eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.6هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
373 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا داره صدامون میکنهـ پس یاعلی ♥️• |@zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت هاي امروزمون😘
مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان؟! زهرا: خاله جان این خانم .☺️ این خانم همون کسی هستن که محمد مهدی به خاطرش دوبار رفتنش عقب افتاده بود اونکه میگفت به خاطر کامل نبودن مدارکشه . دیگه دیگه 😆 صورتم از خجالت سرخ شده بود و سرم رو پایین انداختم 😶 دوست داشتم میتونستم همون دقیقه برم بیرون ولی فضا خیلی سنگین بود . مادر سید گفت: دخترم خیلی ممنونم ازت که اومدی..پسرم از اونروز که اومده بود یک کلمه با ما حرف نزد ☺️ ولی با دیدن شما حالش عوض شد ☺️ معلومه شما با بقیه براش فرق داری . زهرا: خاله جون حتی با من 😐😉 + حتی با تو زهرا جان 😄 !؟ دخترم تو این مدت که خبر برنگشتنش رو به ما دادن یه چشمم اشک بود یه چشمم خون 😢 میگفتن حتی جنازش هم بر نمیگرده 😢 باور کرده بودم که پسرم شهید شده 😔 ولی خدا رو شکر که برگشت . -خدا رو شکر 🙏 یک ماه از این ماجرا گذشت و من چندبار دیگه رفتم عیادت آقا سید و اون هم کم کم داشت به شرایط جدیدش عادت میکرد و روحیش بهتر میشد ولی همچنان میگفت که من برم پی زندگی خودم 😐 : خانم تهرانی بازم میگم اون حرفهایی که توی نامه زدم رو فراموش کنید 😔 من قبل رفتنم فقط دوتا گزینه برا خودم تصور میکردم . اینکه یا شهید میشم، یا سالم برمیگردم . اصلا این گزینه تو ذهنم نبود... 😔 شما هم دخترید و با کلی آرزو ، آرزو دارید با نامزدتون تو خیابون قدم بزنید . با هم کوه برید. با هم بدویید. ولی من.. 😔 بهتره بیشتر از این، اینجا نمونید 😔 . -نه این حرفها نیست . بگید نظرتون درباره من عوض شده. بگید قبل رفتن فقط احساسی یه نامه نوشتید و هیچ حسی به من نداشتید. 😐 : نه اینجور نیست . لا اله الا الله 😐 -من میرم و شما تنها بمونید توی پیله خودتون... ولی آقای فرمانده!... این رو بدونید هیچ وقت با احساسات یه دختر جنگ نکنید 😐 و فقط با کسی از عشق حرف بزنید که واقعا حسی دارید 😔 : خواهرم شما شرایط من رو درک نمیکنین . -من حرفهام رو زدم. خداحافظ 😐 و از اتاق اومدم بیرون و به سمت خونه رفتم یک هفته بعدش صبح تازه بیدار شده بودم و رو تختم دراز کشیده بودم. نور آفتاب از لای پردهی اتاق داشت روی صورتم میزد. فکرم هزار جا میرفت. که مامان آروم در اتاق رو زد و اومد تو . : ریحانه؟؟ بیداری؟؟ - آره مامان :ریحانه تو کلاستون به جز این پسره احسان بازم کسی...؟! -چی؟! نه فک نکنم..چطور مگه؟؟ : اخه یه خانمی الان زنگ زد و اجازه خواستگاری میخواست . میگفت پسرش هم دانشگاهیتونه 😐 -چی؟! خواستگاری؟! 😐 کی بود؟ فک کنم گفت خانم علوی 😐 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
: فک ڪنم گفت: علوی -چییی ، علوے؟!؟! : میشناسیش؟؟ همکلاسیتونه؟؟ -چے؟! 😨 .☺️ ها؟!ا آهان..اره.. فک کنم بشناسم بعد اینڪه مامان از اتاقم بیرون رفت نمیدونستم از شدت ذوق زدگی چیکار کنم ؟ 😊😊 یعنی بالاخره راضی شد بیاد؟! ولی شاید یه علوی دیگه باشه؟! نه بابا مگه چند تا علوی داریم که هم دانشگاهی هم باشه . تو همین فکرها بودم که زهرا برام یه استیکر لبخند 😊 فرستاد منظورش رو فهمیدم و مطمئن شدم که خواستگار آقا سیده 😊 -سلام زهرایی..خوبی؟! : ممنونم. ولی فک کنم الان تو بهتری 😊😊😆 -زهرا؟؟ حالا چطوری راضی شدن؟؟ : دیگه با اون قهرهایی که شما میکنی اگه راضی نمیشد جای تعجب داشت 😃 . - ای بابا 😂😂 . روزها گذشتن و شب خواستگارے رسید. دل تو دلم نبود. هم یه جوری ذوق داشتم و هم یه جوری استرس شدید امانمو بریده بود. یعنی مامان و بابا با دیدن سید چه عکس العملی نشون میدن؟! یعنی سید خودش چیکار میکنن امشب؟؟ اگه نشه چی؟! 😔 و ڪلی فکر و خیال تو ذهنم بود و نفهمیدم اون روز چجوری گذشت. اصلا حوصله هیچ کاری نداشتم و دوست داشتم سریع تر شب بشه .😊 بابا و مامان مدام ازم سوال میپرسیدن! حالا این پسره چی میخونه؟؟ وضعشون چطوریه؟! و ڪلی سوالاتی که منو بیشتر کلافه میڪرد هرچی ساعت به شب نزدیکتر میشد ضربان قلب منم بیشتر میشد...صدای ڪوبیدن قلبمو به راحتی میشنیدم. خلاصه شب شد و همه چیز آماده بود که زنگ در به صدا دراومد. 😓 از لای در آشپزخونه یواشکی نگاه میڪردم 😞 . اول مادر سید که یه خانم میانسال با چادر مشکی بود وارد شد و بعدش باباش که یه آقای جا افتاده با ظاهر مذهبی بود و پشت سرشون هم دیدم سید روی ویلچر نشسته و زهرا که کاور مخصوص چرخ ویلچر برای توی خونه رو میڪشه و بعدش ویلچر رو اروم حرکت داد به سمت داخل.. با دیدن سید بی اختیار اشک ذوق تو چشمام حلقه زد 😢 . تو دلم میگفتم به خونه خانم آیندت خوش اومدی 😊 . بعد اینڪہ زهرا و سید وارد شدن، دیدم بابام رفت و راه پله رو نگاه ڪرد و برگشت تو خونه و با یه قیافه متعجبانه گفت: شما رسم ندارین اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟! 😆 آقای مهندس چرا نیومدن؟! 😊 ☺️ که مادر سید آروم با دستش آقا سید رو نشون داد و گفت ایشون آقای مهندس هستن دیگه 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
يه پارت ديگه هم به عنوان عيدي تقديم نگاه قشنگتون😊💕🌿
بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن بابا رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو و گفت شما رسم نداریم اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟! 😆 آقای مهندس چرا نیومدن؟! 😊 ☺️ که مادر سید آروم با دستش آقا سید رو نشون داد و گفت ایشون آقای مهندس هستن دیگه با شنیدنش لحن صدای بابام عوض شد.. چون آشپزخونه پشت بابام بود نمیتونستم دقیق ببینمش ولی با لحن خاصی گفت شوخی میکنید؟! . که پدر سید گفت: نه به خدا شوخیمون چیه...آقای مهندس و ان شا الله ماه داماد آینده همین ایشون هستن. .☺️ با شنیدن داماد یه تبسم خاصی رو لب سید اومد و سرشو پایین انداخت ولی دیدم بابام از جاش بلند شد و صداشو بلند کرد و گفت : آقا شما چه فکری با خودتون کردید؟ که اومدید اینجا؟؟ فکر کردید دختر دسته ی گل من به شما جواب مثبت میده؟! همین الانش کلی خواستگار سالم و پولدار داره ولی محل نمیده اونوقت شما با پسر معلولت پا شدی اومدی اینجا خواستگاری؟! 😡 جمع کنید آقا... زهرا خواست حرفی بزنه ولی سید با حرکت دستش جلوشو گرفت و اجازه نداد . پدر سید آروم با صدای گرفته ای گفت : پس بهتره ما رفع مزاحمت کنیم 😔 . -هر جور راحتید... ولی آدم لقمه رو اندازه دهنش میگیره... مادر و پدر سید بلند شدن و زهرا هم آروم ویلچر رو هل میداد به سمت در... انگار آوار روی سرم خراب شده بود. 😢 نمیتونستم نفس بکشم و دلم میخواست زار زار گریه کنم 😔. ...پاهام سست شده بود...میخواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد 😢.. دلم رو به دریا زدم و رفتم بیرون. پدر و مادر سید از در خروجی بیرون رفته بودن و سید و زهرا رسیده بودن لای در. بغضمو قورت دادم و اروم به زور صدام در اومد و سلام گفتم... 😢 بابام سریع برگشت و گفت: تو چرا بیرون اومدی؟ ...برو توی اتاقت . ولی اصلا صداشو نمیشنیدم. زهرا بهم سلام کرد ولی سید رو دیدم که اروم سرش رو بالا اورد و باهام چشم تو چشم شد. اشکی که گوشه ی چشمش حلقه زده بود اروم سر خورد و تا روی ریشش اومد. 😢 سرش رو پایین انداخت و اروم به زهرا گفت بریم و زهرا هم ویلچر رو به سمت بیرون هل داد. بعد اینکه رفتن و در رو بستن من فقط گریه میکردم 😭😭 بابام خیلی عصبانی بود و فقط غر میزد... 😠 مسخرش رو در آوردن 😡 یه کاره پا شدن اومدن خونه ما خواستگاری . رو کرد به سمت من و گفت: تو میدونستی پسره فلجه؟! -منم با گریه گفتم 😢 بابا اون فلج نیست 😢 جانبازه 😔 -حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی یه آدم عادی نیست 😠 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🌼🌿 #پــس‌زمــیـنـهــ 💫💠 روی قبرم بنویسید به یک خط درشت🌱 دوری از شارع بین الحرمین ما را کشت... 💫💠 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
1_58508155.mp3
8.44M
#مولودے👏🏻🎉 #سید_رضا_نریمانے 😍💐 •✦خودمونیم←عجب ڪرب و بلایی😲 عجب صحن و سرایی دارے😍 خودمونیم←چہ آب وچہ هوایـے🌤↓ چہ خاڪ و چہ شفایی دارے🤲🏻✦• #پیشنهاد_دانلود😉 #ماه_‌شعبان👏🏻 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
اعمال #ماه_شعبان🌸 رسول خدا فرمود: رجب ماه خدا و شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است🌹 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم #ارباب😍 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
••|𖣔|•• [ #‌ح‌سین‌جانم❥ ] ٺنم ڣرسود عقلم‌رفٺ... وعشقم‌همچنان‌باقے♥️✨ #دلم‌تنڳھ‌ڪربلاتھ #سعدۍ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
ــ بےحسین مےشود، زندگے ڪرد؟! + گفتم نفس نڪش! ــ گفت : مےمیرم.. + گفتم بےحسین، مےمیریم!♥️°^ 😍🍃 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
یادگاری از طرف روضه خون.mp3
6.46M
#میلاد_امام_حسین 🌙تو چشماش قمـر داره!! 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
#ولادت_امام_حسین❤️ #ماه_شعبان🌈 °•دنیا امشب دنیا داره 🌍 عشق از این پس معنا داره ❤️°• °•خوش به حال اونی ڪہ جا🌈 تو دل این آقا داره😍🌹•° *این شبا بیدارم تا سحر🌌 ڪربلا رویای نابمہ💫* *دست من نیست این دیوونگے🤷🏻‍♀️ چون شب جشن اربابمه🙃🌿* 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
روزتون هزاران بار مبارک 🌹🌱 #روزپاسدار مالک امنیت وحافظ جان مردم💕 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
•••• •|روزت‌مبارڪ‌سردارجـان|• چقـدر‌امروز‌جـاتون‌خاݪیہ " راستۍدردست‌هاۍشمـا‌چه‌رازی‌نهفتہ بودڪه‌وقتۍازهم‌جدا‌شدن‌رسـم‌دست‌ دادن‌ازتمـام‌جهان‌برچیده‌شد " ؟! #روز‌سبزپوشان‌دوست‌داشتنۍ #مخاطب‌خاص :) 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
اربـابم‌ حســـین❤️ هرگز به کس و نا کسی #ارباب نگفتیم.! زیرا فقط این لَفظ سزاوارِ #حُسین است...😌 #میلاد_امام_حسین مبارک❤️ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
زیر گنبد حضرت همان جایی که پیامبر ص در موردش فرموده: « سوگند به آنکه جانم به دست اوست چهار هزار فرشته کنار قبر امام حسین (ع) تا روز قیامت خاک عزا بر سر می ریزند و بر آن بزرگوار گریه می کنند» خلوت خلوت است! از همهمه ی زائران خبری نیست! آقا جان باز خودت ماندی و ملائکه! مجلس روضه خصوصی گرفته ای! 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🌹دستخط رهبرمعظم انقلاب در حمایت از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ سپاه پاسدار انقلاب است 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_پاسدار_مبارك #پاسدار_خاص #ارسالي_اعضاي_جان 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
‏شلخته تر از این پاسدار ها تو زندگیم ادم ندیدم، لباساشون یا خاکیه یا خونیه وقتی هم که برمیگردن یا دست و پاشونو جا گذاشتن یا سرشونو یا هم که اصلا برنمیگردن تازگیا هم که لباساشون فقط بوی مواد ضدعفونی کننده میده #روز_پاسدار مبارک. 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
امام حسیـن ع|♡ بہ مـا هویّـٺ مےدهـد و امام مهدے عج|♡ بہ مـــا هــــدف مےدهــد.کســـے کـــہ هدف و هویّـٺ دارد.بُمـــــب اتـم نمےتوانــد نابودش کند..✌🏻 🔮 🎊 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب تولد عشقه، که دلبر اومده دنیا تو خونواده حیدر، یه حیدر اومده دنیا #نریمانی #اعیاد_شعبانیه_مبارک🎉🎉🎉 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf