۶۰ روز + اقدام = بارداری 👼🏻
▣⃢💙⃟ میدونی چرا هرچی قرص و آمپول خوردی
یا هر چقدر ivf ,iui انجام دادی بچه دار نشدی؟!
▣⃢💙⃟ چون یه کار قبلش باید انجام میدادی👌
ولی تو بهش توجهی نکردی !😱
▣⃢💙⃟ بیاکمکت کنم هر روشی که امتحان میکنی بهت نتیجه بده ! 🥳
🔻تنها کانالی که فوت و فن بارداری رو رایگان بهت یاد میده !😳 پس سریع عضو کانالشون شو تا پاک نکردم✅😎
https://eitaa.com/joinchat/1123353570Cb77af4ec3c
زود بزن رو پیوستن چون فقط تا ۲۴ ساعت میتونی مشاوره رایگان بگیری😱‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موزیک تایم❤️💔
#موزیک
#رضابهرام
•┈┈••✾•❤️•✾••┈┈•
@ghayemmoshak
•┈┈••✾•❤️•✾••┈┈•
کدوم پست کانال رو بیشتر دوست داری؟
بگو تا بیشتر بذارم براتون 😍👇
@taraneh7l
پست هایی که نظری نداشته باشه از کانال حذف میشه ☺️❌
✨💚سریع ترین راه درمان ناباروری 💚✨
👀 افرادی مثل خودت که سالها درگیر ناباروری بودن بالاخره نتیجه ای که میخواستن رو گرفتن 🤲🏼
🌿▣⃢ بدون نیاز به عمل IVF و IUI 💉
کنارتون هستیم 🙏🏼
🧔🏻♂ ناباروری آقایان 👩🏻 ناباروری بانوان
🔹▣⃢ اگر توام مشکل ناباروری و یا اختلالات هورمونی داری ❓❓
بیایید تو کانال و پدر مادر شدن رو تو سال جدید به خودتون هدیه کنید👇🏼🎁
█▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀█
https://eitaa.com/joinchat/3798598063C7fa3bbbb76
█▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄█
عاشقیــᥫ᭡مـمـنوع🦥
#عاشقی_ممنوع #به_قلم_زهرافاطمی #پارت_617 _خرس رو با منی الان..؟ ترسیده به عقب برگشت و به بهادر که د
#عاشقی_ممنوع
#به_قلم_زهرافاطمی
#پارت_618
-ولم کن تا جیغ نزدم بیشعور...
بهادر خندید و برش گرداندسرش را به *** چسباند.
-میخوام ببینم حال ن*ی نیمون چطوره...
مینو آمپر چسباند و موهایش را با همان دستان کف آلودش چنگ کرد و کشید.
آخش در آمد...
-جرات داری یه بار دیگه مزخرف بگو...به قرآن مینو نیستم سرتو نتراشم...
-آخ ول کن ... کندیش..
مینو پر حرص غرید
-حقته...قسم بخور که دیگه نمیگی...
بهادر هم بی خیال بشو نبود اما اینقدر محکم موهایش را کشیده بود که برای دفاع از خودش او هم موهای مینو را کشید و با صدای جیغ و دادشان شهربانو و آذر وارد آشپزخانه شدند و به محض دیدنشان با آن وضعیت بهتشان برد.
-خدا منو مرگ بده...شما مگه بچه این...؟
ولش کن بهادر...هی مینو مینو میخوای بیاد اینطوری آخه ؟
هیچ کدام کوتاه بیا نبودند..
بهادر با سرش به مینو اشاره کرد.
-بگو ول کنه تا ول کنم...
مینو غرید.
-غلط کردی... اول قول بده تا ول کنم...
آذر با تأسف به شهربانو نگاه کرد.
-به نظرت اینا کی قراره بزرگ بشن؟
با هر بدبختی بود از هم جدایشان کردند و تا لحظه ی آخر مینو با اخم به بهادر خیره بود.
تا لحظه ی خداحافظی هم دلش طاقت نیاورد که نگوید.
-من بمیرم هم دیگه پامو اینجا نمی ذارم..
بهادر که از خنده غش کرد...آذر هم لبخندش را به زور مهار کرد و شهربانو هم با همان نگاه پر تاسفش دست مینو را گرفت و دنبال خودش کشاند.
