eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
374 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
: یک‌نان‌تست‌برمیدارم‌تندتندرویش‌خامه‌ میریزم‌وبعدمربای‌البالورابه‌ان‌اضافه‌میکنم ازاشپزخانه‌بیرون‌می‌ایم‌وباقدمهای‌بلند سمت‌اتاق‌خواب‌میدوم‌روبروی‌اینه‌ی دراورایستاده‌ای‌ودکمه‌های‌پیراهن‌سفید رنگت‌رامیبندی‌عصایت‌زیربغلت‌چفت‌شده تابتوانی‌صاف‌بایستی‌پشت‌سرم‌محمدرضا چهاردست‌وپاوارداتاق‌میشودکنارت‌می‌ ایستم‌ونان‌راسمت‌دهانت‌می‌اورم.. _بخور بخور! لبخندمیزنی‌ویک‌گازبزرگ‌ازصبحانه‌ی سرسری ات میزنی. _هووووم! مربا!! محمدرضاخودش‌رابه‌پایت‌میرساندوبه شلوارت‌چنگ‌میزند.تلاش‌میکندتابایستد. زورمیزندواین‌باعث‌قرمزشدن‌پوست‌سفیدولطیفش‌میشودکمی‌بلندمیشودوچندثانیه نگذشته،باپشت‌روی‌زمین‌می‌افتد!هردو میخندیم!حرصش‌میگیردجیغ‌میکشدو یکدفعه‌میزندزیرگریه. بستن دکمه‌هارارها میکنی‌خم‌میشوی‌واوراازروی‌زمین‌برمیداری.نگاهتان‌درهم‌گره میخورد.چشمهای پسرمان‌باتومونمیزند...محمدرضاهدیه‌ همان‌رفیقی‌است‌که‌روبه‌روی پنجره ی فولادش‌شفای‌بیماری‌ات‌راتقدیم‌زندگی‌مان کرد..لبخندمیزنم‌ونون‌تست‌رادوباره‌سمت‌ دهانت،میگیرم‌صورتت‌راسمتم‌برمیگردانی تاباقیمانده‌صبحانه‌ات‌رابخوری‌که‌کوچولوی‌حسودمان‌ریشت‌راچنگ‌میزندوصورتت‌ راسمت‌خودش‌برمیگردانداخم‌غلیظ و بانمکی‌میکندودهانش‌رابازمیکندتا ازت بگیردمیخندی و عقب‌نگهش میداری _موش‌شدیا.. !! با پشت‌دست‌لپهای اویزون‌ونرم‌محمدرضا را لمس میکنم _خب‌بچه‌ذوق زده شده‌داره‌دندوناش‌در میاد _نخیرم‌موش‌شده!! سرت‌راپایین‌می‌اوری،دهانت‌راروی شکم پسرمان میگذاری و قلقلکش میدهی _هام‌هام‌هام‌هااااام....بخورم‌تورو! محمدرضاریسه‌میرودودراغوشت‌دستوپا میزند.لثه‌های‌صورتی‌رنگش‌شکاف‌خورده وسردوتادندان‌ریزوتیزازلثه‌های‌فک‌پایینش بیرون‌زده.انقدرشیرین‌وخواستنی‌است‌که گاهی‌میترسم‌نکنداورابیشترازمن‌دوست داشته‌باشی.روی‌دودستت‌اورابالامیبری و میچرخی.امانه‌خیلی‌تند!درهردورلنگ میزنی.‌جیغ‌میزندوقهقه‌هاش‌دلم رااب میکند.حس میکنم حواست‌به‌زمان نیست، صدایت‌میزنم! _علی!دیرت نشه!؟ روبه‌رویم می‌ایستی ومحمدرضاراروی شانه‌ات‌میگذاری‌اوهم‌موهایت‌راازخدا خواسته‌میگیردوباهیجان‌خودش‌رابالا پایین‌میکند.لقمه‌ات‌رادردهانت‌میگذارم‌و بقیه‌دکمه‌های پیرهنت‌رامیبندم.یقه‌ات‌را صاف‌میکنم‌ودستی‌به‌ریشت‌میکشم.تمام حرکاتم‌رازیرنظرداری.ومن‌چقدرلذت‌میبرمکه‌حتی‌شمارش‌نفسهایم‌بازرسی‌میشوددر چشمهایت‌!تمام‌که‌میشودقبایت‌راازروی‌ رخت‌اویزبرمیدارم‌وپشتت‌می‌ایستم. محمدرضاراروی‌تخت‌مان‌میگذاری‌واوهم طبق‌معمول‌غرغرمیکندصدای‌کودکانه‌اش‌ رادوست‌دارم‌زمانی‌که‌باحروف‌نامفهوم‌و واج‌های‌کشیده‌سعی‌میکندتمام‌احساس‌ نارضایتی‌اش‌رابمامنتقل‌کندقباراتنت‌ میکنم وازپشت‌سرم‌راروی شانهات میگذارم...! شانه‌هایت‌میلرزد‌میفهمم‌که‌داری‌میخندی.همانطورکه‌عبایت‌راروی‌شانه‌ات‌میندازم‌ میپرسم _چرا میخندی؟؟ _چون‌تواین‌تنگی‌وقت‌که‌دیرم‌شده‌شمااز پشت‌میچسبی‌!بچتم‌ازجلوبااخم‌بغل‌ میخواد روی پیشانی میزنم! سریع‌عبارا مرتب‌میکنم.عمامه ی‌مشکی رنگت‌رابرمیدارم‌ومقابلت‌می‌ایم.لب‌به‌ دندان‌میگیرموزیرچشمی‌نگاهت‌میکنم _خب‌اینقد خوبه..همه‌دلشون تندتند میخواد سرت راکمی‌خم‌میکنی‌تاراحت‌عمامه‌را روی‌سرت‌بگذارم..چقدر بهت‌میاد! ذوق میکنم ودورت میچرخم... سرتا پایت‌رابراندازمیکنم...توهم‌عصابدست‌ سعی‌میکنی‌بچرخی!دستهایم‌رابهم میزنم _وای سیدجان عالی شدی!!! لبخنددلنشینی‌میزنی‌وروبه‌محمدرضا میپرسی _توچی‌میگی‌بابا؟بم‌میادیانه‌خوشگله؟.... اوهم‌باچشمهای‌گردومژههای بلندش‌خیره خیره نگاهت‌میکندطفلی فسقلی مان اصلن‌متوجه‌سوالت‌نیست‌کیفت‌رادستت‌ میدهم‌ومحمدرضارادراغوش‌میگیرم.همانطورکه‌ازاتاق‌بیرون‌میروی‌نگاهت‌به‌کمد لباسمان‌می افتد...غم به‌نگاهت‌میدود!دیگر چرا؟...چیزی نمیپرسم وپشت‌سرت خیره به‌پای چپت‌که‌نمیتوانی‌کامل روی زمین بگذاری حرکت‌میکنم‌سه سال پیش‌پای‌اسیب‌دیده‌ات‌راشکافتندواتل بستندمیله‌ی‌اهنی‌بزرگی‌که‌به‌برکت‌وجودشنمیتوانی‌درست‌راه‌بروی! سه‌سال‌عصای بلندی‌رفیق شبانه‌روزی ات شده! دیگرنتوانستی بروی ... زیادنذر کردی...نذر کرده‌بودی‌که‌بتوانی مدافع‌بشوی!...امام‌رئوف‌هم‌طوردیگر جواب‌نذرت‌راداد!مشغول‌حوزه‌شدی‌و بالاخره‌لباس‌استادی‌تن‌تکردند‌سرنوشتت‌ راخداازاول‌جوردیگرنوشته‌بود.جلوی‌در ورودی‌که‌میرسی وارام سمتت‌فوت میکنم. _میترسم چشم بخوری بخدا! چقدبهت‌استادی میاد! _اره! استادباعصاش!! میخندم _عصاشم میترسم چشم بزنن... لبخندت محومیشود _چشم خوردم‌ریحانه..! چشم‌خوردم‌که‌برای‌همیشه جاموندم... نتونستم برم!! خدا قشنگ گفت‌جات اونجانیست...کمدلباسودیدم... لباس‌نظامیم هنوز توشه... نمیخواهم غصه خوردنت‌راببینم. بس‌بودیک‌سال‌نمازشب‌های‌پشت‌میزباپای بسته‌ات...بس بودگریه‌های دردناکت... سرت‌راپایین‌میندا