[ز محرّم نروم بار مبندید مرا سوختم تا که در این خیمه مکانم دادند...]

ما با خیلی ها خندیدیم، اما آنهایی عزیزترند، که نزدشان گریه کردیم. حسین-ع جان تو آن عزیزی که محرم گریه‌هایمان هستی.

صدای گریه بچه وسط کلاس تلنگر عجیبی زد بهم...! دیدم مشتیییی! ما هنوز بین خودمون وسط کلاس یا جلسه و .. اگر مادر و کودکی باشه و کودکش سروصدای طبیعی داشته باشه همه ناخوداگاه توقع داریم مادر و کودک جلسه رو ترک کنن، یعنی ذهن‌هامون اینو القا می‌کنه که ما در نشستن در جلسه محق‌تریم تا اون مادر!!! پس کوش اون الگوی سوم حضرت آقا؟! چیشد اون یک سری توصیه‌ها برای تکامل زن جامعه انقلابی و اسلامی؟! مثلا چی؟ مثلا همین که هزاربار تکرار شده.. ایجاد شغل‌های مادر دوست، فضاهای اهمیت‌ده به مادرها، تحویل گرفتن و تشویق مادرها در کارهای اجتماعی نسبت به بقیه افراد و ایجاد احساس خوب در مادرها و ... امروز دیدم نههههه چقدررر کار داریم! #تلنگر #الگوی_سوم_زن

میدونی بعضی وقتا فکر میکنم القا و اجرای این نوع تفکر نظری در کلاس و جلسه و اجتماع بیشتر از خود اون درسه که براش جمع شدیم، برامون درس داره.

یکی از بزرگترین ترس ها:) ❤️‍🩹

والا!

بریم که بخونیمش😋

باید کم کم خودمونو تو این کتاب برای انواع جنایات، آماده کنیم...

حالا ما موندیمو یازده ماه انتظار....:)

نفس میکشم.... هوای تورو.... میخوام ببینم باز کربلای تورو....

کجا گمت کردم؟؟ دل اگه دل بود، دیوونه‌ی تو می‌شد...

بینهایت عزیزم... امسال به یادت قدم بر میدارم به یاد تک تک خاطراتی ک برایم ساختی... به یاد اقای مولایی.. استاد وکیلی استاد ابراهیمی:) به یاد پدر بینهایتی ها.... که پشتمان گرم بود به وجود تک تکشان! به یاد مادر بینهایتی ها که برای تماااام دخترانش مادری کردند:) به یاد گَرده هایی که دور مادرمیزدیم:) به یاد کلاه های ستِ سبز رنگمان:) یه یاد حرز های امام رضایی ک به کودکان عراقی میدادیم:) به یاد هئیت شبه جمعیمان_کربلا_ در موکب یزدی ها....:) بینهایت من! به یاد خانواده مان هستم:)