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
هدایت شده از عاشقیــᥫ᭡مـمـنوع🦥
عاشقیــᥫ᭡مـمـنوع🦥:
خب
در جریان باشید رمان عاشقی ممنوع توی vip تموم شده😍😍
عزیزانی که میخوان رمان رو تا انتها بخونن
میتونن با پرداخت ۵۰ هزار تومن وارد کانال vip بشن
اینم بگم بخاطر جلوگیری از کپی
تعداد پذیرش اعضا رو محدود کردم☺️🙈
دوست داشتین برای خرید به این آیدی پیام بدین😍👇🥀
@taraneh7l
کلی اتفاق هات خفن و سانسوری داریم🙈
عاشقیــᥫ᭡مـمـنوع🦥
#عروس_اجباری #پارت_233 #به_قلم_زهرافاطمی یادش به شکلات درون کیفش افتاد، آن را بیرون کشید و به سم
#عروس_اجباری
#پارت_234
#به_قلم_زهرافاطمی
تقه ای به در اتاق زد و در را آرام گشود...
باز هم لباس های تنگ طلا اولین چیزی بود که توی ذوقش میخورد.
صدبار گفته بود حداقل در خانه لباس راحتی بپوشد تا هم خودش راحت باشد و آن بچه ی طفل معصوم!
چند شاخه گل رز را مقابلش روی میز گذاشت.
-خانومم چطوره!؟
طلا بی آنکه حتی نگاهش کند از سر جایش برخاست اما قبل از اینکه از کنارش رد بشود بازویش توسط امیر اسیر شد!
-موهات رو رنگ کردی؟
طلا با خشم بازویش را از چنگالش رها کرد.
-رنگش گیاهیه... هیچ ضرری برای بچه ی جناب، نداره خیالت تخت!
این ها را با طعنه در صورتش گفت، ولی دروغ محض بود! همه شیمیایی بود و از نوع اصلش!
-میشه خواهش کنم همینم بیخیال بشی؟ برای من رنگ موهای خودت از همه ی رنگ ها قشنگتره!
راست میگفت، اول از همه، عاشق موهایش شده بود تا خودش!
طلا موهای بلندش را که تا روی کمرش می رسید را نشانش داد!
-وقتی سلیقه نداری چیکار کنم؟ گند زدی تو هیکلم میخوای تو صورتم هم بزنی؟ کور خوندی!؟
-هیکلت مگه چشه؟ اتفاقا الان خیلی خوردنی تر شدی!
خواست به سمتش برود ولی طلا نگذاشت!
-گفتم حق نزدیک شدن به من رو نداری! خوردنی هم اون بانوهه! با اون همه سن ببین چطوری به خودش میرسه!؟ گوگوش شده و دلبری میکنه!؟ من این همه ناز و ادا ندارم که اون داره؟
امیر پوفی کرد.
باز شروع کرده بود به چغولی از بانو! البته خودش هم دل خوشی از رفتارهای جدید و زننده اش نداشت ولی چه کار میتوانست بکند! مگر نه تمام دار و ندارش به اسم بانو بود!
-بیخیال طلا! باز شروع نکن!
طلا شانه ای بالا انداخت و خودش را روی تخت رها کرد.
-بیخیال میشم اما شرط داره!
امیر کتش را از تنش بیرون آورد.
👰♀
👰♀👰♀
👰♀👰♀👰♀
👰♀🤵👰♀👰
👰♀👰♀👰♀👰♀👰♀
#عروس_اجباری
#پارت_235
#به_قلم_زهرافاطمی
-دکتر گفت مسافرت با هواپیما برات خطر داره، سفر به ایتالیا رو فعلا بیخیال شو، قول میدم بعد از به دنیا اومدن بچه هر جای دنیا خواستی ببرمت!
پوزخندی روی لب طلا نشست.
-خسته نباشی واقعا!؟ چند ماه منتظر بمونم اونوقت؟
امیر بی توجه به طعنه اش نگاهش به شکم کمی برآمده اش افتاد.
ذوقی نهفته در وجودش آشکار شد.
به سمتش رفت و کنارش روی تخت نشست.
خواست تاپش را کمی بالا بزند اما طلا نگذاشت.
-برو بیرون امیر... خودت که راه اتاقت رو بلدی؟
دلخور نگاهش کرد.
-فکر نمیکنی خیلی بی انصافی میکنی؟
طلا نوچی کرد و در را نشانش داد.
امیر نفس عمیقی کشید و برخاست و اتاقش را ترک کرد.
امیر که در خوش گذرانی نظیر نداشت تا این حد مطیع طلا شده بود، او که همیشه دختری را کنارش داشت تا راضی اش کند اکنون ماهها بود حتی نتوانسته بود زنش را لمس کند و عجیب بود کوچکترین گلایه ای نمیکرد و حقش را نمیخواست!
انگار که پخته شده باشد! انگار که رفتارهای طلا او را هی به درون خودش بیشتر فرو میبرد!
و او هر روز تنها تر از قبل بود و بیشتر در لاکش میرفت و دم نمیزد!
***
تصاویر مبهمی در سرش می چرخیدند!
و تمام تنش فقط این را میخواست که بلند شود و کمکش کند!
آرام چشمانش را باز کرد... اول سفیدی محض بود و بعد کم کم چشمانش به نور عادت کرد و اولین چیزی را که دید سرم بالای سرش بود!
خواست بلند شود که سرش تیر کشید، دستی بر سر باندپیچی اش گذاشت، همان لحظه پرستاری که برای چک کردن اوضاعش وارد اتاقش شده بود تا او را دید که به هوش آمده سریع اتاق را ترک کرد و به همراه دکتر به اتاقش بازگشت.
👰♀
👰♀👰♀
👰♀👰♀👰♀
👰♀🤵👰♀👰
👰♀👰♀👰♀👰♀👰♀
خب
در جریان باشید رمان عروس اجباری توی vip تموم شده😍😍
عزیزانی که میخوان رمان رو تا انتها بخونن
میتونن با پرداخت ۳۰ هزار تومن وارد کانال vip بشن
اینم بگم بخاطر جلوگیری از کپی
تعداد پذیرش اعضا رو محدود کردم☺️🙈
دوست داشتین برای خرید به این آیدی پیام بدین😍👇🥀
@taraneh7l
کلی اتفاق هات خفن و سانسوری داریم🙈
در جریان باشید توی vip هر دو داستان تمومه✅
تبلیغ نداریم اونجا✅
عاشقی ۵۰
عروس۳۰
هر دو با هم تخفیف میخوره ۷۰✅
و این قیمت فقط تا پایان ساله✅🙈
بعد از اون افزایش داریم🙈
عاشقیــᥫ᭡مـمـنوع🦥
#عاشقی_ممنوع #به_قلم_زهرافاطمی #پارت_618 -ولم کن تا جیغ نزدم بیشعور... بهادر خندید و برش گرداندسرش
#عاشقی_ممنوع
#به_قلم_زهرافاطمی
#پارت_619
-بیا بریم که دیر وقته...
تا خود خانه مینو فقط برای بهادر توی ذهنش خط و نشان می کشید و فحش میداد.
وارد خانه که شدند خودش را یکهو با جیغی خالی کرد .
-بیشعور آشغال کثافت...
شهربانو مانتو از تنش بیرون آورد.
-تو که اینقدر ازش بدت میاد خب نرو اونجا...هی عین چی میره دست میکنه تو لونه زنبور...اون که نمیاد خودت با پای خودت هی میری...
مینو شالش را از سرش کند
-این دیگه بار آخرم بود...بمیره هم دیگه مینو بی مینو..
در اتاقش را که به هم کوبید شهربانو فقط سر تکان داد.
باز خدا را شکر این حالش تا آن حال قبل زمین تا آسمان فرق کرده بود
*
به چشم هایش شک داشت...
بیست بار هی گوشی را خاموش و روشن کرد که مطمئن شود درست میبیند...
آخر سر هم دلش طاقت نیاورد و پیام را به شهربانو نشان داد و خواست تا برایش بخواند.
-قرارمون فردا شب کافی شاپ دلربا...
آدرس کامل را هم فرستاد.
مینو از شدت ذوق جیغی کشید.
دل توی دلش نبود برای این دیدار.
خواست جوابش را بدهد پیام بعدی اش آمد.
-فردا شب تنها فرصتمه..قراره بعدش برگردم با خواهرم ایتالیا تا یه مدت نیستم پس حتما خودت رو برسون و خواهش میکنم بی خیال بلاک کردن بشو...
این چنین حال خوشی را مدت ها بود نداشت.
تا دستش روی صفحه نشست تا تایپ کند بهادر برایش زنگ زد.
رد تماس داد و اما بهادر ول کن نبود اینقدر زنگ زد که مینو پر حرص جوابش را داد.
-هان هان چیه چته... کار دارم ...دارم با دوست پس*رم حرف میزنم...پس لطفاً مزاحم نشو...
سکوت بهادر مشکوک بود...
قطع نکرد.
-الو...
چیزی نگفت و قطع کرد.
کل ذوقی که داشت پر کشید.
آخر این دیگر چه کاری بود ؟
*
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
عاشقیــᥫ᭡مـمـنوع🦥:
خب
در جریان باشید رمان عاشقی ممنوع توی vip تموم شده😍😍
عزیزانی که میخوان رمان رو تا انتها بخونن
میتونن با پرداخت ۵۰ هزار تومن وارد کانال vip بشن
اینم بگم بخاطر جلوگیری از کپی
تعداد پذیرش اعضا رو محدود کردم☺️🙈
دوست داشتین برای خرید به این آیدی پیام بدین😍👇🥀
@taraneh7l
کلی اتفاق هات خفن و سانسوری داریم🙈