💜
{شهید عباس بابایی😍 }
بِهم میگفت: ملیحه ... !
ما یِه دیدن داریم، یِه نگاه کردن !
من تو خیابون شایَد ببینم ولی نگاه نمیکنم
#همسرانه 💍
#معرفےشهدا🌱
♔♡j๑ïท🌱↷
『😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
با هر نفسم حسیــــن گفتم امــــــــا...
با هر تپش قلب حســــــــن مے گویم
#السلام_علیڪ_یا_حسن 💔
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
حاج حسین یکتا:
توصیه میکنم جوانها
اگر بخواهند از دست شیطان
راحت شوند عشق به شهادت
را در وجود خود زنده نگه دارند.
•°•✦❣️❃❣️✦•°•
خاطرات جبهه 🌷❤️
شهيد بديعي ❤️
نصفه شب کوفته از راه رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه. شروع کرد سر و صدا، مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد
ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت خوابيد😍😄
#رفـیق_چادرے
♥️﴾@zfzfzf
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم
#چادر
#دخترونه
@zfzfzf
16.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بادیدن این تصاویر، کم خرج برید سفر
مزیت های این سفرهای تصویری اینه که
تلفات جاده ای نداریم
هزینه نمی بره
و از همه مهمتر کرونا هم منتقل نمیشه
اگر #در_خانه_بمانیم
#کرونا_را_شکست_میدهیم
⭐️ @zfzfzf
#عطر_یاس
#قسمت_بیستم
دلیل این حرڪتشو نمیفهمیدیم. با سمانه رفتیم بیرون و آقا سید هم بیرون در داشت با گوشیش حرف میزد.
تا مارو دید که بیرون اومدیم سریع دوباره رفت داخل دفتر 😐
. من همش تو این فکر بودم که موضوع رو یه جوره باید به آقا سید حالی ڪنم . باید یه جوری حالیش کنم که دوستش دارم 😞 . ولی نه. من دخترم و غرورم نمیزاره !
- ای کاش پسر بودم 😔 . اصلا ای کاش اونروز دفتر بسیج نمیرفتم برای ثبت نام مشهد 😔 . ای کاش از اتوبوس جا نمیموندم 😞 .
ای کاش.. ای کاش 😔
ولی دیگه برای گفتن این ای کاشها دیره 😞 .
- امروز آخرین روز امتحانهای این ترمه.
زهرا بهم گفت: بعد امتحان برم آقا سید ڪارم داره..
-منو کار دارہ؟!
: آره گفته که بعد امتحان بری دفترش.
-مطمئنی؟!
: آره بابا...خودم شنیدم.
بعد امتحان تو راه دفتر بودم که احسان جلو اومد.
: ریحانه خانم!
- بازم شما؟! .
: آخه من هنوز جوابمو نگرفتم .
-اگه دیشب جلوی پدر و مادرتون چیزی نگفتم، فقط به خاطر این بود که احترامتون رو نگه دارم وگرنه جواب من واضحه 😐 لطفا این رو ب، خانوادتون هم بگید.
: میتونم دلیلتون رو بدونم؟؟
- آدم باید دنبال دلش باشه تا دنبال دلیلش 😐
: این حرف آخرتونه؟!
- حرف اول و آخرم بود و هست.
وبه سمت دفتر سید حرکت کردم و آروم در زدم 😊 . رفتم توی دفتر و دیدم تنها نشسته و پشت کامپیوترش مشغول تایپ چیزیه. منو دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یکی از صندلیهای اطاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد. 😐 . فهمیدم الکی داره کیبردشو فشار میده و هی پاڪ میڪنه.
- ببخشید گفته بودید بیام کارم دارید .
: بله بله
)همچنان سرش پایین و توی کیبرد بود ( 😡
-خوب مثل اینکه الان مشغولید و من برم یه وقت دیگه میام 😒 .
-نه نه. بفرمایید الان میگم. .راستیتش چه جوری بگم؟! 😞
لا اله الا الله...
میخواستم بگم کی...
-چی؟!
: اینکه ....
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
🌸🍃
🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
#عطر_یاس
#قسمت_بیست_و_یک
:من
: اینکه ...
سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم تا حرفشو بزنه.
: اینکه... آخه چه جوری بگم... .
: لا اله الاالله... 😐
: خیلی سخته برام 😔
- اگه میخواید یه وقت دیگه مزاحم بشم؟؟
: نه...اینکه... خواهرم...
: راستیتش گفتن این حرف برام خیلی سخته...
: شاید اصلا درست نباشه حرفم 😞
: ولی حسم میگه که باید بگم...
: منتظر موندم امتحانهاتون تموم بشه و بعد بگم که خدای نکرده ناراحتی و چیزی پیش نیاد .
: اجازه هست رو راست حرفمو بزنم؟!
-بفرمایید 😊
: راستیتش
: من...
: من...
: من از علاقه شما به خودم از طریقی خبردار شدم و باید بهتون بگم متاسفانه این اتوبان دو طرفه ست.
چیزی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم 😶 . تا شنیدم تو دلم غوغا شد ولی به روی خودم نیاوردم 😌
: ولی به این دلیل میگم متاسفانه چون بد موقعی دیدمتون..بد موقعی شناختمتون..بد موقعی... 😔
- بازم هیچی نگفتم و سرم پایین بود ?
: باید بگم من غیر از شما تو زندگیم یه عشق دیگه دارم و به اون هم خیلی وفادارم و شما یه جورایی عشق دوم منید 😔 .
: درست زمانی که همه چی داشت برای وصل من و عشقم جور میشد سر و کله شما تو زندگیم پیدا شد.
و همیشه میترسیدم بودنتون یه جورایی من رو از اون دلسرد کنه 😔 .
من از بچگی عاشقشم . .خواهش میکنم نزارید به عشقم که الان شرایط جور شده که دارم بهش میرسم..نرسم .
دیگه تحمل نکردم 😡 میدونستم داره زهرا رو میگه 😢😢 اشک تو چشمام حلقه زد 😢
به زور صدامو صاف کردم و گفتم خواهشا دیگه هیچی نگید...هیچی 😢😡
: اجازه بدید بیشتر توضیح بدم .
-هیچی نگید 😳
و بلند شدم و به سرعت سمت بیرون رفتم و وقتی رسیدم حیاط صدای گریه هام بلند بلند شد 😢 تمام بدنم میلرزید 😢 . احساس میکردم وزن سرم دوبرابر شده بود..پاهام رمق دویدن نداشتن 😢😢 توی راه زهرا من و دید و پرسید ریحانه چی شده؟!
ولی هیچی نگفتم بهش وفقط رفتم 😢😢 . تو دلم فقط بهشون فحش میدادم. رفتم خونه با گریه و رو تختم نشستم 😢 .
گریه ام بند نمیومد 😢😢 .گریه از سادگی خودم 😔 . گریه از اینکه گول ظاهرش رو خوردم 😔 . پسره زشت بدترکیب، صاف صاف نگاه کرد تو صورتم گفت عشق دوممی 😢 . منو بگو که فک میکردم این خدا حالیشه 😢
اصلا حرف مینا راست بود. 😔 . اینا فقط میخوان ازدواج کنن که به گناه نیوفتن 😔 . ولی... اما این با همه فرق داشت 😢 .
زبونم اینا رو میگفت ولی دلم داشت خاطرات مشهد و این مدت بسیج رو مرور میکرد و گریه میکردم..گریه میکردم چرا اینقدر احمق بودم. یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد 😢 .
🌸🍃
🌸🍃
🌸🍃🌸
˼ رفیق چادرۍ !' ˹
♥️🍃♥️🍃 #عـطـر_یـاس #قسمتـ_اول آقا باید بطلبه . . زیاد فکر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو کتا
ريپلاي به اول رمان براي اعضاي جديدمون🙃🎈
#شهیدانہزندگیکنیم
همیشه میگفت :
واسه کی کار میکنی ؟!
میگفتم : امام حسین
میگفت : پس ، حرف ها رو بیخیال !!
کار خودت رو بکن
جوابش با #امامحسین
[شہـید محمدحسیـن محمدخانے]
#شهید_محمدحسین_محمدخانے 🌹
#دلـتنگےہاےخـواہـرانہ 💔
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf