.
🎀 شیرجوش مسی را میگذارم روی شعله، شیر و کمی شکر قهوه ای و پودر کاکائوی تلخ را دعوت میکنم تا کمی معاشرت کنند.
سیم سشوار را می کشم تا سه راهی و همزمان چک میکنم تا چیزی از قلم نیافتاده باشد، حوله ی عروسکی، لباس های مخملی که عطر نرم کننده همراه دارند، نرم کننده ای که با آزمون و خطا به آن رسیده ام، پاپوش طرح گلیمی برای بعد حمام، ناخن گیر کودک، گل سرهای پاپیونی ارغوانی رنگ و برس چوبی دانه درشت... همه را چیده ام و شادی زیر پوستم میدود. حمام بردن دخترک برایم شیرین است و آرام بخش، انگار کن یک فنجان دمنوش بهارنارنج با نبات چوبی زعفرانی پهلویش.
شامپو خرسی گلرنگ، روی موهای خرمایی رنگش شره میکند، شامپوی بچگی های خودم را میخرم، نمیدانم در دلم چه را زنده میکند.
دستم را میبرم در لیف جوجه ای و تن نحیفش را به آرامی غرق کف میکنم و با آب گرم گرم میشویم.
حوله ی تن پوش را تنش میکنم، دست و پاهای چروکش را میبوسم و حظ ردیف مژه های خیس مشکی چسبیده به هم را میبرم.
انگشتانم را میبرم لای موهای مصری و راه را برای حرارت دلنشین سشوار باز میکنم و همزمان میخوانم!
بعد انگار برای دل خودم خوانده باشم، بغض می دود به گلویم، و انگار یادم بیاید در این دنیای لامروت، لایه ای خاک گونه ها و مژه های کودکانی را پوشانده و غبار در بین موهایشان دویده و بند انگشتان کوچک شان رد خون خشک شده دارد و من اینجا...
لیوان شیرکاکائوی خودم را لب نمیزنم، حسرت و آرزو میدود در دلم، که کاش تمام شامپو خرسی های عالم را میخریدم و دربست تا غزه میرفتم و آنجا خاک را از موهای ابریشمی بچه ها میبردم و دست و پاهای چروکیدهی پس از حمامشان را نوازش میکردم و گونه هایشان را بوسه باران میکردم...
دست ما کوتاه و دلمان از این غم، چینی گل سرخ هزار تکه...
#روایت
🌱 https://eitaa.com/aayeh1
.
🎀 سلام و وقت شما به خیر و سلامت🌱
خوشآمد به دوستانی که جدید تشریف آوردن🎀😍
چه برایمان آوردهای آیه:
داستان تولد آیه🌱
#همدلی
#اَبَرمادر
#کتاب_دلنشین
#خاطره
#روایت
#رد_خوبی_آدمها
#شکر
#قدم_کوچک_اثر_بزرگ
#مدیریت_زمان
#موقعیتسنجی
#عزت_نفس
#مادری
ممنون که همراه من هستید🙏
.
👩🏫 اتان، از ترکیب دو کربن و شش هیدروژن ساخته میشود...
تق تق تق، صدای ضربهی انگشتر بر تخته گچیِ سبز، در فضا میپیچد.
- خانوم باغستانی، اون کتاب داستان رو بذار کنار، بذار تو جامیز، حواست به درس باشه!
کتاب شیمی به خاطر قد بلندش برای استتار رمان عالی بود، اما حیف که معلم شیمی تیزهوش زبردستی داشتیم.
بماند که اواخر سال، روزهایی که شانهی درختان حیاط مدرسه از توت سنگین شده بود، خودش دست مرا میگرفت و به کتابخانهی پرنور مدرسه میبرد و کتابهایی که به قول خودش سرشان به تنشان میارزید را نشانم میداد، انگار مهمترین کار دنیا پیوند ما و کتاب بود، به قاعدهی اهمیت پیوند هیدروژن و اکسیژن!
من یک کتابخوار واقعی بودم، تقریبا در تمام کتابهای کتابخانه غرق شده بودم، از سیاحت غرب بگیر تا خاطرات احمداحمد، از بینوایان تا کتاب شیرینی پزی به زبان ساده، از کتاب طنز عشق خامه ای تا پرورش گیاهان تزئینی... البته که نقش جودی آبوت را نیز در این میان نادیده نمیگیرم!
این روزها، گاهی میان لحظات امضای روزنگار محمدحسین و نوشتن ساعت خواب و تکالیف، پرکردن ظرف غذای فردا از استانبولی و ته دیگ،چک کردن کیک شکلاتی فنجانی با چنگال در طبقهی وسط فر، میان لحظات جمع کردن لگوها با اعمال شاقه از زیر مبل، آبپاشی به برگ انجیری، روشن کردن عود صندل و خواندن در مورد التیام دهندههای درد دندان برای بچهکوالا جان و همزمان گوش دادن به آنی شرلی، لحظهای زمان برایم میایستد...دلم برای آنهمه کتاب کاغذی تنگ میشود اما انگار این قاب را جایی میان کتابها خوانده بودم و آرزوی آن از دلم گذشته بود...قاب سخت و شیرین و پنبهای من🌱
#روایت
#خاطره
🎀https://eitaa.com/aayeh1
.🎀
- ببخشید وانیل دارین؟ میخوام برای آقا حبیب کیک تولد بپزم، یهو دیدم ای ظرف فسقلی وانیل نیست!
لیلا خانوم با آن چشمهای میشی و یک سایه بان از مژههای به غایت مشکی، در قاب در نقش بسته بود، خانم همسایهی طبقهی چهار.
با یک حرکت پریدم روی سکوی کابینت، اصلا چه معنی میده زن دنبال وانیل باشه برای کیک خونگی، این دیوونگی محضه! یک اتلاف وقت جدی!
از ته کابینت و بین شیشههای چوب دارچین و ثعلب و پودر نارگیل، ظرف مینیاتوری وانیل را پیدا کردم.
- بفرمایید لیلا خانوم!
در را بستم، کمی خشن! چسبیدم به کتاب، الکترونها دارای بار الکتریکی منفی هستند.
ابر افکار بالای سرم جا خوش کرده بود.
من در حوالی سی سالگی؟
قطعا وقتم را برای پختن کیک خانگی تلف نمیکنم!
سی سالگی خیلی دور نبود، سی و دوسالگی نیز!
حالا در بساط همهی چیزهایی که دارم و ندارم، کمی هم دیوانگی محض به چشم میخورد.
تکه نانی، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی، دوستانی بهتر از آب روان و یک ظرف مینیاتوری وانیلِ رو به اتمام در کابینت دارم، قصهی طوطی و بازرگان به زبان کودکانه را از بر شدهام، ژل رویش دندان باریج و کیف پول مردانه را به سبد خرید اضافه میکنم و فکر میکنم گاهی مهر و مهر و مهر، تمام دارایی من است و زندگی بر مدار مهر میچرخد...
#روایت
🎀https://eitaa.com/aayeh1