الحقیر!
من ذرهذره از بین رفتن غمهام رو تو حرمت حس کردم، ثانیه ثانیه آرامش گرفتن قلبم رو کنار ضریحت چشیدم
' پنآهمیبریمازشرِّ
ناملایمتیهایروزگار،
بهدامنِتو عزیزِدلم:)) '
تو را بهکوه هایی تشبیه میکنم، که زمین به استحکامش تکیه کرده.
تو وجود لرزان مرا نگه داشته ای از فروریختن؛ عزیزم...:)
آسمان قلب من،
آنقدر سرد است که ابر ها هم در آن قندیل می بندند.
چرا؟
گرمای آغوشِ حرمت را که لحظه ای نچشد کسیچنین میشود:)
توهم پروازجای سرزنش ندارد،
وقتی کسی عطر تو را کمی بچشد،
که آکنده در تمام عالم است!
داشتم زیارتنامه امام موسی کاظم علیه السلام میخوندم، یه جا دلم خیلی شکست:)
السَّلامُ عَلَی الّذي تَجَرَّعَ غُصَصَ الْکُرَب
- سلام بر کسی که جام اندوه گرفتاریها را نوشید...!
آخ دورتون بگردم:) 💔
#روزنوشت
نمیدونم اتفاقات روزانه تون رو چطور تحلیل میکنید؛ من سعی میکنم بفهمم ذره ذره از اتفاقات زندگیم علتش چی بوده؟ چون میدونم پشت هر اتفاق و تصمیمی، دست خدا هست.
نمیدونم باید از بارون خوشمزه ی تهران ناراحت باشم، یا از دست ترافیک، یا از دست تصمیمهای عجولانه خودم.
امروز مجبور شدم هزینه ی گزافی! بپردازم، بابت اینکه حاضر نشدم فقط دو دقیقه صبر کنم تا مترو راه بیفته، مترو خراب شده بود و میخواستم زودتر برسیم، پیاده شدم تا با اسنپ برم، غافل از اینکه هزینه اسنپ خیلی گزاف تر شده بود و دیرتر میرسیدم.
نمیدونم شاید باید یاد بگیرم اول فکر کنم بعد تصمیم بگیرم،
یا باید کمتر خودم رو همه کاره در نظر بگیرم، چون فکر میکردم" من بلدم" اینجوری شد.
خدا خیلی وقته روی جمله ی " من بلدم" داره برام کار میکنه.
هربار که ذره ای منیت و عجب سراغم میاد. به بدترین شکل ممکن زمین میخورم، به بدترین شکل ممکن!
طوری شده که حتی دیگه توی جمع ها نمیتونم به راحتی نظر بدم، و فقط میگم: نمیدونم!..
قبلا اینطور نبود... خیلی اوقات امورات رو با نظراتم می چرخوندم و درست در میومد.
حالا خدایا، زمین خوردم و از منیت خودم شرمنده ام... کمک کن زودتر برسم...
یه جا تو زیارت امیرالمومنین در شب مبعث،
میفرماد،
کنت للمومنین ابا رحیما...
یعنی شما پدری مهربان برای مومنین بودید..و شروع میکنه دلبری کردن از مولا.
آخ، چقدر فراز قشنگیه:*))
#روزنوشت
آدم ها متفاوت اند. برخی تلخ، برخی شیرین.
یا شاید اوقات و چهره ی دهر با تو گاهی خندان و گاهی اخم آلود است.
اما هرچه هست، چهره های خندان زندگی، آنچنان به جان می چسبند که تا آخر عمر هربار به یادشان می افتی، همه ی تلخی ها و ناکامی های زندگی خویش را از یاد می بری. اما
بیچاره انسان هایی که حافظه ی کوچک، کوتاه و ناشکر دارند. لحظه های تلخ را می بینند، زخم می خورند اما فراموش می کنند مرهمی از لحظه های شیرین بر آن زخم ها بنهند تا اقلا، از پا نیفتند.
اما یکاتفاق دیگر هم می افتد! گاهی برخی لحظه ها قرار است برای انسان شیرین تمام شوند، اما عینک کمالگرایی که روی چشم ها زده ایم، شیرین ترین اتفاق ها را حداقل برایمان زهر می کند، اگر باعث نشود از پا بیفتیم، و
بیچاره انسان هایی که حسرتشان نبود و نشد های این دنیاست، و حواسشان نیست که این دنیا تنها خوابی گذراست و روزی که از خواب بلند خواهند شد، اصلا برایشان داشته های این جهان مهم نیست الی الابد!
یکی از شیرین ترین لحظه ها رقم زدنِ همه ی آرزوهاییست که برای خودت محقق نشده اند، برای عزیز ترین کسانت. از آن شیرینی ها که خیلی شیرینند...:))))