eitaa logo
الحقیر!
170 دنبال‌کننده
387 عکس
208 ویدیو
2 فایل
[انّک کادحٌ الیٰ ربّک کَدحاً کَدحاً کَدحاً فَمُلاقیه] [کلمات بهم پیوسته مغز دو موجود به نام انسان ] ( مثنی مونث طلبه✨🕊)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 📚|میراث علمی سَلَف|
همایش و فرمایش، همراه با سیستم گرمایش! 🔺بیست و چهارمین همایش کتاب سال حوزه، پنجشنبه ۲۷ بهمن ماه در قم برگزار شد. افتخار سخنرانان این مراسم، این بود که رشد تعداد کتب و مقالات، نشانه ای از حیات علمی حوزه ها در این روزگار است. حبذا و لا هکذا! 🔸یکی از سخنرانان که نقش مهمی در نابودی میراث ناب علمی گذشتگان دارد، چنان از توجه به آثار قدما و اجتهاد عمیق علمی سخن راند، که اگر کسی از عملکرد ایشان اطلاع نداشت، گمان می کرد که جناب ایشان از طرفداران روش تحصیل سنتی است!! 🔹از این همایش های پرهزینه و بسته های هدیه و شعارها که گذر کنیم و به واقعیت ها بنگریم، خواهیم دید آثار گذشتگان از جهت علمی، بسیار غنی ( نه غنی تر!) بود و عشق به علم و دانستن، بسیار بیشتر از از این روزگار پرتلبیس بود. ❌حیف از این عمر که در این همایش‌ها بگذرد‌. فقط به عنوان محک، پیشنهاد می گردد که اگر می خواهید حیات علمی حوزه ها را به عیان بسنجید، امور زیر را به مدت یکسال اجرایی کنید تا معلوم شود چه کسی پژوهشگر و عاشق علم است و چه کسی دنبال نام و نشان و مدرک و پول: الف) کلاس های درسی را اختیاری کنید و حضور و غیاب های اجباری را بردارید! بگذارید معلوم شود در گرمای تابستان و سرمای زمستان، چه کسی منظم بر سر کلاس درس حاضر می شود. ب) کتب مورد تدریس را به اختیار و انتخاب خود طلاب بگذارید. شاید کسی دوست داشته باشد به جای صرف ساده و نحو ماده، دلش را با کتب دیگری صفا دهد. چه اشکالی دارد؟ ج) انتخاب استاد را کاملا آزاد کنید تا مشخص شود سواد علمی ربطی به مدرک کاغذی و سفارشات پنهانی ندارد. د) امتحانات اجباری را بردارید و علمیت طلاب را بر اساس فعالیت مستمر در طول سال و با نظارت استادانش بسنجید! ه) ایام تحصیل را منحصر در تقویم آموزشی برگرفته از دانشگاه نکنید. بگذارید به مانند گذشته، طلاب عاشق، در اوج گرمای تابستان و در وسط حوض آب هم که شده، درس بگیرند و مباحثه و مطالعه کنند، چنان که سیره برخی علما این بوده که از فرط گرمای طاقت فرسا، درون حوض تشریف می بردند و حقا و انصافا چه اجتهادات نابی می کردند! زیر کولر نشستن کجا و درون حوض کجا! البته هرگز چنین نخواهید کرد، چون خودتان هم به عیان می دانید که چه خبر است‌! زرق و برق ها به مانند کف آب زائل می شوند، دل به زرق و برق ها نبندیم! علم جای دیگر است. علم در خانه علماست نه در همایش های فرمایشی همراه با سیستم گرمایشی! ————————————- ⚠️نشر مطالب بدون ذکر آدرس کانال، جایز نیست. 🔺راه ارتباطی: @hm1370 🔹کانال /عضویت: ↘️http://eitaa.com/joinchat/702283798C36acb3a525 🌐http://mirath.blog.ir
