eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
374 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
#رمان_مدافع_عشق_قسمت15 #هوالعشــق: خیره به اینه قدی اتاقم لبخندی از از رضایت مےزنم. روسری سورم
باورم نمیشوداین همان علــےاکبراست!دهانم خشک شده و تنها با ترس نگاهت میکنم... ترس ازینڪ چقدربا ان چیزی که از تو در ذهنم داشتم فاصله داری"!! _ شایدفکر کنید میخوام شما رو مثل پله زیرپا بزارم و بالابرم! اما نه.! من فقط کمک میخوام. گونه هایم داغ میشوند. با پشت دست قطرات اشکم را پاک میکنم یک ماهه که درگیر این مسعله ام!.. که اگربگم چی میشه!؟؟؟ دردلم میگویم چیزی نشد... تنها قلب من شکست!...اما چقدر عجیب که کلمه کلمه ات جای تلخی برایم شیرین بود! تومیخواهےاز قفس بپری! پدرت بالت رابسته! و من شرط رهایـےتوام...! ذهنم انقدردرگیرمیشودکه چیزی جز سکوت در پاسخت نمیگویم!! _ چیزی نمیگید؟؟... حق دارید هر چی میخواید بگید!!... ازدواج کردن بدنیست! فقط نمیخوام اگر توفیق شهادت نصیبم شد... زن و بچم تنها بمونن. درسته خدا بالا سر شونه! اما خیلـےسخته... خیلی...! من که قصدموندن ندارم چرا چندنفرم اسیر خودم کنم؟؟ نمیدانم چرا میپرانم: _ اگر عاشق شید چی؟؟!!! جمله ام مثل سرعت گیرهیجانت را خفه میکند! شوکه نگاهم میکنی! این اولین بار است که مستقیم چشمهایم را نگاه میکنی و من تا عمق جانم میسوزم! بخودت می ایی و نگاهت را میگردانـے. جواب میدهیـ: _ کسی که عاشقه...دوباره عاشق نمیشه! " میدانم عاشق پریدنـے! اما... چه میشود عشق من درسینه ات باشد و بعدبپری " گویـےحرف دلم را از سڪوتم میخوانـے... _ من اگر ڪمڪ خواستم... واقعا کمک میخوام! نه یه مانع!.... از جنس عاشقـے! " بـےاختیار لبخندمیزنم... نمیتوانم این فرصت را ازدست بدهم. شـــاید هر کس که فکرم را بخواند بگوید چقـدراحمقی... اما... اما من فقط این را درک میکنم! که قرار اســـت مال من باشـے!!... شاید کوتاه... شاید... من این فرصت را... یا نه بهتر است بگویم من تورا به جان میخرم!! هاشمی ♡ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
: فاطمه چاقو بزر ے ڪه دســته اش ربان صـ ـ ـورتے رنگے گره خورده بود دســـتت میدهند و تاڪید میڪنند ڪه باید ڪیڪ را ببرید. لبخندمیزنـےو نگاهم میڪنے،عمق چشمهایت انقدر سرد است ڪه تمام وجودم یخ میزند... . _ افتخارمیدی خانوم؟ و چاقو را سمتم میگیری... دردلم تڪرار میڪنم خانوم... خانوِم تو!...دودلم دسـتم را جلو میاورم. میدانم در وجودتوهم اشـوب اسـت. تفاوت من با توعشـق و بـی خیالیست نگاهت روی دستم سرمیخورد... _ چاقو دست شما باشه یا من؟ فقط نگاهت میڪنم.دسـته چاقورادردسـتم میگذاری ودسـت لرزات خودت را روی مشت گره خورده ی من...!دست هردویمان یخ زده. با ناباوری نگاهت میڪنم. اولین تماس ما... سردبود! با شمارش مهمانان لبه ی تیزش رادرڪیڪ فرو میبریم وهمه صلوات میفرستند. زیرلب میگویـے: یڪےدیگه.! و به سرعت برش دوم را میز نے. اما چاقوهنوز به ظرف کیک نرسیده به چیزی گیرمیڪند با اشاره زهراخانومالایه روی ڪیڪ راڪنارمیزنـےو جعبه شیشه ای ڪوچڪےرا بیرون میڪشـے.درست مثل داستانها. مادرم ذوق زده بمن چشمڪ میزند ڪاش میدانست دخترڪوچڪش وارد چه بازی شده است. در جعبه را باز میڪنـےو انگشترنشانم را بیرون میاوری. نگاه سردت میچرخدروی صورت خواهرت زینب. اوهم زیرلب تقلب میرساند:دستش کن! اما تو بـےهیچ عڪس العملےفقط نگاهش میڪنـے... اڪراه داری و من این را به خوبـےاحساس میڪنم. زهراخانوم لب میگزد و برو برای حفظ ابرو میگوید: _ علــےجان! مادر! یه صلوات بفرست و انگشتر رو دست عروس ڪن من باز زیرلب تکرار میکنم، عروست! عروس علی اکبر! صدای زمزمه صلواتت رامیشنوم. رو میگردانـــــےبا یڪ لبخندنمایشــــــے،نگاهم میڪنے،دسـتم را میگیری و انگشـتر رودردسـت چپم میندازی. ودوباره یڪ صـلوات دسته جمعـےدیگر. فاطمه هیجان زده اشاره میڪند: _ دستش رونگهدار تودستت تا عکس بگیرم. میخندی وطوری ڪه طبیعـےجلوه کنددستت را کناردستم میگذاری... _ فکرکنم اینجوری عکس قشنگ تربشه! فاطمه اخم میکند: _ عه داداش!... بگیردست ریحانو... _ توبگیر بگو چشم!.. اینجوری توکادر جلوش بیشتره... _ وا!...