بیمارستان بود، بیسیم را برداشت و از پشت بیسیم به مرد اول گفت: قربان تو محوطه نمیبینمش. شاید پارکینگ باشه. مرد اول گفت: خب دوربین های پارکینگ رو چک کن. اتاق کنترل جواب داد: متاسفانه دوربین طبقه منفی یک ندارم. بابک در طبقه منفی یک، در حال تست همه ماشین ها بود. درِ هیچ کدومش باز نبود. تا اینکه بابک دید یک ماشین در حال روشن شدن هست و خانم جوانی پشت فرمون نشسته. فورا به طرفش رفت و سلام و حال و احوال کرد و گفت: خانم حاضرید به کسی که پول خرج و مخارج بیمارستانشو نداره و داره فرار میکنه، کمک کنید؟ حاضرید به کسی که مادر مریض و خواهرش تو خونه منتظرش هستن و چشمشون به در دوختن که داداششون برگرده، کمک کنین؟ دختره که معلوم بود زبون بابک رو فهمیده و در عین حال شوکه شده، آب دهنش قورت داد و یه نگا به سر تا پای بابک کرد. بابک متوجه به هم ریختگی ظاهرش شد و گفت: خانم اگه خدایی نکرده من مجرم و یا متهم بودم، الان باید به دستم دستنبد باشه و به پاهام هم زنجیر بسته باشند. ببینید هیچ دستنبد و زنجیری از من آویزون نیست. لحظات برای بابک به کندی میگذشت و سه نفری که دنبالش بودند در حال نزدیک شدن به درب اصلیِ پارکینک بودند. چون خیلی تند تند دویده بودند، نفس نفس میزدند و عصبانی به نظر میرسیدند. بابک که دلهره گرفته بود و صداش داشت میلرزید به دختره التماس میکرد و میگفت: خانم شما عکس یه آقایی رو از آیینه ماشینتون آویزون کردین و معلومه که خیلی دوستش دارین. مثل خواهر من. خواهر منم عکس منو انداخته تو گردنیش و الان منتظرمه. ازتون خواهش میکنم به من اعتماد کنین و فقط تا اون طرف دیوار بیمارستان منو ببرید. همین. دختره که واقعا آچمز شده بود و حرفش نمیومد، نگاهی به عکس مردی که عکسش آویزون کرده بود انداخت و یه نگا به بابک کرد و گفت: مگه خرجت چقدر میشه؟ کلّ خرج و مخارجت با من. 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647C
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ كليدهاى غيب نزد اوست. جز او كسى را از غيب آگاهى نيست. هر چه را كه در خشكى و درياست مى‌داند. هيچ برگى از درختى نمى‌اُفتد مگر آنكه از آن آگاه است. و هيچ دانه‌اى در تاريكيهاى زمين و هيچ ترى و خشكى نيست جز آنكه در كتاب مبين آمده است. انعام/۵۹ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f