عباس‌بن‌علی فقط اون‌جا که از جسر الحسین رد می‌شی و یه‌ذره جلوتر می‌پیچی توی شارع العباس و از پشت خیل جمعیت هی روی نوک پنجه‌هات بلند می‌شی و هی نمی‌بینی و هی گردن می‌کشی و هی نمی‌بینی و هی چشم‌هات توی چشم‌خونه می‌گردن و هی نمی‌بینی و اون‌قدر تقلا می‌کنی تا عاقبت از لابلای بیرق‌ها و کُتل‌ها و پرچم‌ها چشمت یه نقطه‌ی طلایی کوچیک رو می‌گیره و همه‌ی دنیات و پناهت می‌شه همون نقطه‌ی طلایی؛ که انگار چشم‌هات پنجه می‌شن که چنگ بزنن به‌ش. بعد یک‌هو حس می‌کنی نقطه‌ی طلایی داره موّاج می‌شه، تار می‌شه و تو هی پلک می‌زنی، پلک می‌زنی و خستگی‌هات دونه دونه از چشم‌هات می‌چکن پایین و تو صدات رو به‌زور از لابلای بغض گلوت می‌کشی بیرون و می‌گی: [گر رُخی را ماه باید خواند، باری روی تو]
رفته بودم طرح ولایت، مشهد چهل روز بود از خانواده دور بودم و عجیب دلم آغوش میخواست... عجیب... از اول دوره تصمیم گرفته بودم برم پیشش ببینمش، دلم خیلی براش تنگ شده بود. روزای آخر بود که دلو زدم به دریا، خطرات و سرزنش ها رو به جون خریدم و یه بار که داشتن بچه ها میرفتن حرم من رفتم اونجا. بلد نبودم کجاست، خیلی سردرگم میگشتم دور خودم، نزدیک نیم ساعت پیاده روی خستم کرده بود، اسنپ گرفتم، تو شهر غریب، تو خیابونای شلوغی که شلوغیش آدمو میترسوند. تمام مسیر استرس داشتم چون حتی نمیدونستم لوکیشنو درست زدم یا نه؟ به راننده گفتم: آقا من لوکیشنو نتونستم خوب بزنم، اینجارو بلد نیستم، شما میدونید موسسه جوانان آستان قدس کجاست؟ گفت بله جلوی اونجا پیاده تون میکنم .... پیاده شدم، پُرسون پُرسون که: خانم فیاض کجاست؟ بالاخره اتاقشو پیدا کردم. یه اتاق شیک و ساده، که دورتا دورش با تزئینات دخترونه، در عین حال الهی تزیین شده بود یه کتابخونه کوچیک که وسعت محتواش لرزه به اندام می انداخت یه تخته، که برنامه های روزانه یک مادر برای فرزندانش بود و یک میز با شکلات های پذیرایی یک صندلی و یک آدم. اومد جلو، اونقدر با عشق احوالپرسی میکرد از کسی که اصلا دقیقا نمیدونست کیه، فقط میدونست یه بی نهایتیه، دخترشه، که تمام غم های عالم از تو ذهنت پر می کشید... اونقدر با محبت و دلسوزانه به حرفات گوش میداد که احساس می کردی خالی شدی... راحت شدی... انقدر لبخند روی لباش شیرین بود که نسیم محبت صاحب اون موسسه رو حس می کردی... اونقدر محکم، سفت و با دلتنگی در آغوشت میگرفت که انگار گمشدشو پیدا کرده... و توهم گمشدتو پیدا کردی... حرف های زیادی رد و بدل شد. یه جا ازش پرسیدم خانم فیاض دختر بودن یعنی چی؟ یعنی گلسر های زیبا و دستبند های زیباتر بندازم برای محارمم؟ یعنی لباس های زیبا و صورتی و چین دار؟ یعنی...؟ یه نفر اومد تو گفت آقای... گفتن دیگه نمیتونن بیان جلسه فوریه، گفت باشه میام. روبه من کرد: تو متوجه شدی اون دوستمون اصلا گوشواره نداشت؟ نه. تازه متوجه شدی. اما قبول داری دخترونه ترین روحیه ها رو داره؟ نه فاطمه جان. دختر بودن به این نیست... دختر بودن به لطافته، به ظرافته، به آروم بودن و آرامش دادنه و .... در زدن: خانم فیاض نمیاید جلسه؟ گفت دو دیقه دیگه میام رفت سراغ کشوهای میز، یه دستبند بهم هدیه داد، گفتم: خانم فیاض قربون محبتتون، من چهل روز دیدن مادرم نرفتم، دارید جبران میکنید؟ گفت: الانم اومدی دیدن مادرت دیگه... داشت میرفت، یهو بیسکوییت رو میزشو برداشت و گفت فاطمه جان اینو بردار، رفتنی گرسنه شدی بخور دوباره شیفته عطوفتش شدم و رفت... بی نهایت، سایه ی چتر محبت امام رضا علیه السلام به دهه هشتادیاست! بی نهایت، یک خانوادست، که همه باهم به سوی خدا حرکت میکنن، تک خوری اینجا ممنوعه! مادر بی نهایتیا، خانم فیاضه، حرفاش هرروز آروم قلبمونه و آتیش موتور حرکتمون اومدم اینجا که کانالشون رو بهتون معرفی کنم، که برید، لذت ببرید و شماهم بعد از شرکت تو دوره بی نهایت، ولو بدون جایزه(برای طلاب) یک بی نهایتی بشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تیزر سلام فرمانده ۲ رونمایی؛ جمعه ۱۲ اسفند ساعت ۲۰ شبکه سه سیما
سلام بر شاه عالم! هرگاه راه ِ سعادت را گم میکنم امید است مرا به درِ جاده ای که میانبریست بزرگ به آن... حالا من گمشده ای هستم که به امید قبول شدن پشت در خانه ای مانده ام که صاحبش دردانه ی خدا نام دارد و در بخشش نظیری ندارد حالا ناامید از مخلوق و امیدوار به دردانه ی خالق پناه آوردم به دری که امید است به ورودم به جاده اش گمشده ای هستم که نمیدانم از کدامین راه و کدامین مسیر باید راه خود را بیابم و نزدیکتر از راه حسین به خدا نیافتم... میدانم که در صف جاده ی عشق حسین بسیارند و کم مانند من یک بنده ی گناهکارند اما من نیز هستم مانند تمام آن ها که به شما امید دارند دخترتان
تو هوای تنفس من خون رگ من پناهگاه من جانِ جانِ من وتمام سرمایه‌ی من هستی! ای نقطھ‌ی آغازِ حیاتی نو، و تولدے دیگر، برایِ همه! ای سفره‌ی رنگینِ رحمت و هدایتِ امام ثامن برای "دهه هشتادی ها".....:) مثل نامت، مثل مفهومت، مثل مقصودتــ، مثل مسیرِ جذابت، بی‌نهایت، دوستت دارم...:)
فشار اقتصادی انقدر زیاده که تو بازار و مغازه های تهران جای سوزن انداختن نیست:)
گاهی احساس میکردم که رابطهٔ حسین با علی‌اکبر ، فقط رابطهٔ یک پدر و پسر نیست ؛ رابطهٔ یک باغبان با زیباترین گل آفرینش است :) _پدر،عشق‌وپسر
هدایت شده از لعل
چطور میتوان تو را در یک کلمه خلاصه کرد‍؟ خط به خط نشانه هایت را کتاب کردم کتابی به قُطر ماه ها و سالها بر ورق ثانیه با مُرکِّب اشک و قلمِ خوش ذوق شعر. بی وفا! پیشینه ات زیاد شده. هر اشاره،هر قول و فعلی، بعضی اوقات هم خیابان ها مرا یاد تو می اندازند. فی الواقع واژه ها نیستند که یاد تو را زنده می کنند، بلکه یاد تو معنای کلمات را احیا می کند. @laal_del
الحقیر!