خب عاخه... دستت را بسرعت دوباره میگیرم و وسط حرف فاطمه میپرم _ خوب شد؟ چشمڪی میزند ڪه: _ عافرین بشما زن داداش... نگاهت میکنم. چهره ات درهم رفته. خوب میدانم که نمیخواستـےمدت طولانـےدستم را بگیری... هردو میدانیم همه حرڪاتمان سوری و از واقعیت به دور است. اما من تنها یڪ چیز را مرور میڪنم. ان هم اینڪه تو قرار اسـت 3ماه همسـر من باشـــــــے! اینڪه 95روز فرصـت دارم تا قلب تو را مالڪ شوم. !! اینڪه خودم رادر اغوشت جا کنم. باید هرلحظه توباشـےو تو! فاطمه سادات عڪس را که میگیردبا شیطنت میگوید: یڪم مهربون تربشینید! و من ڪه منتظرفرصتم سریع نزدیڪت میشوم... شانه به شانه... نگاهت میڪنم.چشمهایت را میبندی و نفست را باصدا بیرون میدهـے. دردل میخندم از نقشه هایـےکه برایت ڪشیده ام. برای توڪه نه! ... در گوشت ارام میگویم: َ _مهربون باش عزیزم...! یکبار دیگرنفست را بیرون میدهـے. عصبی هستے.این را با تمام وجود احساس میڪنم. اما باید ادامه دهم. دوباره میگویم: _ اخم نڪن جذاب میشی نفس! این را که میگویم یک دفعه از جا بلند میشوی، عرق پیشانی ات را پاک میکنی و به فاطمه میگویـے: _ نمیخوای از عروس عکس تکی بندازی!!؟؟؟ از من دور میشوی و کنار پدرم میروی!! ! **** اما تاس این بازی را خودت چرخانده ای! برای پشیمانـے است ♡ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
1.2k شدنموݩ مبارڪ♥️🌱
💚 عشـــــق فقط جانم حسن درد و درمانم @zfzfzf
😍☘ سـه بار بگو خداجونم شُڪرِت😇💚
عـــاشــقان وقـــت نـــمازاســـت😘 اذان می گویند❤️❤️❤️
مي گفت: بـاید بـرای خودمـون تـرمز بــذاریم ... اگه فلان کار کـه بـه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بـدیم تـا گنـاه فاصله ای نداریم...!! 🌷شهيد مدافع حرم 🌷 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
رَحــِــــمَ الله به زُوّارِ قتیـــــل َ العَبــَـرات ... هرکه دارد هــوسِ چایـــیِ موکــب صلـوات ... 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
استاد حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان از زبان خود ایشون شنیدیم آیت الله کشمیری می‌فرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زنده‌س یا مرده و کجا دفنه، ازش چندنفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زنده‌س یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود. این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلاً فاطمه. ولی این شخص می فهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک! آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهراء (سلام الله علیها)، به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس، دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یِکَم جا خورد و کمی عقب رفت چند بار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟ اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن، به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هر جای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه!!!. *اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
❣🍃 خدایا... نیامدنش "از"نبودنش" دردناک تراست💔 نبودنش "تقدیر"است🥀 نیامدنش"تقصیر😞 °•°•الّلهُمَّ عَجِّل لِوَلِیَّکَ الفَرَج•°•° 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf