eitaa logo
نڪته هاے دینےღ
124 دنبال‌کننده
125 عکس
94 ویدیو
3 فایل
😍کاناݪ نڪته هاے دینے😍 شامل احکام، اخلاق، نکات دینی، داستان های کوتاه و آموزنده، سخنرانی های کوتاه‌‌، بیان احادیث و مطالب ارزشمند دیگر .. eitaa.com/a99m99 👈👈
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆ياد خدا 🌱مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت. آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته با شد مشتري پرسيد چرا؟ 🌱آرايشگر گفت: كافيست به خيابان بروی و ببيني مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضيو درد و رنج وجود داشته باشد؟ مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفت به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد مردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و كثيف با سرعت به آرايشگاه برگشت و به آرايشگر گفت مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارند مرد با تعجب گفت : 🌱چرا اين حرف را ميزني؟ من اينجاهستم و همين الان موهاي تو را مرتب كردم مشتري با اعتراض گفت: 🌱پس چرا كساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند آرایشگر گفت: آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميكنند. مشتري گفت: 🌱دقيقا همين است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميكنند. براي همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد.   نڪته هاے دیــــ💓ـــنے eitaa.com/a99m99
🔆آن باش كه هستى 🌷گويند شغالى، چند پر طاوس بر خود بست و سر و روى خويش را آراست و به ميان طاوسان در آمد. طاوس‏ها او را شناختند و با منقار خود بر او زخم‏ها زدند . 🌷شغال از ميان آنان گريخت و به جمع همجنسان خود بازگشت؛ اما گروه شغالان نيز او را به جمع خود راه ندادند و روى خود را از او بر مى‏گرداندند . 🌷شغالى نرمخوى و جهانديده، نزد شغال خودخواه و فريبكار آمد و گفت:  🌷اگر به آنچه بودى و داشتى، قناعت مى‏كردى، نه منقار طاوسان بر بدنت فرود مى‏آمد و نه نفرت همجنسان خود را بر مى‏انگيختى . آن باش كه هستى و خويشتن را بهتر و زيباتر و مطبوع‏تر از آنچه هستى، نشان مده كه به اندازه بود، بايد نمود. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى نڪته هاے دیــــ💓ـــنے eitaa.com/a99m99
💓 در یک شهربازی پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می کردند را جذب خود کرد. سپس یک بادکنک آبی و همین طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند. پسرک سیاه پوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود! تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید آیا بالا می رفت؟ مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت: پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد. دوست عزیز من، زندگی هم همین طور است و چیزی که باعث رشد آدمها می شود رنگ و ظاهر آنها نیست. مهم درون آدم هاست که تعیین کننده مرتبه و جایگاهشان است و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشند، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدم می شود نڪته هاے دیــــ💓ـــنے eitaa.com/a99m99
🔆مرا بغل کن 🍃✨روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. 🍃زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: 🌟مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ ✨ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: 🌺 دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى “مرا بغل کن” چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است. ✨✨👌گاهی یک جمله کوتاه معجزه میکنه…مثل دوست دارم… نڪته هاے دیــــ💓ـــنے eitaa.com/a99m99
DASTANHAYE-BEHAROLANVAR.gif
37.3K
🔆تلاش يا راه توانگر شدن ! 🦋شخصى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد تا چيزى درخواست كند. شنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: 🦋هر كه از ما بخواهد به او مى دهيم و هر كه بى نيازى پيشه كند خدايش ‍ بى نياز كند. 🦋 مرد بدون آنكه خواسته اش را اظهار كند، از محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد. بار دوم نزد پيامبر گرامى آمد و بى پرسش ‍ برگشت . تا سه بار چنين كرد. روز سوم رفت و تيشه اى به عاريت گرفت ، بالاى كوه رفت و هيزم گرد آورد و در بازار به نيم صاع جو (تقريبا يك كيلو و نيم ) فروخت و آن را خود با خانواده اش خوردند و اين كار را ادامه داد تا توانست تبر بخرد، 🦋 سپس دو شتر جوان و يك برده هم خريد و توانگر شد. بعد، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت گزارش داد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: 🦋- نگفتم هر كه از ما خواهشى كند به او مى دهيم و اگر بى نيازى پيشه كند، خدايش توانگر سازد! 📚بحار، ج 75، ص 108 نڪته هاے دیــــ💓ـــنے eitaa.com/a99m99
🔆گنهکاری نزد ملکی از ملوک عرب 🔅آورده اندکه: یکی از گنه کاران نزدیک ملکی از ملوک عرب آمد و حال آن که چند کس را از اقرباء آن ملک کشته بود. ملک گفت: بسی جرئت است که با وجود گناهان بزرگ که از تو به نسبت من و خویشان من صادر شده، از عقوبت من نترسیدی و نزدیک من آمدی! 🔅جواب داد که: جرئت من در آمدن به حضرت تو و ناترسیدن از عقوبت تو جهت آن است که می دانم که هر چند گناه من بزرگ است، عفو تو از آن بزرگ تر خواهد بود. ملک سخن او را پسندیده و گناهان او را عفو کرده و به مواهب عنایتش مستظهر(2) گردانید. 🔅 یکی از محرمان ملک ازو سؤال کرد که بر چنین دشمنی قادر شدی و از او انتقام نکشیدی و به سخن او فریفته شدی ؟ 🔅ملک گفت: نه چنین است، با خود تأمّل کردم که گفتم: اگر ازو انتقام کشم، نفس من شاد شود و تسلّی یابد و اگر عفو کنم، دل او شاد گردد و مرا نیک نامی دنیا و ثواب عقبی باشد. دانستم که، مصرع: در عفو لذتی است که در انتقام نیست
✨یک معلم دبستان به شاگردان کلاسش گفت: می خواهم یک بازی به شما یاد بدهم. او به آنها دستور داد که از فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان می آید پیاز بریزند و با خود هر روز به مدرسه بیاورند. فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند. در کیسه برخی دو، بعضی سه، و بعضی دیگر پنج و ... عدد پیاز بود، البته بعضی ها هم هیچ نداشتند. آموزگار به بچه ها گفت: کیسه هایتان را با خود ببرید و روز بعد بیاورید. روز بعد هم به همین ترتیب سپری شد. کم کم بچه ها از بوی پیاز گندیده شکایت کرده، به علاوه آنهایی که پیاز بیشتری داشتند از حمل این کیسه ها نیز خسته شده بودند. پس از یک ماه بازی تمام شد و بچه ها احساس راحتی کردند. آموزگار از بچه ها پرسید: از اینکه پیازها را با خود حمل می کردید، چه احساسی داشتید؟ آنها که مجبور بودند پیازهای بدبو و سنگین را حمل کنند و همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. آنگاه مربی منظور اصلی خود را از این بازی چنین بیان کرد: این درست مثل وضعی است که شما کینه ی آدمهایی را که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه می دارید و همه جا با خود می برید. 😷بوی بد کینه و نفرت قلب و و فکر و ذهن شما را فاسد می کند و شما آنها را همه جا با خود حمل می کنید. شما که بوی بد پیازها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید، پس چگونه می توانید بوی بد نفرت و کینه را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟ شاید فردا برای بخشیدن انسانهایی که از آنها ناراحت هستیم دیر باشد ، پس همین لحظه را غنیمت بدانیم. حتی اگر نمی توانیم دیگر آنها را ببینیم ،قلبمان را از نفرت ،کینه وخشم نسبت به آنها خالی کنیم. نڪته هاے دیــــ💓ـــنے eitaa.com/a99m99
🔆حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه 🦋جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد. 🦋بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟ جواب داد: خودم را می‌بینم. 🦋دیگر دیگران را نمی‌بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی‌ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن. 👌وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری. نڪته هاے دیــــ💓ـــنے eitaa.com/a99m99
🔆حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه 🦋جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد. 🦋بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟ جواب داد: خودم را می‌بینم. 🦋دیگر دیگران را نمی‌بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی‌ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن. 👌وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری. نڪته هاے دیــــ💓ـــنے eitaa.com/a99m99
🔆ارزش خوشحال كردن مؤمن 🍂زمان امام صادق عليه السّلام بود شخصى بنام نجاشى استاندار اهواز و فارس بود، يكى از كشاورزهاى قلمرو حكومت او به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: در دفتر مالياتى نجاشى ، مبلغى را به نام من نوشته اند، نجاشى ااز شيعيان شما است ، اگر لطف مى فرمائى نامه اى براى او بنويس تا ملاحظه مرا بكند. امام صادق (ع ) براى نجاشى نامه اى ، اين گونه نوشت : 🍂بسم اللّه الرحمان الرحيم سّر اخاك يسّرك اللّه . :بنام خداوند بخشنده مهربان ، برادر دينى خود را خوشحال كن ، خداوند ترا خوشحال مى كند. 🍂هنگامى كه اين نامه به دست نجاشى رسيد، وقتى دريافت كه نامه امام صادق (ع ) است ، گفت : اين ، نامه امام صادق (ع ) است ، آن را بوسيد و به چشم كشيد و به حامل نامه گفت : حاجت تو چيست ؟ او گفت : در دفتر مالياتى تو، مبلغى را به نام من نوشته اند. نجاشى گفت : آن مبلغ ، چه اندازه است ؟! او گفت : ده هزار درهم است . 🍂نجاشى ، منشى خود را طلبيد، و جريان را به او گفت و به او دستور داد كه آن ماليات را بپردازد و نام آن كشاورز را در دفتر ماليات ، خط بزند، و سال آينده نيز همين كار را در مورد او انجام دهد. 🍂پس از اين دستور، نجاشى به آن كشاورز گفت : آيا تو را خوشحال كردم ؟. او گفت : آرى فدايت شوم . 🍂سپس نجاشى دستور داد يك كنيز و يك غلام و يك مركب و يك بسته لباس ‍ به او بخشيدند، و در مورد هر يك از آنها كه به او مى داند، نجاشى به او مى گفت :آيا تو را خوشحال كردم ؟. 🍂او در پاسخ مى گفت : آرى فدايت گردم . تا آنجا كه نجاشى به او گفت : اين فرشى را كه روى آن هنگام دادن نامه مولايم امام صادق (ع ) نشسته بودم ، به تو بخشيدم ، برادر و با خود ببر و در نيازهايت مصرف كن . 🍂آن كشاورز، خوشحال از نزد نجاشى بيرون آمد و سپس به حضور امام صادق (ع ) رسيد و جريان را به عرض آن حضرت رساند، و آن حضرت را خوشحال يافت ، عرض كرد: اى فرزند رسول خدا گويا رفتار نجاشى با من ، شما را خوشحال كرد؟. آن حضرت فرمود: آرى سوگند به خدا او خدا و رسولش را خوشحال كرد. 📚 دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى نڪته هاے دیــــ💓ـــنے eitaa.com/a99m99
🔆غرور عابد 🌴امام صادق (ع ) فرمود: دانشمندى نزد عابدى رفت و از او 🌴پرسيد: نماز تو چگونه است ؟!. 🌴عابد - از مثل من ، چنين پرسشى مى كنند؟ من سالها است به عبادت خدا اشتغال دارم . دانشمند - گريه تو (از خوف خدا) چگونه است ؟ 🌴عابد - آنقدر گريه مى كنم كه اشكهايم به جريان مى افتد. 🌴دانشمند - اگر (بجاى اينگونه گريه ) خنده بر لب داشته باشى و از خدا بترسى بهتر از گريه اى است كه همراه ترس از خدا در مورد كوتاهى در عمل ، داشته باشى ، و اين را بدان عمل انسانى كه گريه اين چنين دارد (و همراه خوف الهى نيست ) به سوى خدا بالا نمى رود (و قبول درگاه حق نمى گردد). 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردی نڪته هاے دیــــ💓ـــنے eitaa.com/a99m99
🔆نتيجه بدزبانى 🍃روزى بازرگانى از اهالى بغداد از بهلول پرسيد: اى بهلول عاقل ! من چه بخرم تا منفعت زياد نصيبم گردد؟ 🍃بهلول جواب داد: آهن و پنبه . آن تاجر رفت و آهن و پنبه خريد و انبار كرد و در مدت كوتاهى همه آنها را فروخت و سود فراوانى نصيبش گشت . 🍃باز نزد بهلول آمد و اين بار گفت : اى بهلول ديوانه ! اين بار چه بگيرم تا سود كنم ؟ بهلول گفت : اين بار پياز و هندوانه بگير! تاجر رفت و تمام سرمايه خود را داد و پياز و هندوانه خريد و در انبار كرد اما خريدار پيدا نشد و كم كم هندوانه و پياز او خراب شد و گنديد و تمام سرمايه اش را از دست داد. تاجر با ناراحتى و عصبانيت نزد بهلول آمد و معترضانه به او گفت : بار اول با تو مشورت كردم ، آهن و پنبه خريدم و سود كلانى بردم ولى اين بار با پيشنهاد تو پياز و هندوانه خريدم كه گنديد و كسى نخريد، در نتيجه ورشكست شدم . 🍃بهلول در پاسخ گفت : بار اول به من گفتى : اى بهلول عاقل ... من نيز طبق عقل ، تو را راهنمايى كردم و نتيجه خوبى گرفتى ولى اين بار به من گفتى اى بهلول ديوانه من هم از روى ديوانگى به تو دستور دادم و نتيجه بدى گرفتى تازه من چيزى بدهكار نيستم يك حرف زدم سود بردى و يك حرف زدم ضرر كردى و با توجه به سود و زيان دو معامله تو به وضع اول برگشتى !. 🍃به اين ترتيب تاجر بيچاره ، نتيجه بدزبانى خود را گرفت و فهميد كه ((از ماست كه بر ماست. نڪته هاے دیــــ💓ـــنے eitaa.com/a99m99