#لعل چطور میتوان تو را در یک کلمه خلاصه کرد‍؟ خط به خط نشانه هایت را کتاب کردم کتابی به قُطر ماه ها
کلمات از روی سرسره ی خطوط سُر می‌خورند گاه نیز دستشان میشکند و گاه گریه میکنند گاه پر از فریادِ شادی هستند و گاه مرا با افکارشان پر میکنند... کلمات مرا پر کرده اند از تو. کودکان احساساتت همچون کلمات در می آیند و برایم شگفت آور است ندیدن خودت. خودت را ببین... مرا ببین من کتابی هستم که تو نوشته ای احساس و کلمات را ببین ، همه چیز در هیچ است. هیچوقت نمی‌توانی همه چیز را بیابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدبار لب گشودم و بیرون نریختم خون ها موج می زند از سینه تا لبم:)
همه گویند رفتی اما هستی بی بودنت نباشد بودی از هستی! جشنی به پا شد از تولد شاهی عاقلان نیز نوشیدند بهر سرمستی! خبر آمد خبری در راه هست فراز زمان رسید بعد آن همه پستی..! ای مجنون بدان جنونت جنون نباشد که اگر زنده ای و هنوز دل نبستی..! قلم کسب اجازه می‌کند از سعدی... شگفتا از قلم که میکند تردستی! به این مثل که همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...!
غم دل دلم قرار نمی‌گیرد از فغان، بی‌تو سپندوار ز کف داده‌ام عنان، بی‌تو ز تلخ‌کامی دوران نشد دلم فارغ ز جام عیش، لبی تر نکرد جان، بی‌تو چو آسمان مه‌آلوده‌ام ز دل‌تنگی پر است سینه‌ام از اندُه‌ گران، بی‌تو نسیم صبح نمی‌آورد ترانۀ شوق سر بهار ندارند بلبلان، بی‌تو لب از حکایت شب‌های تار می‌بندم اگر امان دهدم چشم خون‌فشان، بی‌تو چو شمعِ کشته، ندارم شراره‌ای به زبان نمی‌زند سخنم آتشی به جان، بی‌تو عقیق صبر به زیر زبان تشنه نهم چو یادم آید از آن شکّرین دهان، بی‌تو گزارۀ غم دل را مگر کنم چو «امین» جدا ز خلق به محراب جمکران، بی‌تو ✍🏻 حفظه‌الله
انکارِ زیباییش‌جرئت می‌خواهد . اینکه آن ‌را ببینی ، وُ به ‌خاطر نورِ وجودیش چشمانت‌را ندُزدی شجاعت می‌خواهد. اینکه عطرِ نرگسِ لباسش .. در مشامَت بپیچد و احسنت نگویی به‌خالقش مگر می‌شود؟ او مهدي است دیگر . هَمانی که قرن‌هاست، چشم انتظارانش درونِ حیاطِ‌جمکرانش، اشک‌ها ریخته‌اند . وُ حالا ، در این روز زیبا ، این گلِ نرگس، روییده‌ است . این نامه‌ی‌مُعطر نوشته شده‌است . این پروانهٔ‌ زیباروی از پیله بیرون آمده‌است . این مهدي نام‌متولد شُده است💚
تنها ترین امام زمین مقتدای شهر تنها چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟
وقتی حالمو میپرسن یاد این شعر میفتم: چه گويم؟ از كه گويم؟ با كه گويم؟ كه اين ديوانه را از خود خبر نيست !
❣مریض عشق را نبود دوائی غیر جان دادن مگر وصل تو سازد چاره، درد انتظارم را 🆔eitaa.com/m_a_tavallaie
شبیه بغض نوزادی ک ساعتهاست میگرید پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی فهمد!
من تمامم بریده شده و اکنون با تمام بریده هایم ، با قلب ریش ریش شده ام ، با آن امید به جا مانده ی ته قلب ، با تمام شکسته هایم ، با تمام افکار پراکنده و قلمی که در هنگام آشفتگی نمی‌تواند بنویسد من با همه ی هیچ شده ام ، میدانم مرا نجات خواهی داد. تو در لحظه های آخر غرق شدنم ، مرا نجات خواهی داد. نشانه ای بفرست ای آفریننده ی آیات.
نسبت ما با غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه مثل همان کودکی است که دست در دست پدر داشته و حالا که خود گم شده، می گوید پدرم گم شده است در حالیکه پدر گم نشده و این بچه است که در غیبت و سرگردانی به سر می برد...